تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
اول ثابت کنید چیزی به اسم ایران وجود دارد!
مصطفي ملکیان، نوانديش اصلاح طلب اسلامی
پيشگفتار: چندي پيش نشستي با حضور مصطفي ملكيان، اصغر دادبه و شروين وكيلي با موضوع «رويكردي فلسفي به مفهوم مليت» در كانون معماران معاصر برگزار شد. ماجراي اين نشست از همايش بينالمللي حافظ شيرازي آغاز شد كه در ارديبهشت ماه سال جاري در تهران و شيراز به وقوع پيوست. در اين همايش ميزگردي با عنوان «حافظ و هويت ملي ايران» برگزار شد كه در آن ژاله آموزگار، اصغر دادبه، شروين وكيلي و مصطفي ملكيان حضور داشتند. اختلاف نظري ميان ملكيان از يك سو و دو سخنران ديگر از سوي ديگر بروز كرد كه مضمون اصلياش عينيت و حقيقتِ مفهوم مليت بود. اين ميزگرد با كمبود زمان مواجه و قرار بر اين شد در نخستين فرصت ممكن ادامه بحث جريان يابد و اين نشست فوقالذكر همان فرصت وعده داده شده است. اين نشست بيش از چهار ساعت به طول انجاميد و گفتوگوهاي متعددي بين مصطفي ملكيان و دو سخنران ديگر و همچنين حضار و سخنرانان صورت گرفت. نوشتار پيش رو خلاصهاي از سخنان و گفتوگوهايي است كه در اين جلسه برگزار شد.
مراد از ناسيوناليسم
يك پديده روانشناختي كه به روانشناسي و به خصوص به شاخه روانشناسي اجتماعي مربوط ميشود و در همه انسانها در طول تاريخ و در هر جامعه، فرهنگ و تمدني وجود داشته اين است كه هركسي وطن خودش را دوست دارد. يك نوع وطندوستي در هر انساني هست و اين اختصاص به هيچ جامعه و فرهنگ و تمدن و زمان و مكان خاصي ندارد. اينكه اين وطندوستي پديدهاي است مربوط به آنتروپولوژي (انسانشناسي) طبيعي يا به آنتروپولوژي فرهنگي، يك داستان ديگر است. يعني آيا ما انسانها چنان ساخته شدهايم كه وطن خودمان را دوست داريم و بالطبع و بنا به طبيعت و به حكم ساختار و كاركرد جسماني، ذهني و روانيمان به اين صورت ساخته شدهايم يا نه، اين هم از القائات و تلقينات فرهنگ است كه در جامعهاي بزرگ شدهايم و جامعه به ما حبوطن را القا كرده است؟
من به اين كار ندارم. چون خود اين بحث درازدامني است. اما واقعيت اين است كه هرچه باشد، ما وطندوستيم. همچنان كه ما مادر و پدرمان را دوست داريم. اين وطندوستي اختصاص به هيچ ملت و وطني ندارد و به هيچ تاريخ و جغرافيايي محدود و منحصر نيست. تا اينجا نه داشتن و نه نداشتن وطندوستي اصلا محل داوري نيست. به هر حال واقعيتي است كه درون ما هست و هيچكس هم از شمول اين حكم بيرون نيست، يعني خود من هم كه صددرصد مخالف با ناسيوناليسم هستم اين وطندوستي را دارم البته نه به آن مباهات ميكنم و نه خجالت ميكشم. اين چيزي است طبيعي. ما به غرايز خودمان نه مباهات ميتوانيم بكنيم و نه ميتوانيم از آنها خجالت بكشيم. اينكه من به مادر خودم علاقه دارم نه مايه فخر من و نه مايه ننگ من است. چون اين گونه امور از دايره ارزشداوري و به خصوص از شمول ارزشداوريهاي اخلاقي بيرون هستند. اما ناسيوناليسم يعني تبديل وطندوستي كه يك احساس و عاطفه است به يك يا دو يا سه يا nتا باور. به عنوان مثال من مادرم را دوست دارم و چهبسا بيشتر از هركس ديگري مادرم را دوست داشته باشم، اين احساس و عاطفه و هيجان درون من است. تا اينجا هيچ عيب و ايرادي به آن نيست. اما اگر از اينكه اين احساس و هيجان و عاطفه را نسبت به مادرم دارم يكي دوتا سه تا گزاره استنتاج بكنم. مثلا بگويم مادرم زيباترين زن جهان است، يا مادرم شجاعترين زن جهان است يا مادرم بهترين همسري است كه پديد آمده است، يا مادرم از هر مادر ديگري نسبت به فرزندان خودش مهربانتر است، اينها يك سلسله باور است. هرگز به لحاظ منطقي و معرفتشناختي گذر از يك حس و عاطفه به يك، دو، سه و n فقره باور مجاز نيست. من حق دارم بدون ذرهاي توضيح بگويم مادرم را دوست دارم و مادرم را از هر موجود ديگري روي كره زمين بيشتر دوست دارم و هيچ اشكالي هم بر من نميتوانيد بگيريد. اما اگر گفتم ميدانيد چرا مادرم را دوست دارم؟ چون مادرم زيباترين زني است كه ميشناسم، شجاعترين زني است كه ميشناسم، بهترين مادري است كه ميشناسم و... آنوقت من اينجا از مادردوستي گذر كردهام به مادرپرستي. يعني در واقع يك احساس و عاطفه را تبديل كردهام به يك، دو، سه و n فقره باور. حالا اگر كسي اين كار را درباره مام وطن بكند و بگويد من ايران را بيشتر از هر كشور ديگري دوست دارم هيچ مشكلي نيست و بگويد وطنم را از هر وطن و سرزمين ديگري بيشتر دوست دارم، هيچ مشكلي نيست اما اگر بلافاصله بگويد براي اينكه وطن من بهترين وطن است، زبان اين وطن بهترين زبان است، فرهنگ اين وطن بهترين فرهنگ است، سابقه تاريخي اين وطن از سوابق تاريخي ساير سرزمينها درخشانتر است، چون اين وطن دانشمندان بزرگتري عرضه كرده است، چون به فلسفه و موسيقي و معماري و ادبيات خدمت كرده است و... شما از يك احساس و عاطفه گذر كرديد به n گزاره. فرق وطندوستي و ناسيوناليسم در همين است.
مراد من از ناسيوناليسم اين است كه آن را ايضاح كردم. حالا شما چه اسمي بر مفهومي كه من ايضاح كردم ميگذاريد فرقي نميكند. ميخواهيد بگوييد ناسيوناليسم ميخواهيد بگوييد شوونيسم. ناسيوناليسم اگر به معناي گذر از يك احساس و عاطفه كاملا طبيعي به يك فقره باور درباره ميهن و وطن، (آن باورها از هر سنخي كه باشند فرد را به يك ناسيوناليست تبديل ميكند) به لحاظ فلسفي، اخلاقي و مصلحتانديشانه داراي عيب است. حالا يكيك اين سه عيب را عرض ميكنم.
عيب ناسيوناليسم به لحاظ فلسفي
چون ما ايراني هستيم و وقتي ميگوييم وطندوستي مرادمان ايراندوستي يا ايرانپرستي است و... يعني سخنمان انحصار دارد در ناسيوناليسم ايراني، از اين به بعد مثال را با ايران دنبال ميكنم. ايران اصلا چه موجودي است؟ اول موجوديتي به نام ايران را بايد اثبات كرد. اول موجوديتي به نام ايران را بايد اثبات كرد كه ما چيزي داريم، هويتي داريم، عيني داريم، ابژهاي داريم كه اسمش ايران است. شما اول بايد اثبات كنيد چيزي هست و بعد بگوييد متعلق به عشق، نفرت، خشم يا خشنودي من است. ايران چه موجودي است؟ در اينجا كاملا حدس ميزنم چه جوابهايي ممكن است داده شود. آيا ايران يك واحد جغرافيايي است؟ يعني يك شكل نامنظم هندسي در نظر گرفتهايم و اين را ايران ميناميم؟ ممكن است كسي بگويد واحد جغرافيايي نيست و يك واحد نژادي است. همان طور كه ممكن است بگوييم نژاد آريايي يا هند و اروپايي. ما به يك نژاد خاصي ميگوييم نژاد ايراني. ايران براي ما هويت جغرافيايي ندارد و يك هويت خوني و نژادي دارد. من ميگويم اين را مشخص كنيد ببينيم اين اصلا وجود دارد يا خير؟ ممكن است بگوييد يك واحد زباني است، ما به مردمي كه زبان خاصي داشتهاند در طول تاريخ هرچه پراكنده هم باشند و از هر قوم و نژادي هم باشند به كساني كه اين زبان را دارند ميگوييم ايراني هستند. من ميگويم اين زبان را مشخص كنيد كه كدام زبان است. آيا اصلا زبان ناب در جهان وجود دارد؟ زبان ناب يك مفهوم بلامصداق است. هيچ زباني ناب نيست و هر زباني از آميزش بسا زبانها پديد آمده است كه خود آن زبانها هم از آميزش بسياري زبانها پديد آمدهاند. نژاد ناب وجود ندارد. ما نژاد آريايي خالص نداريم. مفهوم نژاد و زبان ناب وجود ندارد. زبان ناب مثل آب خالص و ناب ميماند. آب خالص و ناب را ميتوانيد در آزمايشگاه درست كنيد، اما آن چيزي نيست كه در طبيعت وجود دارد. ميتوانيد در مخيله خودتان زباني درست كنيد و به آن بگوييد زبان فارسي ولي در عالم واقع چنين زباني وجود ندارد. جالب اين است كه دوستان ناسيوناليست فكر ميكنند كه زبان فارسي از روزي كه عربها به ايران حمله كردند ناب بودنش را از دست داد، گويا از پايان سلطنت يزدگرد سوم هرچه به عقب برگرديم با زبان ناب فارسي سروكار داريم. اگر الفباي زبانشناسي بدانيد، متوجه ميشويد كه اين خندهدار است. اين فقط از باب مضحكه است. هيچ زبان نابي وجود ندارد. نبايد گمان كنيد كه اگر زبان فارسي امروز را از لغات عربي و اروپايي زدوديد به زبان ناب ميرسيد. تازه ميرسيد به زباني كه لغات مغولي و چيني و ژاپني در آن وجود دارد. ممكن است بگوييد هويت سياسي است. مثلا فرض كنيد بگوييد به ايراني كه «الان» ميگويند ايران، ميگوييم ايران. چرا الان را ميگوييد ايراني؟ ترجيح شما براي اينكه ايران پايان دوره قاجار را ايران بدانيد يا ايران پايان دوره افشار چيست؟ آيا زماني كه قفقاز هم جزو ايران بود يا بخشي از افغانستان و پاكستان متعلق به ايران بود را بايد ايران در نظر بگيريم؟ مرزهاي سياسي چه زماني را شما ميگوييد؟ و هرجا را هم انگشت بگذاريد ترجيح بلامرجح است و من ميگويم چرا انگشت را روي صدسال قبل يا بعدش نگذاشتيد؟ ممكن است بگوييد وقتي ميگوييم ايران به هويت فرهنگي خاص ميگوييم ايران. من ميگويم مولفههاي فرهنگي ما ايرانيان را بگوييد كه فقط در ما ايرانيها هست و علاوه بر اين در غير ما ايرانيها نيست و هر دو را بايد نشان بدهيد.
بعد از اينكه روشن شد كه اين واحد (سياسي، جغرافيايي، هويتي و فرهنگي چه واحدي است، بحث مشكلتر بعدي پيش ميآيد. خب فرض ميكنم به يكي از اين معاني ايران وجود دارد، چرا ما بايد به اين ايران بچسبيم؟ همينطور كه هنگام زاده شدن انتخاب پدر و مادر در اختيار من نبوده، وطنم هم دست خودم نبوده است. حالا چون هنگام زادن بدون اختيار در اينجا به دنيا آمدهام محكومم علقهام را به همين جا بچسبانم؟ به چه دليل؟ يك ترجيحي ميخواهد چسبيدن به يك فرهنگ، نژاد يا زبان. بنابراين اولا هويت فلسفي آن چيزي كه به آن ميگوييم ايران بايد مشخص شود ثانيا نشان داده شود آن موجودي كه داراي آن هويت فلسفي است، يك برتري بر ساير موجودات دارد كه آن برتري موجه ما است در اينكه به آن بچسبيم و نسبت به آن باورهايي داشته باشيم و به آن افتخار كنيم.
عيب ناسيوناليسم به لحاظ اخلاقي
فرض ميكنيم كه از مساله فلسفي گذشتيم و وارد مساله اخلاقي شديم. چرا خودشيفتگي اخلاقي، اگوييزم اخلاقي نكوهيده ميشود و خودشيفتگي گروهي نكوهيده نميشود بلكه ستايشش ميكنيم؟ چرا اگر معلوم شد به هر چيزي فقط از دريچه منافع خودم نگاه ميكنم و فقط به جلب نفع و دفع ضرر به خودم نگاه ميكنم و هميشه خودگزينم و هميشه خودم را به ديگران ترجيح ميدهم، يك اگوييست هستم و اين را به لحاظ اخلاقي بسيار قبيح تلقي و سرزنش ميكنيم، ولي وقتي اين خودگزيني فردي تبديل شده به خودگزيني گروهي، يعني من خودم را بر شما ترجيح نميدهم اما ميگويم ما ايرانيان بر شما يونانيان ترجيح بايد داشته باشيم، چرا اينچنين ستايش ميشود. چه ترجيحي وجود دارد در خودگزيني گروهي نسبت به خودگزيني فردي؟
حالا فرض ميكنم خودگزيني گروهي بلااشكال باشد. چرا اين گروه را گروه ملي انتخاب كرديد؟ ما ميخواهيم خودگزين باشيم اما بگوييم ما خودگزيني مسلماني داريم. خودگزيني قومي داريم اما قوم و گروهمان، قوم ديني باشد. ميگويم بله دوست داريم گروه خودمان برتر باشد در عالم و بر اين برتري هم اصرار ميورزيم، اما مرادمان از گروه ما، گروهي است كه همكيش و همخون ما است، رنگ پوستشان مثل رنگ پوست ما است، يا بگويم گروهي كه داراي شغل و حرفه من هستند. چرا از بين همه اين گروهبنديها، گروهبندي ملي را انتخاب كرديد؟ خب من ميخواهم گروهبندي سياسي، اقتصادي، ديني يا طبقاتي را انتخاب كنم. بنابراين اولا به لحاظ اخلاقي اين درست نيست.
ثانيا بعد از اين اگر بنا باشد در رفتارم گروه خودم را در نظر بگيرم خيلي وقتها بايد از موازين صداقت، تواضع و احسان (كه من معتقدم از مفاهيم پايهاي اخلاق است) عدول كنم.
انسان وقتي علقه گروهي پيدا كرد، نميتواند گروه خودش با غير گروه خودش را با يك چشم نگاه كند. نميتواند به چشم انصاف نگاه كند. من هيچوقت خودي را با ناخودي نميتوانم با يك چشم نگاه كنم. وقتي شما مليت من را به خوديهاي ما تعبير كرديد، آن وقت اگر مليت من با مليت ديگري در تعارض افتاد، نميتوانم منصفانه عمل كنم. خب اينها خلاف موازين عدل است. حالا چه شما سهتا مفهوم را مثل من بدانيد، چه نه مفاهيم ديگري بدانيد. به تعبير ديگري حتي اگر قايل باشيد به قاعده زرين و بگوييد كل اخلاق بر پايه قاعده زرين است، اين با ناسيوناليسم سازگار نيست.
و اما سومين چيزي كه از منظر اخلاقي وجود دارد، اين است كه در اخلاق انسان از آنرو كه انسان است بايد مطمح نظرش باشد. من يك سوال ميپرسم، چرا به ستم تاريخي كه بر زنان رفته است اعتراض ميكنيم؟ ميخواهيم بگوييم در طول تاريخ گذشته با انسان از آن رو كه انسان بود رفتار نميكردند. ميگفتند انسان اگر مرد است اين رفتار و اگر زن است آن رفتار. بن و بنياد اين انديشههاي مردسالارانه به لحاظ اخلاقي چيست؟ اين است كه اول ببينيد مرد است يا زن، آن وقت با مرد يك رفتار بكنيد و با زن رفتار ديگر. خب حالا چرا وقتي اين تقسيمبندي ميشود شما اعتراض ميكنيد و فمينيستها بحق ميگويند بايد برگرديم به وضع سالمتري. حالا به جاي مرد و زن اگر من بگويم ايراني و انيراني، چرا اين درست است؟ انسان از آن رو كه انسان است بايد مورد مهر و شفقت و عشق قرار گيرد.
ما همينطور كه نميتوانيم بپذيريم سياهان چون سياهاند بايد رفتارمان با آنها متفاوت باشد از رفتاري كه با سفيدها ميكنيم و نميتوانيم بپذيريم رفتارمان با زنها متفاوت باشد چون زن هستند، به همين ترتيب نميتوانيم بپذيريم رفتاري كه با ايراني ميكنيم متفاوت باشد با رفتاري كه با غيرايراني ميكنيم.
عيب ناسيوناليسم به لحاظ مصلحت انديشانه
فرض ميكنم شما ضوابط اخلاقي را قبول نداشته يا نهيليست اخلاقي باشيد و بگوييد من به لحاظ اخلاقي به هيچ ارزش اخلاقي قايل نيستم. يا شكاك و اگنوستيك باشيد و بگوييد نميدانم واقعا عمل درست يا نادرست چيست و بنابراين اخلاق را بخواهيد از محاسباتتان بيرون ببريد اما يك چيز ديگري ميآيد و آن عقلانيت عملي است يعني مصلحتانديشي. آيا به مصلحت ايرانيان و غيرايرانيان است كه ايرانيان ناسيوناليست باشند؟ همين سخن را در مورد هر ملت ديگر هم ميتوان تكرار كرد. من ميگويم اگر اين بحث را بحث «سياست ناظر به امر واقع» (Real Politic) و فارغ از هرگونه ارزش بخواهيم در پيش بگيريم، آيا به مصلحت دنيا است كه هر گروهي از اينها بيايند و بگويند ما و لاغير، ما برتر از غير، ما مقدم بر غير، ما فاضلتر از غير. حالا آن گروه هرچه ميخواهد باشد (ترك، فارس، عرب و...) من ميگويم اگر در دنياي سابق اگر كسي اندك شكي ميتوانست داشته باشد كه اين كار به مصلحت نيست، امروزه اين شك وجود ندارد. چنگيز عمري را پشت اسب زندگي كرد و درحال جنگ بود. چندتا آدم را كشت؟ امروزه شما در سه دقيقه ميتوانيد اين تعداد آدم را بكشيد. در دنيايي كه من ميتوانم با فشار دادن يك دكمه كاري انجام دهم كه چنگيز در يك عمر انجام داد، آن وقت شما دم از پان ايرانيسم بزنيد و يكي پانعربيسم، آن وقت ببينيد آيا در اين دنياي ترد و شكننده، دنيايي كه ساحت نظر آن هر روز گسترده ميشود و حوزه عمل آن تنگتر، ميتوانيم زندگي كنيم. شما فرض كنيد يك داعشي دستش به سلاح اتمي برسد و هيچ هم بعيد ندانيد كه همين سلاحهاي اتمي كه در پاكستان وجود دارد به دست داعشيان برسد. آن داعشي اول بر شيعيان جهان و بعد بر غيرمسلمانان عالم روزگار باقي ميگذارد؟ شما اگر فقط با راي او مخالف باشيد چيزي از شما باقي نميگذارد. به گفته برتراند راسل روزي در دنيا بود كه ميگفتيم چارديواري و اختياري، من ميرفتم داخل خانه خودم در خانه را هم قفل ميكردم ديگر در خانه خودم كسي نميتواند مداخله كند. راسل ميگفت امروز روزگاري است كه آنقدر در مقام عمل به هم چسبيدهايم كه ديگر چارديواري اختياري حرف كاملا خلاف حقوق است. چرا؟ چون اگر شما امروز در خانه بگوييد چارديواري اختياري، آپارتمان بالا و پايين اعتراض ميكنند و حق هم دارند. رابطه ما چنان تنگاتنگ شده كه تقريبا هيچ چيز خصوصي وجود ندارد. با اين وضعيت كساني بيايند دم از «پانها» بزنند.
آن كسي كه ميگويد هنر نزد ايرانيان است و بس. هر كسي ميخواهد باشد، (با اينكه شكي نداريم كه فردوسي از مفاخر ايران است) اما وقتي اين جمله را ميگويد، (من ميگويم اگر و بس را نميگفت مشكلي نداشت و منافاتي نداشت كه نزد يونانيان هم باشد.) جمله زيبا است و فصاحت و بلاغت هم دارد، هيچ لفظ عربي هم (خدا را شكر و خدا را سپاس به كار نبرده) ولي با اين انديشه دارد جنايت ميكند. اين را خطاب به فردوسي نميگويم چون او در دنيايي زندگي ميكرد كه اين سخنان آنقدر آثار و نتايج عملي نداشت. اما آنكه امروزه ميگويد «هنر نزد ايرانيان است و بس» و خوشحال است از اين تعبير به بشريت و خودش دارد ظلم ميكند. اين در ادبيات ما سابقه دارد و اختصاص به فردوسي هم ندارد. نظامي هم كه پارسيسرا نبود از اين حرفها زياد دارد. اين سخنان ظاهرشان خيلي فريبنده است ولي باطنشان باعث ايجاد مرز بين انسانها ميشود. به تعبير ثورو (متفكر و نويسنده معروف نيمه دوم قرن نوزدهم امريكا)، هرچيزي كه بين انسانها مرز بگذارد يك جنايت بالقوه در حق انسانهاست.
هر چيزي كه بين انسانها مرز بگذارد حتي جنسيت يا حتي طبيعيتر از آن كودكي، نوجواني و جواني (گر بخواهد مرزهاي حقوقي بر آن مترتب شود) به لحاظ اخلاقي قابل دفاع نيست. اما مصلحتانديشانه نبودنش محل بحث من است.
برگرفته از سايت پارسينه