تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

27 اسفند ماه 1395 ـ  17 مارس 2017

روشنفکرانِ لُمپن؟

خسرو ثابت قدم

هر انسانی زبانِ خاصِ خود را دارد.

زبان آینه روح است.

«نُوالیس»(۱)

کیست که در سال های اخیر شاهد زبانِ رکیک و مبتذلِ (شاید) میلیونها ایرانی در اینترنت و شبکه های اجتماعی نبوده باشد؟ این ابتذال به حجم و کیفتی رسیده است که می توان آنرا «ابتذالیسم و لُمپنیسم در زبان» نامید. و چون شمارِ مبتلایان بیشمار است، می توان از یک «اپیدمی» سخن گفت. خطر آنجاست که این زبان، در حالِ سرایت به اقشارِ تحصیلکرده جامعه نیز هست، که در زیر بدان اشاره خواهم کرد.

از دیدِ من خنده دار آنست که انتخابِ چنین زبانی، آنگاه که از سوی یک «روشنفکر» یا افرادی تحصیلکرده بکار رود، با «صادق هدایت» یا «ایرج میرزا» یا «آوانگاردیسم» و «پُست مُدرنیسم» و غیره توجیه می شود؛ اما اگر همین زبان از سوی مثلاً «گروه های فشار» بکار رود، آنگاه «لُمپنیسم» خوانده می شود.

علاوه بر این، خنده دار است که یک فردِ «آوانگارد» یا «پُست مُدرن»، داوطلبانه زبانِ «شعبون بی مُخ» یا «الله کرم» را پیشه کُنَد و این نحوه گفتار را علامتِ «آوانگاردیسم» یا «پُست مُدرنیسم» بداند.

در چنین حالتی می توان - با قیدِ احتیاط - گفت که فردِ مزبور موضوعاتِ موردِ مطالعه اش را نفهمیده است؛ یا فقط همین بخش از آنرا فهمیده است.

معمولاٌ عقب ماندگیِ یک جامعه به تکنولوژی محدود نمی شود. عقب ماندگی به همه عرصه های جامعه رخنه می کند: مدیریت و ادارات، کیفیتِ خیابان ها، تولیداتِ صنعتی، کشاورزی، آداب و سُنن، گرایش های عمومی، وضعیتِ زنان، ماهی گیریِ صنعتی، تولیدِ انرژیِ برق، آموزش و پرورش، وضعیتِ دادگستری، و غیره.

طبیعتاً فرهنگ و اخلاق و زبان هم از این عقب ماندگیِ عمومی مصون نمی مانند.

اساساً شاید بتوان تنها «جنبه پیشرفته جوامعِ عقب افتاده» را مصرفگرائی در زمینه «ابزارِ الکترونیک» و «اتومبیل» دانست (برای مثال چه ایرانیان و چه آفریقائیان، علاقه شدیدی به مُدرن ترین تلفن های موبایل و کامپیوتر و تلویزیون و ماشین دارند. فراموش نمی کنم که یک دوستِ آلمانی که مسئولِ بخشِ کمک به پناهنده ها بود، همیشه با حیرت مرا به همراهِ خود می بُرد تا نشانم دهد که فلان خانواده یا فلان فرد، که از جنگ و مرگ گریخته است، با اولین درآمدش بجای لباس یا خوراک یا کتری برقی یا لوازمِ بچه، ابزارِ الکترونیک خریده است - در آن دوران بیشتر ویدیو و دوربینِ فیلم برداری. این «حیرت» به هیچ وجه مختصِ دوستِ من نبود. همه همکارانِ او از این رفتار سر در نمی آوردند و از من توضیح می خواستند. طبیعی ست که چنین رفتاری از یک سو ریشه در فقر دارد؛ و از سوی دیگر ریشه در فقدانِ «راسیونالیسم»).

چنین است که در عقبگردِ عمومی ائی که در این سالها گریبانِ ایران را گرفته است، شاهدِ زوالِ فرهنگ و اخلاق و زبان نیز بوده و هستیم. هر فردِ ایرانی، قادر است ده ها و صدها نمونه از این زوال - تنها در محیطِ پیرامونِ خود - بیاورد. مثلاً اعتماد، که حتی در میانِ اعضای یک خانواده به کیمیا تبدیل شده است. مثلاً سرقت های ادبی و هنری، که در دستورِ کارِ بسیاری از «الیت» قرار دارد. مثلاً وقاحتِ اقشارِ خبرنگار و ادیب، که اغلب بدونِ هیچ آگاهی ئی از شغلِ خود، به تولیداتی تُهی و کم ارزش در این شاخه ها می پردازند. و نهایتاً زبان، که آن نیز از این عقب ماندگی بری نمانده است: ناسزاگوئی و فُحش و خشونت (لُمپنیسم)، ظاهراً به زبانی کاملاً عادی در قشرِ نسبتاً بزرگی تبدیل شده است.

و طبیعی ست که «روشنفکران» نیز از این عقبگردِ عمومی مصون نبوده باشند و همه این ضعف های ذکر شده، بیش یا کم، گریبانِ آنها را هم گرفته باشد. روشنفکر محصولِ فرهنگِ جامعه اش است. و اتفاقاً گاهی آینه جامعه اش.

حال از این منظر، اگر طرفدارانِ فردی نظیرِ «امیر تتلو» یا «شاهینِ نجفی» بزبانِ بدوی سخن بگویند، کسی تعجب نمی کند. شعارِ خودِ این افراد «شَریم م م م م » است. و تصورِ عمومی شان از «رَپ»، خشونت و بی ادبی (آنچه که خودشان آنرا «تابوشکنی» می نامند). بنابراین در موردِ این افراد موضوع روشن است. در ممالکِ پیشرفته هم زبانِ «رَپیون» (و برخی جریاناتِ دیگرِ موسیقی) چندان بهتر نیست.

اما زمانی که یک «روشنفکر» و طرفدارانش، که خود را «الیت» و «ناجی» و «روشن» و «فعالِ سیاسی و اجتماعی» می دانند و می خوانند و برای عدالتخواهی «کمپین» تولید می کنند، از لُمپنانه ترین گونه زبان بهره می جویند، آنگاه تعجب بجا خواهد بود. و آنگاه این تعجب دوچندان خواهد بود. و آنگاه این تعجب با تأسف همراه خواهد بود.

فردی که مَدِ نظر من است (آقای نادر فتوره چی)، هم نویسنده است و هم بعنوانِ مترجمِ ادبی، کتاب تولید می کند. برخی از نوشته هایش در رسانه های کلان منعکس می شوند. بنابراین چه خوب و چه بد، از سوی بسیاری خوانده می شود و چنان که در میانِ ما مردمِ «احساسیِ» ایران رسم است، عده ای به هر حال دنباله روی او می شوند و حتی عده ای او را در ماه دیده یا خواهند دید (این رسمِ ایران بوده و هست). ایشان یک کمپینِ اعتراضی را «راهبری» می کند که هزاران عضو دارد. بنابراین به اصطلاح «فردِ عادی ئی نظیرِ بنده یا شما» نیست. بنوعی الگو و پیشروی این جماعت است. در یک «نبردِ فیسبوقی» حتی شاهد بودیم که «طرفدارانی متعصب» دارد.

حال در زیر به تنها چند نمونه از اظهاراتِ «مُدرن یا پُست مُدرنِ» او دقت کنیم (عکسِ این اظهارات نزدِ حقیر موجود است):

[پس خبر آزادی ... چی شد حرام لقمه؟]

[گه زیادی نخور حرامزاده. مدرک بیار]

[این حرام لقمه را اینبار همینجا ادب می کنم]

[... و این رجاله مزدور هر چه از دهان متعفن اش بیرون می آید ...]

[... بلکه بتوان راهی برای خواباندن یک سیلی محکم توی گوش این حرام لقمه پیدا کرد]

[خب چنین «سوسک» متعفنی باید هم «تعرض جنسی» در کارنامه اش باشد]

[دمت گرم رفیق جان. بکوب توی دهان متعفنش هر لحظه که زبان به «عرعر» باز کرد]

این اظهارات در یک گپِ دوستانه و خصوصی بیان نشده اند. نیز در یک صفحه خصوصی یا شخصی درج نشده اند. همچنین در یک نامه یا پیام هم نبوده اند. این اظهارات در یک صفحه فیسبوق با هزاران خواننده، و در پیِ یک نبردِ فیسبوقی آورده شده اند (۲).

من شخصاً حیرانِ آنم که اگر قرار باشد که «روشنفکر» و نویسنده و مترجمِ ادبیات و راهبرِ یک کمپینِ عدالتجویانه - و نیز پیروانِ او - این زبان را انتخاب کنند، آنگاه باید گفت ...

آنگاه چه باید گفت؟

دوشنبه  23 اسفند 139513 مارس 2017

___________________________________________________

1- «نُوالیس» (Novalis)، فیلسوف و ادیبِ آلمانی، قرنِ ۱٨

2- این نبردِ فیسبوقی در صفحه آقای «پرورش» جریان داشت. آقای «پرورش» در رابطه با «سریالِ شهرزاد» و ماجراهای مربوطه به آن، ادعاها و اظهاراتی نموده بود. این ادعاها و اظهارات از سوی «کمپینِ نه به شهرزاد» بی اساس و کذب دانسته شد و سپس حمله ای نسبتاً گسترده، به رهبری و تحریکِ آقای «فتوره چی»، آغاز گشت که تنها چند نمونه از آنرا در متن منعکس کرده ام.

روشن است که بحثِ این نوشتار محق بودنِ این یا آن نیست.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=78838

بازگشت به خانه