تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

9 اسفند ماه 1395 ـ  27 فوريه 2017

صادق هدایت و اسلام‌ گرایی

نيما قاسمی

      حاصل چند هفته مطالعه‌ی «هشتاد و دو نامه»ی هدایت به شهید نورایی تا اینجا یک مقاله‌ی بلند سه ‌بخشی بوده با نام کلی «صادق هدایت و اسلام‌گرایی دهه‌ی بیست» که امیدوارم تا نوزدهم فروردین، سالمرگ هدایت، به انتشار آن موفق شوم.

       در این مطالعه، آنچه برای من خیلی جالب بود رشد واضح اسلام‌گرایی در دهه‌ی بیست خورشیدی در جامعه‌ی ماست که طبعاً در نامه‌هایی که هدایت برای دوست اش شهیدنورایی می‌نویسد، بازتاب فراوان پیدا کرده است.

       این نامه‌ها، به طرز نمادینی، با اشاره به ترور احمد کسروی توسط فداییان اسلام آغاز می‌شود و علیرغم مقارنت تقریبی زمان خاتمه‌ی این نامه ‌نگاری ها، بدون هیچ اشاره‌ای به ترور موفق رزم‌آرا توسط همان سازمان، به پایان می‌رسد.

       این وسط، اخبار مهم دیگری از رشد اسلام‌گرایی‌ست که ما نسل جدید ایران، تقریباً هیچ از آن نمی‌دانیم: مثلاً نمی‌دانیم که در مهر ماه 1326 تدریس تعلیمات دینی در مدارس ایران «اجباری» شد و این کار نه فقط با حمایت روحانیتی که در داخل و خارج مجلس شورای ملی فعال بودند انجام گرفت، بلکه توسط خود مکلا ‌ها نيز از آن حمایت جدی می‌شد. هدایت می‌نویسد: «...دکتر صدیق برگشته، شورای وحشتناکی از آخوندها تشکیل داده و معتقد است در تعلیمات دینی مدارس مسامحه شده و باید هر چه زودتر جبران بشود.»

       این  پروژه ای بود که با سماجت دنبال می‌شد و در فقدان احمد کسروی، و با (احتمالاً) اهمال تقی‌زاده، دیگر چهره‌ی شاخص زبان‌ داری از نسل اول انقلاب مشروطه باقی نمانده بود تا یادآوری کند که قانون مدنی غیر از قانون شرع است، نه زیر مجموعه‌ی آن.

       لاجرم، در نامه‌ای که چند ماه بعد، در اردیبهشت 1327 نوشته شده، خبری آمده که از قرار چیزی جز فاز بعدی اسلامی‌ کردن دانشگاه‌ها نبوده است: «از اوضاع تبعیدگاه ما خواسته باشید مطلب قابل عرض نیست مگر تشنج دانشگاه و کشمکش با آخوندها. لابد در روزنامه‌ها خواهید خواند و برایتان نوشته‌اند که در مجلس یکی دو نماینده‌ی آخوند حمله‌ی شدیدی به دکتر سیاسی کردند به طوری که مجبور شد از وزارت استعفا بدهد. مخالفت آخوندها با تمام دستگاه دانشگاه و مخصوصاً با دانشکده‌ی حقوق است که می‌خواهند آنجا را مرکز تبلیغات اسلامی بکنند و با وجود اعتراض شدید دانشجویان هنوز دست برنداشته‌اند. آخوندها دکتر سیاسی را تکفیر کرده‌اند.»

       دکتر سیاسی خود از مهره‌های مترقی بود و در نامه‌ای جداگانه به شهیدنورایی نوشته است که استعفای او با حالت قهر، و حمایت متعاقب رییس مجلس شورای ملی، استقلال دانشگاه را تضمین کرده است.

       اما نوبت به دولت هژیر که می‌رسد، به وضوح کفه‌ی قدرت به نفع اقشار متعصب مذهبی سنگین می‌شود. هدایت از کسانی که «سالی به دوازده‌ ماه در فرنگ معلق می‌زنند» اما در ماه رمضان داوطلب اجرای برنامه‌ های مذهبی از یک تا پنج صبح‌اند گله دارد! دولت هژیر، برای اکل و شرب در انظار عمومی، حد شرعی جاری می‌کند و فروش مشروبات الکلی را قدغن کرده است. اتفاقی که برای هدایت، به عنوان شهروند متجددی که، در قعر تاریخ تاریک ما، زیست مدرن شهری را با کافه ‌نشینی ‌های چند ساعته تجربه می‌کرد، بسیار ناگوار بوده است: «... امسال دیگر مته به کون خشخاش گذاشته‌اند. آقای هژیر اعلامیه‌ای صادر کرده که دست آن مرتیکه‌ی آخوند کاشی را از پشت بسته...»

       اما این تواریخ، که هدایتِ گریزان از نامه‌نگاری را به ثبت آن تحریک کرده - اغلب هم با خشم و حسرت، و از باب درد دل با یک دوست، - هیچ نشانی در دانش سیاسی ما از تاریخ معاصر بجا نگذاشته‌اند.

       تا آنجا که من می‌دانم هیچ ‌کدام از کتب تاریخ سیاسی معاصر ما که در دهه ‌های اخیر اجازه‌ی نشر داشته‌اند، «اسلام‌گرایی» را به عنوان یک فکت تصدیق نکرده‌اند تا چه رسد به اینکه در تحلیل مناسبات و اتفاقات سیاسی، ملحوظ کرده باشند. اسلام‌ گرایی و نیروی محرک آن، سازمان روحانیت، همچون دست سیاهی‌ست که پسِ ‌پشتِ بسیاری از حوادث در دهه‌ی بیست خورشیدی‌ ایفای نقش می‌کند، اما مورخانی که ساختمان دانش سیاسی نسل جدید ایران را معماری کرده‌اند، این دست سیاه را ندیده‌اند. اغلب به این دلیل، که آن جدی نمی‌انگاشته‌اند و شاید «نوستالژیای سنت» آنها را سوق می‌داد تا این دست سیاه را همچون دست مردم عادی ببینند که صرفاً در حال دفاع از خودند! - درست همان ‌طور که امروز این قابلیت شگفت‌انگیز را داریم که چهره‌ های نقاب ‌زده‌ی مسلسل به دست را حتی وقتی که به دفتر یک مجله در پاریس حمله می‌کنند، از خود بدانیم و همه ‌جا پر کنیم که «ما شارلی ابدو نیستیم!»

       اگرچه حساسیت به اسلام‌ گرایی در صادق هدایت هم هست اما اين حساسيت در ذهن او نیز نقش مهمی در تحلیل سیاسی بازی نمی‌کند. او قتل کسروی در قلب دادگستری را اتفاقی نمادین می‌داند که بیشتر از حد متعارف، افاده‌ی معنای سیاسی می‌کند: «یک geste symbolique در این جریان وجود دارد و نشان می‌دهد که در مملکت شاهنشاهی هیچ ‌کس از جان خودش در امان نیست! حتی در مخ بنگاه دادگستری». (نامه‌ی سوم؛ اسفند 1324) به این ترتیب، گناه قتل این نیروی مترقی، از منظر او در نهایت متوجه حکومت شاهنشاهی ‌ست که علیرغم ادعای وفاداری به فرهنگ سیاسی انقلاب مشروطه، نمی‌تواند با قدرت از سخنگویان اش حمایت کند.

       با این حال، وقتی در بهمن 1327 کسی در پوشش خبرنگار و با کارت نشریه‌ی «پرچم اسلام» به همین شاهنشاه تیراندازی می‌کند، هدایت نمی‌پذیرد که پنهان شدن یکی از وابستگاه حزب توده به زیر شنل اسلام، مفهوم نمادین داشته باشد؛ یعنی همان مفهومی که بعدها تئوریسین ‌های مملکت شاهنشاهی، با عنوان گویای «اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه» آن را فرموله کردند و همچون یک بصیرت خلاصه‌ شده ارائه دادند.

       در این لحظه‌ی خطیر، وقتی شاهنشاه و دستگاه اش، شدت عمل نشان می‌دهد، هدایت می‌نویسد: «...مقصودم دفاع از توده‌ای ها نیست. آنها هم کم گُه ‌کاری نکرده‌اند، اما این سند محکومیت آنها بسیار مضحک و سست است. بزرگترین سند قضایی که در دست دولتی‌ ها ست عبارت از confession سوء قصد کننده است که تاکنون با مضامین مختلف یک قسمت آن منتشر شده و در آن اظهار علاقه به این حزب کرده است.»

       البته فقط او نبود که باور نمی‌کرد تمامی اینها صحنه‌ سازی حکومت برای تسویه حساب با حزب توده نیست. کاتوزیان می‌نویسد که، بعدها، تنها پس از خواندن کتاب یکی از اعضای کمیته‌ی مرکزی حزب توده (کشاورز/ من متهم می‌کنم) باور می‌آورد که این یک توطئه‌ی واقعی بوده است. به عبارت دیگر، سوءظن به نمایندگان اسلام‌ گرایی در جامعه، به همان «مرتیکه‌ی آخوند کاشی»، به همان «شورای وحشتناکی از آخوندها»، و به همان مردمی که علیرغم سالی به دوازده ‌ماه کله‌ معلق زدن در فرنگ، در صف اول اجرای مناسک مذهبی بوده‌اند، هرگز در او آن قدر قوی نبود که همیشه و در هر صحنه‌ای، وظیفه‌ی مملکت شاهنشاهی را در برقراری امنیت، یادآور شود.

       شاید همین نکته خود یک geste symbolique باشد که چرا اغلب ما امروزه تاریخ اجباری شدن کشف حجاب را به خاطر می‌آوریم، اما تاریخ اجباری شدن هیچ‌ یک از مولفه‌ های زندگی در «مدینه‌ النبی» را نمی‌شناسیم و طبیعتاً مدینه ‌النبی را به جای جامعه‌ی مدنی، همچون یک اجبار بجا نمی‌آوریم! درست مثل ماهیانی که آب را بجا نمی‌آورند!

       با این حال، صادق هدایت را می‌توان از معدود ایرانیانی شمرد که چه در زمانه‌ی خود و چه تاکنون، از هژمونیک شدن فرهنگ اسلامی و جایگزینی آن با قوانین مدنی، هنوز «شگفت ‌زده» و غمگین می‌شد و از آن با تعبیر «مسلمان ‌بازی» یاد می‌کرد؛ واقعیتی که در فرهنگ سیاسی امروز دیگر پدیده‌ای جهانی ‌شده و تحت عنوان «اسلام‌ گرایی» مورد بحث قرار می‌گیرد.

برگرفته از فيس بوک نويسنده

بازگشت به خانه