تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
پیاده ها در نبرد ملایان
فاضل غیبی
رسانهها از شرکت چند میلیونی مردم تهران در مراسم تشییعهاشمی رفسنجانی خبر دادند و مخالفان حکومت اسلامی در خارج از کشور را به شگفتی واداشتند. اگر «اپوزیسیون» تا بحال ملایان را فاقد پشتیبانی مردمی فرض میکرد و شرکت میلیونی در انتخابات را به «انتخاب بد در برابر بدتر» و یا نتیجۀ «تطمیع و فشار» میدانست، جمعیتی که داوطلبانه به احترام «معمار حکومت اسلامی» خیابانهای پایتخت را پر کرد، شکی دربارۀ هواداری بخش بزرگی از جامعۀ ایران از ملایان بجا نگذاشت.
البته از آنجا که همۀ مفاهیم در ایران امروز مسخ شدهاند، بخش بزرگی از «سوگواران» شرکت خود را نه به حساب پشتیبانی از این آخوند، بلکه به ابراز مخالفت با دیگری گذاشتند. البته نمیتوان دانست که این «مخالفان» همان میلیون هایی بودند که به سال 1388 به پشتیبانی از «کاندیدهای سبز» به خیابان آمدند؟ اما میتوان پرسید، از «جنبش سبز» چه نتیجهای بدست آمد که «مخالفان» امروزی از شرکت خود در سوگواری امید به تحولی دارند؟
براستی چگونه ممکن است مردمی چنان با منافع آنی و آتی خود بیگانه باشند که به سادگی به هواداری از سرکردگان حکومتی برمیخیزند که کشورشان را در چهار دهۀ گذشته در سقوطی همه جانبه به سوی نابودی سوق دادهاند؟
نکته در این میان اینکه این تودۀ ایرانی نه تنها بیسواد و عامی نیست، بلکه اکثریت بزرگش را تحصیلکردگان و بخشی را حتی دانشگاهدیدگان تشکیل میدهند. صرفنظر از آنکه این بار چپهای همهچیزدان نیز رودربایستی را کنار گذاشتند و به قلم و قدم به تودۀ عزادار «سردار سازندگی» پیوستند!
فراتر از آن، باید دید که این توده، آن تودهای که به سال ۵۷ هیجانزده به خیابانها سرازیر شده بود نیست. گذشته از آنکه اکثریت از نسلی دیگر هستند، تک تک آنان نیز، از «هنرمندان چپ» تا «دانشجویان ملی مذهبی»، از «موضع سیاسی» برخوردارند و عمل خود را آگاهانه و ارادی میدانند.
براستی چه کسی میتواند این پدیدۀ بینظیر در جهان را توصیف و توجیه کند؟
واقعبینانه باید پذیرفت که تودۀ مزبور از راهی که ایران پس از انقلاب اسلامی در پیش گرفته شده اصولاً ناراضی نیستند. چنانکه، هرچند ممکن است از نارساییها نیز شاکی باشند، اما انقلاب اسلامی را نقطۀ عطفی مثبت در تاریخ ایران میشمرند؛ انقلابی که بر نظام ستم شاهی خط بطلان کشید و ایرانیان را بخاطر مبارزه با ابرقدرتها غبطۀ جهانیان ساخت.
چه باک که از فردای این انقلاب، ایران در همۀ زمینههای مادی و معنوی، اقتصادی و فرهنگی، مالی و انسانی، طبیعی و محیط زیستی، رفتاری و انسانی، ملی و قومی پس رفت کرد و ناظران در این باره هم رأی هستند که ادامۀ این راه دیر یا زود به فاجعه خواهد انجامید.
قدر مسلم این است که حکومت اسلامی ایران از آغاز به «استکبار جهانی» اعلان جنگ داده و همۀ وابستگان و «سرداران» حکومت، مبارزه برای نابودی «امپریالیسم به سرکردگی آمریکا و اسرائیل» را هدف نهائی و غیرقابل چشم پوشی اعلان کردهاند. در ۳۸ سال گذشته حکومت اسلامی به همۀ امکانات و وسایل موجود و ممکن خود نیز در راه پیشبرد اهداف خود در این جهت استفاده کرده است. نگاهی کوتاه به برخوردها حکومت اسلامی در دهههای گذشته و سیاهۀ قربانیان این برخوردها گواهی میدهد که صرفنظر از مانورهای تبلیغی و یا نرمشهای مرحلهای کوچکترین انحرافی از هدف یاد شده رخ نداده است.
بنابراین مشکل ایران اصولاً مشکل نگرش و بینش مردمان است و هر ایرانی، باید از خود بپرسد در نبود نیرویی مطرح در برابر حکومت اسلامی در کجای میدان مبارزۀ ملایان با جهانیان قرار دارد؟ روشن است که اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان بطور طبیعی آرزوی ایرانی آباد، مستقل و آزاد دارند. آرزو دارند که بتوانند در کشورشان مانند شهروندان کشورهای پیشرفته از حقوق و آزادیهای انسانی برخوردار باشند و بتوانند در آن به رفاه، امنیت و سربلندی زندگی کنند. حال آنکه، راههای رسیدن به این هدف نزد گروههای اجتماعی و سیاسی گوناگون است.
با این همه به نظر میرسد که بتوان نگرش مشترک اکثریت ایرانیان را در این پنچ نکته جمع بست:
1) نخست آنکه در دوران معاصر از آنجا که قدرتهای استعماری غارت کشور را در گرو عقب ماندن ایرانیان مییافتند به طمع دستیابی به منابع سرشار از حکومتهای مستبد پشتیبانی کردند و اجازه دادند حکومتهای دست نشانده خواستههای برحق مردم ایران را سرکوب کنند.
2) ایران گذشتهای دراز پشت سر دارد که متأسفانه به سبب ستم پادشاهان، ساختار پدرشاهی و نظام کاستی... تاریخی سرتاسر شکستهای جانسوز و ظلمهای خانمان برانداز بوده است.
3) نابسامانیها و بحرانهای امروز جهان نتیجۀ دخالتهای سودجویانه و سلطه طلبانۀ ابرقدرتهای جهانی است و مبارزه با آن به هر وسیله وظیفۀ اخلاقی و اجتماعی هر انسان متعهد و آزادیخواهی است.
4) تاریخ معاصر جهان نشان میدهد که کشورهای قدرتمند به منظور پیشبرد اهداف سودجویانۀ خود اخلاقیات را بهانه کردهاند و بدین سبب هم نتوانستهاند حتی در جوامع خود بر فساد، استثمار و ظلم غلبه کنند. بدین سبب لازم است که ملت ایران با بازیافت صفا و سادگی گذشته، آنچه خود داشت را جانشین تهاجم فرهنگی غرب و ارزشهای بیگانۀ وارداتی نماید.
5) اصولاً حق گرفتنی است و هر کس باید به هر وسیله با ظلم و اجحاف چه در مورد خود و چه در مورد دیگران مبارزه کند و برای برقراری عدالت در حق محرومان و مظلومان بپاخیزد.
این پنچ نکته بنیان نگرش بخش بزرگ ایرانیان در درون و بیرون کشور را تشکیل میدهد. در سدۀ گذشته مبلغان این نگرش خواه اسلامی و خواه چپ آن را در انبوهی از بررسیهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی و همچنین آثار هنری و ادبی ستایش کردهاند و در نتیجه امروزه بیش از هر نگرش دیگری آگاهی اجتماعی ایرانیان را تعیین میکند. اما از آنجا که مشروعیت حکومت اسلامی نیز بر آن استوار است، همۀ دارندگان آن را شوربختانه خواه ناخواه باید پیادگان در نبرد ملایان به شمار آورد!
اما نگرش دیگری نیز وجود دارد که آن را هم میتوان در پنج نکته توصیف کرد. بنا به آن:
1) ایران یکی از مهدهای تمدن است و ایرانیان در طول هزاران سال پیشروان فرهنگ انسانی و پاسداران تمدن در برابر بربریت اقوام وحشی بودند. مادران و پدران تاریخی ما، مانند گذشتگان دیگر ملتها، به توان خود برای پیشبرد فرهنگ و انسانیت کوشیدهاند و ما نیز باید بکوشیم میراث فرهنگی و ارزشهای مثبت آنان را با موازین نوین و پیشرفتۀ امروز پیوند زنیم.
2) در دوران معاصر پس از آنکه شیعۀ صفوی ایران را به راه مذهبزدگی خرافی انداخت، زمینه برای تسلط ملایان بهعنوان بزرگترین قدرت در دوران قاجار فراهم آمد. ملایان از یک سو با دامن زدن به خرافات مذهبی و از سوی دیگر با تکفیر و سرکوب، رسوخ موازین تمدن نوین به ایران را سد کردند. بنابراین علت عقب ماندگی ایران نه دخالت خارجی، بلکه مذهب زدگی خود ما بوده است و مسئولان آن بطور عمده ملایان بودند که با گسترش خرافات و تکفیر دگراندیشان، ایرانیان را از ورود به دنیای مدرن بازداشتند.
3) ایران عضوی از خانوادۀ جهانی است و ما ایرانیان باید بکوشیم با رفتار نیک، شایستگی احترام و نزدیکی به همۀ دیگر مردم جهان را جلب کنیم. همانگونه که همۀ ایرانیان صرفنظر از گوناگونیهای قومی، مذهبی و جنسی باید به عنوان شهروند ایران از احترام و حقوق خدشه ناپذیر برخوردار باشند و همۀ دیگر ایرانیان امنیت، رفاه و سربلندی او را امنیت، رفاه و سربلندی خود شمرند، در خانوادۀ جهانی نیز ایران باید سرمشق احترام و دوستی میان ملتها باشد.
4) از آنجا که ایران با وجود همۀ امکانات مادی و سرمایههای انسانی از همپایی با کشورهای پیشرفتۀ جهان بازمانده، لازم است که با همکاری و دوستی نزدیک با کشورهای پیشرفتۀ جهان، بویژه با ایالات متحده آمریکا در سطح جهانی و با اسرائیل در منطقه بهترین روابط همه جانبه را برقرار کند تا بتواند با سرعت بر عقب ماندگی خود غلبه نماید.
5) از آنجا که خشونت خشونتزا ست و انرژی سازندۀ انسان را به هدر میدهد، باید در کنش فردی و اجتماعی از هرگونه ستیزه جویی پرهیز کرد و در نظر داشت که غلبه بر بی عدالتی تنها در همیاری و ایجاد تفاهم ممکن است و اختلافات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تنها از راههای مسالمت آمیز و خردمندانه قابل حل هستند.
این نگرش با نگرش پیشین اصولاً متضاد است و میتوان ادعا کرد، مادامی که به نگرش غالب نزد ایرانیان بدل نشده است در ایران در بر همان پاشنهای خواهد چرخید که تا بحال چرخیده است.
حال اگر بیندیشیم چگونه میتوان این نگرش را نزد ایرانیان به نگرش غالب بدل کرد، بیشک پاسخ این است که باید بتوانیم بر توهمات، بدآموزیها و وارونه سازیهایی که تا بحال در ذهن ما جای دادهاند غلبه کنیم.
در این میان آگاهی تاریخی از نقشی اساسی برخوردار است. چنانکه در جوامع پیشرفته میتوان دید، با آگاهی درست بر رویدادها و شخصیتهای تاریخی میتوان به آگاهی مثبت و سازنده برای پیشبرد کشور رسید. آشنایی با اعمال و منش مردان و زنان بزرگ تاریخ (حتی اگر در رسیدن به اهداف شان شکست خورده باشند) روشنگر و آموزنده است و بدین کمک میکند که نسل حاضر بخواهد راه آنان ادامه دهد.
برعکس، ناآگاهی از سرگذشت واقعی گذشتگان و بدتر از آن داشتن تصویر و تصوری وارونه از رفتار و کردار آنان اهداف زندگی و هویت تاریخی مردم را مغشوش و بحرانی میکند و جامعه در مغاک سرخوردگی طعمۀ فریبکاران میشود و مخالف منافع آنی و آتی خود عمل میکند.
برای آنکه نمونهای بدست داده باشم به شخصیتی تاریخی اشاره میکنم:
وقتی در روزهای گذشته زیر آسمان ایران فریاد زدند: «امیرکبیر دوم رفت!» حتی یک نفر به «مقایسۀ زنگی و کافور» اعتراضی نکرد!
امیرکبیر را همۀ ایرانیان میشناسند! اما آیا میدانیم که بر مسند صدارت چه کرد که چنان سریع از اوج قدرت سرنگون شد؟
کوتاه آنکه، او در اغلب دوران سه سالۀ حکومتش مشغول تحکیم سلطنت ناصرالدینشاه بود. از جمله جنبش بابیان را سرکوب کرد و تنها کسی بود که از تدبیر و قدرت لازم برای این کار برخوردار بود. بدین سبب هم گذشته از دربار، مورد پشتیبانی ملایان نیز قرار داشت و در مدتی کوتاه به قدرت و محبوبیت عظیمی دست یافت.
اما چون در اوج قدرت شروع به محدود کردن نفوذ آنان کرد و کوشید « محاضر شرع و مراسم عزادارى» را محدود کند و «رسم بست نشینی» را که مهمترین اهرم اعمال قدرت آخوندها بود براندازد، آنان به مقاومت برخاستند. سفیر انگلیس گزارش کرد:
«مساعى وزیر ایران (امیرکبیر) براى واژگون ساختن قدرت مقامات مذهبى منحصر به تبریز نبوده است. در تهران نیز وى موفق شده است نفوذ امام جمعه را .. کاهش دهد.» «امام جمعۀ تهران (میرزا ابوالقاسم) به وزیر مختار انگلیس متوسل شد .. تا دراینباره بطور مستقیم دخالت کند.»
امیرکبیر به وزیر مختار انگلیس گفت:
«امام در امور دولتى و آنچه که در صلاحیت وى نیست دخالت مىکند... اگر این روش ادامه یابد یا من در مقابل کار او... مقاومت مىکنم و یا استعفا مىدهم.»
برای امیرکبیر قدرت ائتلاف میان آخوند و انگلیس قابل تصور نبود. به هر حال پیش از آنکه بتواند استعفا دهد:
«به شاه خاطر نشان کردند که .. اگر طالب ایمنی اورنگ پادشاهی است، باید او را معدوم گرداند.» و شاه جوان برای حفظ خود چنین کرد.
بدین حساب امیرکبیر اگر با قدرت متولیان مذهب درنمیافتاد میتوانست سالها بر مسند قدرت دوام آورد، اما در مبارزه با آخوند نخست مقامش را و سپس جانش را باخت.
حال، پیدا کنید «امیرکبیر دوم» را!
_______________________________
گفتاوردها از: فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، خوارزمی، تهران