تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

8 آذر ماه 1395 ـ  28 ماه نوامبر 2016

پنج سال مبارزهء آزادی خواهانه و 50 سال دیکتاتوری مطلق

نوشته ای از شکوه ميرزادگی در صفحهء فيس بوک نويسنده

همراه با واکنش ها در فيس بووک نويسنده

       فیدل کاسترو، جوانی پرشور و آزادی خواه، در 26 سالگی و پس از پایان تحصیلات اش در رشته حقوق، مبارزه ای را به نام آزادی، عدالت و سوسیالیسم علیه رژیم دیکتاتوری «باتیستا» شروع کرد. از سال 1953 مدت سه سال را بخشی در زندان و بخشی در تبعید گذراند. پس از آزادی همراه با 80 تن از آزادی خواهان دیگر به کوه‌های «سیرا ماسترا» رفت و مبارزاتی انقلابی ـ چریکی را از آنجا شروع کرد. پس از 3 سال موفق به فروپاشاندن حکومت وقت شد و در سال 1959 به عنوان یک سوسیالیست آزادی خواه و در اوج محبوبیتی جهانی در بین جوان ها به قدرت رسید. اما او به سرعت تبدیل به یک دیکتاتور شد، درهای کوبا را به بهانهء مبارزه با امپریالیسم به روی جهان بست و با پشتیبانی کشور شوروی نزدیک به 50 سال رهبر حزب کمونیست و یکه سوار قدرت در کوبا و مدافع حکومت های واپسگرایی چون جمهوری اسلامی شد. او حتی وقتی که به بیماری سختی مبتلا شد و توان حکومت را از دست داد قدرت خود را به برادرش رائول کاسترو واگذارکرد(2006).

       فیدل کاسترو روز گذشته 25 نوامبر در سن 90 سالگی درگذشت. آیا مبارزات آزادی خواهانه او در جوانی می تواند توجیهی باشد برای 57 سال دیکتاتوری و زندانی کردن میلیون ها انسان، آن هم در فقر و ترس و بی پناهی؟'

 

چند واکنش به يادداشت کوتاه بالا در صفحهء فيس بوک نويسنده

بهرام مبشری: اسباب تاسف و تعجب است كه سركار خانم ميرزادگى يا آگاهانه و يا ناآگاهانه اشاره و تاكيد فراوانى نسبت به تبديل فيدل كاسترو از يك مبارز آزاديخواه به يك ديكتاتور تمام عيار دارند ولى زيركانه و يا ناآگاهانه هيچ اشاره اى به شرايطى كه سياست هاى امپرياليستى آمريكا بر او تحميل كردند كه شامل ششصد توطئه سى.آى.ای عليه جان اش، حمله نظامى مافياى كوبائى ساكن ميامى به كوبا، و تحريم هاى وحشتناك و محاصرهء اقتصادى مطلق عليه كوبا بود كه او را تبديل به يك رهبر خودكامه نمود اشاره اى نميكنند. چه زود و ناشيانه بعضي ها قلم خود را مي فروشند.

 

شکوه میرزادگی: آقای عزیز، اولاً از دید من تحریم ها و توطئه ها و هر آن چه های دیگر ممکن است که برای یک سرزمین مشکلات اقتصادی و حتی فقر بیاورد اما از یک انسان آزاده یک دیکتاتور خودکامه که 50 سال میلیون ها انسان را در زندان و وحشت نگاهداشت نمی سازد. به این ترتیب می شود استالین و کشتارهایش را هم به گردن آمریکا انداخت و ... بعد هم ممکن است بفرمایید که من قلمم را به چه کسانی و چه چیزی فروخته ام؟! آیا گفتن عقیده ای که خلاف نظر شماست قلم فروشی به حساب می آید؟ درست است که من هم به شما بگویم شما فکرتان را به دیکتاتورها فروخته اید؟

 

بهرام مبشری: سركار خانم ميرزادگى، با نظرتان در مورد تبديل شدن كاسترو به يك حكمران خودكامه مخالفتى ندارم، بله او متاسفانه به سوی يك حكمران خودكامه شدن توسط آيزنهاور و كندى هل داده شد، ولى با زيركانه و يا ناآگاهانه شرايط را ناديده گرفتن تان مشكل دارم، البته مقايسه كاسترو با استالين هم نشانه اى آشكار از زيرك بودن و يا ناآگاه بودن وحشتناك تان است متاسفانه.

 

بهمن رضائی: جناب بهرام مبشری دوران فیدل کاستروها دوران این حرفا ی کهنه و نخ نما و دوران شما و همفکرانتان خیلی وقته به پایان رسیده.

 

تورج جاهدنيا: افرین بر شما آقای بهرام.

 

بهمن رضائی: جناب بهرام مبشری دوران فیدل کاستروها دوران این حرفای کهنه و نخ نما و دوران شما و همفکران تان خیلی وقته به پایان رسیده.

 

ديپ مانی: حالا سوال اینجاست این طرفداران کاسترو چرا همگی در آمریکا و دامن امپریالیسم پناه گرفتن ؟!! دو هفته می تونید در کشور کوبا زندگی کنید ؟!

 

بهرام مبشری: كسى از كاسترو دفاعى نكرده، برداشت غلط شما اين است، منظور فقط اين بود كه يك نويسنده مي بايد وقتى در مورد مطلبى كه به اين قاطعيت مي نويسد، حداقل اينقدر به خواننده بدهكار است كه چند كلمه اى هم راجع به شرايط سياسى و اقتصادى حاكم بر آن دوران بنويسد. تعجب من اين است كه آنانى كه احتمالاً چيزى راجع به مطلب نمي دانند با پنهان شدن در پس اسامى مجعول و تصاويرى مجعول تر نظرشان را مينويسند؟

 

پارسا ساسانی: آفای محترم، شرایط ناگوار حاصل از تحریم های امریکا و فقر ناشی از آن، نتیجه چه بوده است؟ لابد در شرایط مشابه موجود در ایران، بر اثر جنون بمب هسته ای خواهی حاکمان هم، مجنونان حاکم، انسان هایی مبارز و مایه افتخارند... بزرگواری انسان ها در قالب رهبری، به گذشت و فداکاری از منافع شخصی و گروهی، به نفع منافع ملی است. اصرار، لجاجت و ابرام، تا آنجا که کشوری را به فقر و نگون بختی بکشاند، نشانهء عظمت که نه بلکه نماد رذالت و خودخواهی و خود محوری است. اما به تاسی از کامنت دوست دیگرمان، جای ابن پرسش باقی است که چرا سینه چاکان فیدل، اعیان و انصار محترم را به کشور کوبا انتقال نداده و در آن مدینهء فاضله، تحت حاکمیت اسطوره شان جناب فیدل به گذران زندگی و احیاناً مبارزه علیه امپریالیسم مشغول نشده بلکه بر خوان نعمت امریکای جهانخوار و سرمایه دار بی اصالت!! سکنی گزیده اند؟؟

 

بهرام مبشری: محترمانه، مقايسه شما در مورد ايران و كوبا فقط مي تواند نشانهء ناآگاهى مطلق شما در مورد كوباى سال هاى شصت و شصت و يك باشد و لاغير. تحريم هاى آمريكا و توطئه هاى آمريكا عليه كوبا بعلت ملى شدن سرمايه ها و دارائي هاى شركت هاى أمريكائى كه در دوران حكومت وحشت و ترور باتيستا از ملت كوبا دزديده شده بود آغاز شد و نه بر اساس برنامه هائى از نوع برنامه هاى جنون آميزى كه نام برديد. حال اگر به نظر افرادى مثل آنجناب ملى كردن ها و بازگردانيدن اموال و منابع ملى دزديده شده توسط شركت هاى آمريكائى، خصوصا آنانى كه در ارتباط با مافياى آمريكا و كوبا بوده، به كوبا جنون آميز بود كه ديگر بحثى نداريم. مطلب دوم كه ظاهراً شما بهيچ وجه متوجه نمي شويد، اين است كه منظور دفاع از اين حاكم خود كامه نبود و نيست، فقط به خانم ميرزادگى توصيه شده بود كه وقتى مي خواهند رژيمى را قاطعانه به لجن بكشند، حداقل شرايط را براى خوانندگانى مانند شما كه ظاهراٌ از همه جا بي خبرند (و با مقايسه كوبا و ايران آن را به ثبوت رسانيديد) بيشتر تشريح نمايند. آيا اين انتظار

زيادى از شماها هست كه داشت؟ دوباره اگر واقعا شماها خود را صاحب نظر مي دانيد، چرا در پس نام هاى مستعار و عكس هائى از نوع سگ و گربه و جغد و طبيعت پنهان مي شويد؟ و چرا جسارت معرفى خود را نداريد، مگر خداى ناكرده اطلاعاتى هستيد؟

 

پرويز رئوفی: بله قربان. من هم تحلیل شمارا قبول دارم، هرکس راکه تحریم کردند باید قهرکند برود دیکتاتور بشود. اینطوری خودش کیف می کند و گور پدر ملت کرده، می خواستند انقلاب نکنند. کسی که مجبورشان نکرده بود. شما هم خودت را ناراحت نکن، کشور امپریالیسم جهانخوار خوب جائی ست.

 

شهرام فريدونی: سال 1983 استانبول پر بود از ایرانی. یکی شم خودم. توی این ایرانی ها که همه از ایران فرار کرده بودند هم یک سری کمونیست دو آتیشه بود. چیزی که جالب بود این بود که هیچ کدومشون حتی فکر رفتن به بلوک شرق رو نمی کردند و همگی توی صف آمریکاو کانادا نشسته بودند.

ادعای مفت کردن خرج نداره!

 

مهدی امين: آفرین بر شما.

 

کاميل ساسانی: و چه الگوی خوبی شده بود برای مارکسیست های عاشورایی و چریک بازی و بچه دزدهای وطنی.

 

پارسا ساسانی: آقا جان اینکه کشوری را در عصر سنگ نگه داریم و با تعصب بر عقیدهء خود مانع پیشرفت و توسعهء آن شویم مایهء افتخار نیست. ضمنا همه تاکبدشان شده بر اینکه بهداشت در کوبا فلان است و بهمان، میشه از توسعهء سیاستی، فرهنگی، اجتماعی، تکنولوژی. و ارتباطات هم فکت هایی ارایه دهید؟ يا برای ملت کوبا، تقسیم عادلانه< فقر کفایت می کند تا رهبرش قابل ستایش باشد؟

 

نادر اميرآبادی: جناب بهرام خان مبشری ، امروز تمامی ایرانیان حلال زاده امید به غرب و سازمان ملل دوخته اند تا شاید بتوانند از چنگ آخوند خونخوار نجات پیدا کنند، صد البته هستند چپ گرا های آویزان از راست و ساندیس خوران تخم صیغه ای و افرادی همانند شما که اساساً حالت معلومه توده ای بودن و غیره بهت میاد از امثال کاسترو دفاع میکنی.

 

برديا حقيقی: یک بیمار از تیمارستان دنیا کم شد .

 

بهرام مبشری: آقاى اميرآبادی محترم، شما حتى از درك مطالب من عاجز بوديد، من از اين ديكتاتور دفاعى نكردم، مطلب من چيز ديگرى بود در مورد نحوهء نويسندگى خانم ميرزادگى، كه بقطع يقين شما نگرفتيد. در ثانى بفرض محال اصلاً از ايشان طرفدارى كردم، شما چرا بجاى يك جواب آميخته با ادب و نزاكت، اينهمه برچسب هاى از نوعى كه مابين شاه اللهى ها مرسوم است را بمن زديد؟ واقعا كى مي خواهيد رمز و راز گفت و شنود را ياد بگيريد و بجاى فحاشى و برچسب زدن، به يك گفتگوى سازنده بپردازيد؟ سن و سال شما واقعاً بشما نبايد اجازه دهد كه مثل يك بچه شاه اللهى پيتزا دليور كن، توهين كنيد، بدون داشتن شناختى از من بمن برچسب اين و آن بزنيد، مثل تربيت شدگان جمهورى اسلامى، بهتون را بهت بنويسى و مثل شعبان جعفرى ها سانديس خور تخم صيغه اى خطاب كنيد. واقعاً امثال شما كى مي خواهند فرهنگ يك گفت و شنود متمدنانه را ياد بگيرند؟ در هر صورت همانطور كه مارك تواين گفته، من پاسخى به فحاشي هاى شما نه ميدهم و نه خواهم داد. شرمنده، خود را در آن حد پائين نمي آورم.

 

افشين بابازاده: آقاى بهرام. خواهش می کنم بفرماييد پس جناب كاسترو از انقلابى به انقلابي تَر تبديل شده بود. دوست عزيز، من پيشنهاد مى كنم كتاب اورسن ولز مزرعه حيوانت را بخوانيد تا تا ببينيد او چگونه "زيركانه" اين رهبران را تصوير مى كند. جمهوري اسلامى و قذافى و صدام هم هى با چوب تو سر مردم مى كوبند كه ما در تحريم و بحديد امريكاييم، فعلاً بفرماييد زندان تا ما مبارزه مان را عليه امپرياليسم ادامه دهيم. آخر اين شباهتاها خنده دار نيست؟ مردكه به اندازه سن من شلنگ تخته انداخته به نام سوسياليسم هى تلاش كرده از كيسه مردم (11٪‏ درآمد سرانهء كوبا) خرج مسائل سياسي كشورهاى ديگر كرده تا بگه من مي تونم به بزرگترا از خودم يك مشتی حواله كنم، بعد كه كفگيرش به ته ديگ مى خورد از آدم كش هايي مثل قذافى و ج.ا. و رفيق برژنف نفت مفت و شام مجانى در كنفرانس ها مى گرفت.

 

کمال خرسندی: افشین عزیز کتاب مزرعه حیوانات توسط جورج ارول نوشته شده، آیا این کتاب دیگری است؟

 

افشين بابازاده: درست مى گى من سال ها پيش در نوجوانى خوانده بودم أنا اخيراً كارى از اورسن ولز را در دست داشتم كه اشتباه لپي شد. اما اگر نخواندى بخوان. واقعاً تصوير زيبايى از انقلابيون قرن بيستمى است، ولي از منظر حيوانات. البته آدم هم در آن هست. به هر حال با اين بحث ها كتاب به ياد من آمد. قربانت.

 

کمال خرسندی: سالها پیش خوانده ام. این حرامزاده جاسوس چند جانبه ضد کمونیسم کتاب دیگری دارد به نام 1984 ، آن را هم بخوان بدرد شما دموکرات‌ها! میخورد.

 

افشين بابازاده: خيلى ممنون از احترام و مهر تو كمال خان.

 

بهرام مبشری: منظورتان از اورسن ولز، حتما جرج اورول بود. فرمايشايتان صحيح، ولى مثل اينكه شما هم متوجه منظور من نشديد، هدف من نه مثل خانم ميرزادگى به لجن كشيدن كاسترو بود و نه دفاع از كاسترو، هدف من فقط باز گوئى اين نكته به خانم نويسنده بود كه هر دفاع و يا حملهء بيغرضى مي بايد اشاره به تمام جوانب مثبت و منفى عملكرد يك سياستمدار و همچنين تمامى شرايط تاريخى دوران او باشد و نه فقط به نكته هاى منفى زندگى سياسى او بدون توجه به نكات مثبت و يا شرايط تاريخى، و اگر چنين نباشد، بى ارزشى آن نوشته و كار تحقيقى را نشان مي دهد و نيات مغرضانه محقق و نويسنده را. نكته ديگر اينكه ايكاش ما ايراني ها هم روزى ياد بگيريم كه بدون بكار بردن كلمات مسخره أميز و يا توهين آميز، مطلب خود را بيان كنيم،

 

افشين بابازاده: كجا خانم ميرزادگى به لجن كشيده؟ خود كاسترو با پنجاه سال حكومت خودكامه زير اسم تحريم و تحديد، زندگى جهنم وار در كوبا بر پا كرده بود. از نان شب مردمش مى زِد تا در آنگولا و كنگو بجنگد مثل ج.ا. در سوريه و لبنان. اين خود به لجن كشيدن است. از او امام زاده نسازيد. نتيجه اين هم حكومت سلطنت وار در طول پنجاه سال به شكست و لجن اقتصادى رسيد و دست آخر به برادرش گفت بگير. او با أسد و صدام و قذافى و خامنه اى چه فرقى دارد؟ همه شان از اين لجن زار سر در آورده اند. تازه من فكر مى كنم خانم ميرزادگى نهايت مهر را در نوشته اش به او داشته بود .

 

پرويز رئوفی: آقای مبشری، شرایط آن دوران را من برایتان توضیح می دهم. یک زمانی یک کوبائی بود یک حکومتی بود که، خیلی کمتر از رفیق فیدل، دیکتاتوری بود. آنقدر دیکتاتور که فیدل را بعد از شرکت در کودتا بر ضدحکومت اش اعدام نکرد، دادگاهی اش کرد. وقتی محکوم شد بعد از یک سال او را بخشید و آزاد کرد. این حکومت با امریکا رفیق بود، سرمایه های امریکا هم در کوبا کار می کرد و شغل ایجاد کرده بود و وضع اقتصاد خیلی خوب بود. برادر فیدل، رائول، عضو حزب کمونیست شده بود، نشست زیر پای فیدل که تو خوش هیکل و خوش تیپ هستی و خوش صحبتی و کاریزما داری، بیا بشو رهبرما تا انقلاب کنیم. فیدل پولدار و خوشگذران خوش شانس شد انقلابی مارکسیست. در رفت رفت مکزیک آنجا دو نفر بودند، یکی کوبائی بنام آلبرتوبایو، یکی هم ایتالیائی بنام ویتوریو ویدالی، معروف به «فرمانده کارلوس کونترراس» که پس از شکست در جنگ های داخلی اسپانیا به مکزیک آمده بودند و برای کمینترن کار می کردند. اینها با رائول تماس داشتند. فیدل و چگوارا بکمک این دو نفر آموزش نظامی دیدند، پول تهیه کردند و آدم جمع کردند، قایق تهیه کردند، رفتند کوبا انقلاب کردند. در این انقلاب شان موفق شدند. با امریکا که همسایه بود قطع رابطه کردند، سرمایه های امریکائی را مصادره کردند و در عوض با شوروی که در دور دست هابود رفیق شدند و بعد هم خانمی باسم تامارا بونکه اهل آلمان شرقی در پوشش رفیقهء چگوارا شد رابط و راهنماشان و بلائی بر سر مردم کوبا آوردند که می بینید. اینها که گفتم داستان نیست، مستند است، نوشته شده. فقط لازم است از آن جلد تعصب بدر آئید و بیطرفانه بگردید و بخوانید. تا زمانی که فکر کنید حرف مرد یکی است و باید عقاید 50 سال پیش تان را حفظ کنید ملتفت نمی شوید.

 

بهرام مبشری: عزيز جان، چرا امثال شما متوجه نمي شويد، مگر من به زبان ساكنين مريخ مي نويسم؟ من دفاعى از كاسترو نكردم، نكتهء من غرض خانم نويسنده بود با سرپوش گذاشتن بر شرايط موجود. شما مستمعين اش هم هر چند گاه كامنتى را از اينور و اونور كاپى و پيست مي كنيد كه حتى ادبيات اش هم با كامنت هاى قبليتان فرق دارد. من حرفى نزدم در رد و قبول كاسترو كه پايش بايستم، من فقط هدفم نحوه نويسندگى و تحقيق خانم بود، اين خيلى سخت است كه فهميد؟

 

احمد وحدانی: آیا فیدل کسترو یک حکومت دمکراتیک داشت؟ آیا در کوبا انتخابات آزاد وجود دارد ؟ و چرا آقای کاسترو دست خونخواران حاکم در ایران را بارها فشرد؟

 

مجيد آژنگ: چقدر ساده مي توان با چند جملهء كوتاه و ديكتاتور خواندن يك انسانى كه در مقابل بزرگترين قدرت تاريخ معاصر ملتى را هدايت و رهبرى كرد نظر داد و در عين حال چشم بر تبعيض در كشورهاى دمكراتيك و تا دندان مسلح بست؛ كشورهايي كه [مردمان] بجرم دگرانديش بودن حق استخدام شدن در مشاغل كشورى را نداشتند. حال كسانى كه به فيدل كاسترو ايراد مى گيرند بد نيست يك نگاهى هم بين كوبا و ساير كشورهاى حوزهء درياى كارائيب انداخته و سطح دانش و بهداشت و فرهنگ آنان را نيز با هم مقايسه كنند. بهرحال اين ديكتاتور نگذاشت كه مواد مخدر و فحشا و جنايت در اين كشور رشد كند. ثروتى نبود كه غارت شود هرآنچه بود سعى شد كه به تساوى تقسيم شود. اما اين كمى بى انصافى است كه كشورى 11 ميليونى را قربانى چند صد هزار مخالفى كنيم كه اكثريت آنان مدافعان نظام سابق و پرورش يافتهء نظام سلطه بوده و هستند. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم فيدل كاسترو نقش تاريخى خود را همچون سيمون بليوار و زاپاتا و ده ها انقلابى ديگر انجام داد و مردم امريكاى لاتين قضاوت ديگرى را خواهند نمود . قضاوت در مورد سياست خارجى كشورها از جمله كوبا و ارتباط آن با ايران هم نمى تواند معيار ارزيابى باشد كه اگر چنين باشد بايستى يقهء تمامى كشورهاى "دمكراتيك" جهان را گرفت كه چرا با طالبان ها و سعودى ها و همين جمهورى سراپا جنايت پيشهء ايران ارتباط و مذاكره دارند. بايد تحليل واقع بينانه ارائه داد در غير اين صورت فقط عده اى الكى خوش كه نه تاريخ خوانده و نه اساساً در راه آزادى مبارزه اى كرده اند خوشحال مي شوند، كه البته اين هم حقى است قابل احترام!

 

شکوه ميرزادگی: دوست گرامی، آقای آژنگ؛

       (1) دیکتاتور در همهء فرهنگ ها، حتی فرهنگ های سوسیالیستی تعریف مشخصی دارد. کسی که اجازهء اظهار نظر و انتقاد به دیگران نمی دهد، کسی که جلوی آزادی بیان را می گیرد، کسی که مخالفان سیاسی را به زندان می اندازد و کسی که درهای کشوری را می بندد و از رفت و آمد آزادنهء مردمان جلوگیری می کند. و حالا اگر این دیکتاتور به مردم بهداشت مجانی و سواد آموزی همگانی هم داده باشد از «مقام دیکتاتوری» پایین نمی آید. (البته یادمان باشد که سواد آموزی با آموزش عمومی فرق دارد. زیرا در کوبا فقط سوادآموزی بود و آموزش علوم اجتماعی، مردم شناسی و حتی روانشناسی چارچوب خاصی داشت، و آن چه که در کشورهای اروپای و آمریکایی تدریس می شد ممنوع بود)

       (2) عیب های کوبا، یا چین و کره شمالی، را دیدن به معنای ندیدن بدی های کشورهای دیگر نیست.

       (3) ممکن است برای شما زندگی در کوبا راحت تر از زندگی در فرضاً آمریکا یا اروپا باشد. اما اجازه دهید برای کسانی هم که رنج های زندگی در یک کشور دیکتاتور زده را چشیده اند و برای ذره ای آزادی آه می کشند، آزادی را اولین موهبت بشناسند. یعنی همین اندازه که من و شما بتوانیم هر چه دلمان می خواهد به رییس جمهوری و رییس فلان حزب بد و بیراه بگوییم و بنویسم و فردا از ادارهء امنیت در خانه مان را نزنند، اهمیتی والا داشته باشد.

       (4) در مورد (فحشا) نظر شما درست نیست. حتی علاقمندان به کوبا که به این کشور سفر می کردند یکی از دردهایشان حضور زنان جوان تن فروش بود.

       (5) متاسفم که شما در مورد مخالفان رژیم کوبا چنان سخن می گویید که جماعتی از طرفداران جمهوری اسلامی دربارهء من و شما، که از آن حکومت گریخته و در خارج زندگی می کنیم، می گویند. نه دوست عزیز، کوبایی های زیادی در آمریکا یا اروپا زندگی می کنند که نه تنها «مدافع نظام سابق و پرورش یافته نظام سلطه» نبودند، و نه تنها از نسل آن ها هم نبودند، بلکه جوان ها و یا آزادی خواهانی بودند که دیکتاتوری را در هر شکل و شمایلی برنمی تافتند و اتفاقا در میان شان سوسیالیست هم کم نبود.

       (6) کاش ما بتوانیم همه چیز را در رنگ ها و ابعاد مختلف خودش ببنیم؛ نه فقط سیاه و سفید را.

آنوقت از این که جوان عدالت خواه مبارزی تبدیل به دیکتاتوری سخت دل و آزادی کش شد سعی نمی کنیم او را تبرئه کنیم. همانطور که نباید و نمی توانیم آمریکا و اروپا را بابت ارتباطشان با حکومت های مردم کش، آزادی ستیزی چون ایران و عربستان به هر دلیلی تبرئه کنیم.

       در آغاز قرن بیست و یکم آزادی و عدالتی که بر اساس حقوق بشر شناخته می شود مهم ترین ابزاری هستند که انسان برای نجات خود یافته است و حق نیست که آن ها را فدای ایدئولوژی هایی بکنیم که تا این لحظه و اکنون نتیجه ای جز دیکتاتوری و بیداد و حتی فقر نداشته اند.

       با مهر

 

بهرام مبشری: سركارخانم ميرزادگى، شما واقعاً با پاسخ هاى خود به جناب اژنگ و من، به شعور همه مستمعين خود توهين مي كنيد. كسى اينجا از ديكتاتورى، از هر رنگ و شكل و بوئى تعريف و تمجيد نمي كند كه محتاج موعظه هاى شما در مورد محاسن دمكراسى و آزادى بمعناى عام و يا معايب ديكتاتورى فيدل باشد. ديكتاتورى از هر نوعى، حتى از نوعى كه گروه هائى ناشيانه و يا مزورانه آن را ديكتاتورى مثبت مي خوانند مذمون و مردود مي باشد. مشكل اينجاست كه شما بعنوان يك نويسنده با ادعاى محقق بودن آگاهانه و يا نا آگاهانه از خط قرمزى عبور مي كنيد كه غير قابل توجيه و بسيار نكوهيده است. حتى بدتر، براى زدودن خبط و خطاى اول خود كه همانا گمراه كردن مستمعين خود با بازگو نكردن تمامى تصوير و ماوقع، حتى بصورت بسيار خلاصه، همچنان نسبت به توهين به شعور مستمعين خود ادامه داده و حتى بخود اجازه مي دهيد كه كاسترو را با يك جانى بالفطره و يك مريض روانى كه دست كمى از هيتلر نداشته، يعنى استالين، مقايسه نمائيد. اين نويسندگى نيست، اين نشانى از محقق بودن ندارند، فقط اغراض نويسنده را مي رساند و بس.

 

پرويز رئوفی: آقای مبشری، خانم میرزادگی به شعور هیچ کسی توهین نکردند. هر چیزی که مطابق میل شما نباشد که توهین نیست. من از خانم میرزادگی اجازه ندارم وگرنه عکس کاملأ مستندی را که فیدل و رائول کاسترو در حال بستن یک نفر که چشم بند دارد به درخت برای تیرباران را برایتان می گذاشتم تا بدانید ایشان حتی قبل از رسیدن به قدرت نیز شخصاً اشخاص حتی همراهان خود را بجرم همکاری احتمالی با ارتش اعدام کرده اند. پس جنایتکار یعنی چه؟

 

کاوه شايسته: درود برشما خانم میرزادگی گرامی. چپ های وابسته به شوروی و اقمارش همچنان در فریزر مانده اند و حرف های آن زمان را تکرار می کنند. نمی بینند که دیگر شوروی نیست، کوبا هم با آمریکای امپریالیست آشتی کرد. خوشبختانه در زمان فیدل کاسترو و برادرش.

 

حميد شبانی: عجب خانم! به همین سادگی می خواهید تغییرات اجتماعی انسانی ای که در کوبا بعد از سرنگونی حکومت حیات خلوت و عیاشان آمریکا درست شد و زبانزد حتی بی.بی.سی و حتی سازمان ملل هست را قلم بگیرید؟ کاسترو را باید در دل ساختار ''جهان سوم'' دید. او ''ضد امپریالیست'' بود و برای این درک وارونه از این ضدیت با دیکتاتوری چون خامنه ای دیدار کرد که اشتباه تاریخی او بود، همان گونه که با دیکتاتور اریتره، ولی این آینه بالا نمای او نیست. درمان، تحصیل و ریشه کن کردن بی سوادی، توزیع ثروت، فرد و شخصیت زدایی، و حذف شکنجه، اینها در شرایطی که آمریکا و آنان که به شدت از او و کوبا جدید متنفر بودند ششصد بار به او سو قصد کردند و کل کشور را در محاصره اقتصادی قرار دادند. شایسته نیست که قلم تان سر خورده .

 

رحمت رضا همدانی: پنج سال مبارزه!! آزادیخواهی! خانم میرزادگی، یک گانگستر هفت تیر کش یک ایدولوژی لازم داشت تا جزیرهء کوبا را ملک شخصی خود کند. کدام یک از شما در بارهء کوبای قبل از کاسترو اطلاع دارید. چه جالب است که فسیل های چپی هنوز زنده اند.

 

پارسا ساسانی: خانم میرزابیگی، من یک پیشنهاد دارم، ابجاد یک کمپبن با هدف جمع آوری اعانه، برای ساخت امامزاده فیدل و مقرر کردن روزی برای پیاده روی دوستان چپ، تا کوبا و تجلیل از مقام شامخ، بی نظیر و احیانا معجزه گر و شفا دهنده، رفیق فیدل!!!

 

کريم سهرابی: فيدل كاسترو يك اسطوره است براي همه ي زمان ها و همه ي إنسان ها ي أگاه...

 

هـ. اسدی: فیدل و چگورا الهام بخش نسلی و بویژه انقلابیون چپ گرا در سراسر جهان بوده ا‌ند؛ نسلی که جسارت کردند به تجاوزات و کولونی کردن جهان تحت تسلط سرمایه و کارتل های نظامی و بانکداری نه بگویند. آنچه برای فیدل دشوار آمد (با توجه به تاثیر جنگ سرد حاکم) توانایی در ادارهء دمکراتیک و دموکراتیزه کردن جامعه بوده است. کشاندن جامعه به سمت یک سیستم دیکتاتوری و تک حزبی کردن سیاست و ادارهء جامعه به شیوهء دیکتاتورها او را، بر خلاف ماندلا، از رهبر الهام بخش به یک دیکتاتور مطلق فرا راند. خیلی‌ از روشنفکران جهان با تفکر ضد امیریالیستی فیدل همدلی دارند، اگرچه کاسترو را یک دیکتاتور می‌ شناسند.

 

مجيد آژنگ: دوست عزيز و گرامى ام خانم شكوه ميرزادگى

       قبل از هر چيز پوزش مرا بپذيريد اگر من باعث برخوردى ناشايسته نسبت به شما شده باشم، هرچند كه چنين نبود. شخصيت شما براى من بسي قابل احترام بوده و هست و خواهد بود اما آنچه را كه شما بعنوان نظرتان بيان فرموديد دل اين حقير را بدرد آورد؛ و آزادى بيان و آن هم آزادى در بيان انديشه مرا وا داشت كه واكنشى بسيار دوستانه به ان بخش پر ليوان انداخته تا آن را تكميل كنم. 

       درست زماني كه فيدل كاستروی جوان و دانش أموخته حقوق، از خانواده اى غير كارگرى، با ديكتاتور حاكم در كشورش به مبارزه بر خواست؛ و درست در همان زمان كه او را روانه زندان مى كردند، حامى اصلى آن ديكتاتور مشغول سرنگون كردن دولت ملى و دمكراتيك زنده ياد محمد مصدق بود. زماني كه فيدل با ياران اش از قايق پياده شدند تا بدون حمايت شوروى مبارزهء مسلحانه عليه باتستا را آغاز كنند من تازه بدنيا آمدم، و زماني كه سه ساله بودم انقلاب كوبا به پيروزى رسيد، و زماني كه در اطراف دهكدهء لاايكه در كوه هاى أند در بوليوى پيكر آن بزرگ مرد آزاديخواه را وحشيانه تيرباران كردند من يازده ساله بودم، زماني كه جنگ شكر در كوبا توسط فيلسوف بنام فرانسوى جهانى شد كوباى فيدل كاسترو نيز الهام بخش ميليون ها جوان مبارز در سراسر جهان گرديد.

       اما اينكه چرا بايد يك انقلابى آزاديخواه تبديل به يك ديكتاتور براى مخالفان اش شود را بايد در رفتار نظام سلطه بر جهان جستجو كرد! وقتي كه دهها توطئه تروريستى مرگبار عليه يك رهبر مردمى طرح ريزى مي شود اين حاميان او هستند كه براى حفظ جان او و نجات انقلاب شان راهى جز دور كردن او از مركز خطر ندارند. اين كوبا نبود كه درهايش را بروى جهانِ در چنگال سرمايه دارى هار بست بلكه اين نظام سلطه بود كه با تحريم جنايتكارانه حاضر نشد كه ده ميليون انسان آزادانه بر سرنوشت خويش حاكم شوند.

       يادمان نرود كه در همان دوران تمامى كشورهاى امريكاى لاتين را نظاميان طرفدار امريكا رهبرى مى كردند و در همين اروپاى دمكراتيك كنونى، از اسپانيا گرفته تا يونان و پرتقال، ديكتاتورهاى طرفدار امريكا حكومت مى كردند،

       آيا ممنوعيت سفر براى شهروندان مخالف دمكراسى نيست؟ اگر هست چرا امريكا اجازهء سفر شهروندان اش به كوبا را نمى داد و آنان مجبور بودند از طريق كشور ثالث و مخفيانه اين كار را انجام دهند؟

       مى گويند در كوبا فقر است اما نمى گويند علت فقر چيست؟ كدام كشورى را در جهان سراغ داريد كه مخالف نداشته باشد؟

       البته اين مقايسه اى كه كرديد ربطى به آزادى ندارد چرا كه مردم ايران از صبح تا شب هرچه را كه دم دست شان مى آيد نثار رهبر و رئيس دولت مى كنند و هيچ كس هم فردا آنان را دستگير نمى كند كه اگر مبنا اين باشد ايران آزادترين كشور جهان است.

       در اخرين سفرى كه به كوبا داشتم با حداقل ده ها جوان توسط مترجم صحبت داشتم باور كنيد اصلاً اهميتى برايشان نداشت كه در جهان چه مى گذرد، ارزويشان فقط رفتن به ميامى و خواننده شدن و مدل شدن و رقصنده شدن بود و همين ماهواره هاى لوس انجلسى ايرانى براى الكى خوش هاى وطنى براى كوبايي ها هم پخش مي شد.

       اگر ديكتاتورى بمعناى غربى آن حاكم بود نه اجازه ورود توريست مى دادند و نه اجازه مى دادند كه هر جا كه دوست داشتى بروى و هر آنچه كه مي خواهى فيلم بگيرى.

       كافى است كه به يكى از كشورهاى خاورميانه و افريقايي، از مصر گرفته تا لبنان و اردن و عربستان و قطر و... نگاهى بياندازيم: براى تهيهء يك گزارش بايد چندين اجازه نامه بگيريد و چندين مأمور امنيتى همراه شما باشند، اما آنچه مشاهدهء من بود غير از اين بود، آنچه من ديدم كارخانه هاى متروك شكر بود آن هم بعلت فرو پاشى سوسياليسم سابقا موجود.

       اما در مورد فحشا بنده فكر نمى كنم به آن شدتى باشد كه مي گويند. البته اين يك پديدهء اجتماعى است كه ار ااغاز بشريت وجود داشته و خواهد داشت، اما مديريت جامعه در كنترل آن نقش ويژه اى دارد و نمى توان در اين مورد دولت را مقصر دانست هر چند كه نگاه زنان و مردان به يکديگر اساساً قابل مقايسه با كشورهاى اسلامى و بعضاً كشورهاى ديگر نيست و زن كالا بحساب نمى آيد و پا به پاى مردان در همه امور عرض اندام مى كنند و از اين گذشته اين فاحشه مردان در تمام جهان هستند با جيب پر به شكار ضعيفان مى گردنند.

       و كلام اخر اينكه مخالفت با وضع موجود نبايد غير مسئولانه باشد، يعنى اينكه مرگ فيدل قدرت غول هاى تبليغاتى را براى دگرگون كردن چهرهء كوبا چندين برابر خواهد كرد و دير نخواهد بود كه نفرت هاى نژادى جاى برادرى فعلى، و فساد و رشوه خوارى و رابطه جاى ضابطه ها را بگيرد و ديگر كسى بسرنوشت اين مردم كارى نداشته باشد؛ همانگونه كه از وضعيت اسفبار اقمار شوروى سابق ديگر خبرى در رسانه ها نيست؛ ديگر هيچ رسانه اى برايش اهميت ندارد كه چرا در شهرى مثل سن پطرزبورگ يا لنينگراد سابق صد هزار جوان مواد مخدر تزريق مى كنند تا دمكراسى را در رگ هايشان احساس كنند.

       كلام اخر اينكه شكوه عزيز، من و تو بهم نيازمنديم كه نگذاريم عدالت قربانى آزادى و يا آزادى زير چرخ دنده هاى عدالت له و لورده گردد.

 

بازگشت به خانه