تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
تبحر در بازی با واژه ها، وسیله یا هدف...
مهین میلانی
چنین به نظر می آید که فقط بازی بوده است. بازی کلامی. بازی واژه ها. آیا زبان وسیله ایست جهت تعاملی به منظور پاسخ به فرازبانی امری که در آن تاًمل شده است؟ یا فقط بازی می کند. می بایست این حروف را کنار یکدیگر چید و کلمات و عبارت های زیبایی از آن درآورد. معناهایی فراهم کرد برای آن خیالاتی که فقط همان خیالات اند و نه بیشتر. و شاید طراحی یک بازی. همین. همین لذت بخش ترین وجه کار است. فردا می توان همین کار را با حروف دیگر انجام داد. و باز لذت برد. اما تا کی می توان چنین کرد. ذهن اینجا به کار می آید. پدیده ها رخ می نمایند، پدیده هایی که در تعارض با زبان بازی عمل می کنند. واقعیت ها رژه می روند در ذهن. واقعیت های حسابگرانه. واقعیت های پسِ پشتِ ذهنِ ناآگاه. تعصب های ظاهرأ پس زده شده در پشت الفاظ روشنفکری. خودِ خود عیان می شود. روشنائی است و گشایش است از قلبی شیفته و اندیشه ای تاًمل انگیز؟!
هایدگر در قطعه ای از "آدرس یادبود" در سخن از اندیشه (*) می گوید:
"هرگاه ما طرح می ریزیم، تحقیق می کنیم، برنامه می ریزیم، همیشه بر روی شرایط موجود حساب باز می کنیم. با قصد حسابگری در جهت خدمت بر روی اموری ویژه آنها را در نظر می گیریم. بنابراین می توانیم بر روی نتایج قطعی آن حساب کنیم. این حسابگری نشان از اندیشه ایست که طرح می ریزد و تحقیق می کند. چنین اندیشه ای به هر حال حسابگری محسوب می شود حتی اگر نه با شماره ها کار کند و نه یک ماشین یا کامپیوتر استفاده نماید. اندیشه ی حسابگر محاسبه می کند. حتی امکانات جدید، امکانات امیدبخش تر و در عین حال بیشتر اقتصادی را محاسبه می کند. اندیشه ی حسابگر از یک چشم انداز به دیگری سبقت می گیرد. اندیشه ی حسابگر هیچ گاه نمی ایستد، هیچ گاه خودش را جمع نمی کند. اما اندیشه ی حسابگر اندیشه ی عمیق عقلانی متفکرانه نیست، نه آن اندیشه که به معنایی که در درون هرچیز وجود دارد با مطالعه و دقت و فکر نگاه می کند. ... این اندیشیدن متفکرانه ی با مطالعه منظور ماست وقتی که می گوئیم بشر معاصر در گریز از اندیشیدن است. "
هایدگر ادامه می دهد:"قدرت پنهان در تکنولوژی مدرن روابط بشر با آنچه را که موجود است تعیین می کند". (همان). قدرت می تواند از ورای این اندیشه ی حسابگری که کلیتی را در جوامع فعلی ما به بحث می گذارد، کلیت انسان ها را نیز به همین منوال مد نظر قرار بدهد: هیتلر یا استالینِ در رأس قدرت یا هر فرد در مقام قدرت که می تواند در رأس نهادی هرچند بسیار کوچک باشد؛ در حد چند نفر یا حتی در یک خانواده؛ فردی مثل پدر یا مادر. فردی که برای مثال در زمینه ای تبحر یافته است، می تواند این تبحر به تدریج نقش قدرتی را بازی کند که توسط آن به خود اجازه دهد از آن تبحر و قدرتی که توسط آن کسب کرده است، هرآن گونه که می خواهد با دیگران عمل کند. و در این میان نه انسان ها بلکه ارضاء منافعی که می تواند الزاماً منافع مالی نیز نباشد، تنها هدف او باشد. به قدرت طلبی، جاه طلبی، بلندپروازی، حس هدایتگری، حس برتری طلبی و دیگر حس ها از این راه ممکن است پاسخ داده شود. لذا این منافع به راحتی می تواند شیفت کند. بدون در نظر گرفتن تأثیراتی که تا به حال گذاشته است. فقط خود مطرح است. فقط.
حال کسی که خوب می داند با زبان حرف و کلام را به بازی بگیرد و در واقع دیگران را نیز به بازی بگیرد، به خوبی از این ابزار استفاده می کند. این ابزار به مثابه ی قدرتی است در دست نگارنده که دیگران از آن برخوردار نیستند. با این ابزار در واقع تسلط طلبی خود را به منصه ی ظهور می رساند. زمانی می رسد که آن چنان محو این زبان بازی شده است که شاید نمی فهمد چه نقشی این زبان بازی می تواند داشته باشد. به نقش مخرب آن نمی اندیشد یا برایش اهمیتی ندارد. و کافی است که خصلت های خودشیفتگی و نیهیلیسم هم چاشنی این بازی شود. آنگاه هیچ اهمیت ندارد. فقط آن بازی است که کارآترین نقش را دارد. در این بازیِ زبانی، برتری جویی و سبقت طلبی آنقدر قدرت می گیرد که برای رسیدن به منظور هر کاری می کند. این ابزار می تواند در عشق نیز فرآیندی کارا محسوب شود. حالا من این فرد را دوست می دارم. نثار می کنم همه ی احساسم را با این زبان شیرین پرسفسطه ای که دارم، با این فلسفه بازی که در آن تبحر دارم. او را می خواهم. او را می طلبم. و موفق می شوم. اما تا چه زمان می توان به این بازی ادامه داد. حسابگری در این میان وارد می شود. هرگونه رشته ی کوچکِ ناپیدای ناخالص پدیدار می گردد. اکنون مدلول این بازی با زبان عشق، به ابژه ای تبدیل می شود که حالا می بایست از زبان بر ضد آن عمل کرد. کدام عشق،کدام احساس؟ اینجا من مطرح هستم. حالا یک چیزهایی،گیرم زیباترین کلام عاشقانه، عاشقانه ترین نامه ی ممکن را در توصیف احساسات عاشقانه ام ابراز داشته ام، اما حالا چه؟ عشقی در واقع وجود نداشته است. بازی بوده است. این هم یک بازی است مثل بازی های دیگر. می شود با حرف و کلام زبان بازی کرد و پیمان هایی حتی در آسمان ها بست. خوب چرا که نه؟ اما این تا زمانی است که در حسابگری تصرفی صورت نگرفته باشد. ضررو خسارتی این حوالی دیده نشود. همه چیز امن و امان است. پس بزن بریم. اما...........
آن کس که ارزان می خواهد و به سرعت می خواهد فراموش می کند. استفاده می کند و می گذرد (از سخنرانی رامین جهانبگلو در انجمن فلسفی آرگو). این فرد پایش بر روی زمین نیست و سکنی نگزیده است آن گونه که هایدگر می گوید. او خانه ای موقتی کرایه کرده و در انقضای وقت آن را تخلیه می کند، و به سرعت نیز فراموش. زیرا به آن نمی اندیشد. "ماهم خانه ایم" یعنی با هم در یک جا مسکن داریم و هنگام که به منافع دست یافتیم، نه خانه و نه مسکن. ریشه ای نیست. پایی نیست محکم بر روی زمین. این آن dweling که هایدگر از آن یاد می کند نیست. این lodging است. این شخص می تواند یک هنرمند یا یک فیلسوف باشد و نه فقط یک فرد که می خواهد مثلن دکتر بشود چون درآمدش بیشتر از معلم بودن است و نه به این دلیل که بخواهد جان انسان ها را نجات دهد. و عشق در این ماجرا می تواند در پی فردی باشد که وام خانه را با او شریک شود. یا اتومبیل را. یا در این عصری که ایدز بیداد می کند، بدنی که بتوان با آن خواست های جنسی را ارضا کرد. و یا اهدافی که چندان هم برای پارتنر مشخص نیست و با زبان بازی می توان آن را عشق نشان داد. ولی می تواند مثلن بهانه ای باشد برای کسب یک ویزا در کشور خارجی. برای تولد یک کودک. برای دست یابی به ثروتی هنگفت. یک فیلسوف هم می تواند برای اینکه بگویند عجب قلمی دارد، چه فلسفه ورزی ای می کند تمام همش را بگذارد. یا به این دلیل که از طریق کسب مهارت دراین زمینه جایی در دل کسان باز کند. آیا اندیشه برای درک کنه مسائل و پرسش چقدر در اینجا مد نظر است؟
اختلافی که عشق با آن حسابگری های سودجویانه ی جوامع فعلی برای استفاده از طبیعت و همه ی هستنده ها در هستی دارد اینست که رابطه ی عشقی بسیار تنگاتنگ است. ظواهر نمی تواند تا مدت زیادی دوام آورد. و اینجابهترین جاست که باز به گفته ی هایدگر، بشر حتی در اوج بی فکری - به علت اینکه در شرایطی قرار می گیرد که نمی تواند فکر کند - اما اندیشه در درون او جای دارد. " حتی اگر اندیشه مند نباشیم، ظرفیت خود را برای فکر کردن از دست نمی دهیم" (همان). و وقتی از این ظرفیت بالقوه استفاده شود، بازی های فیلسوفانه دیگر نمی تواند کارآیی داشته باشد.
"نیچه کاشف خشونت در اندیشههاست. وی با شاخک حساس نبوغش میل قدرتی را که در پس فیلوسوفیا یا دانشدوستی همچون انگیزش و رانش پیشینی نهفته است، از پرده برون میاندازد. داستایوفسکی رمانی دارد به اسم یادداشتهای زیرزمینی، ضدقهرمان آن یک متفکر است که استعداد زیادی در صغری و کبری چیدن و آسمان و ریسمان بافتن دارد، اما او در زیرزمینی در خلوت خود تصمیم میگیرد خودش را آنگونه که در تمایلات نهفته در زیر قشر موقر و متفکرانهاش هست معرفی کند. او در بخش دوم در منجلاب فساد با کلمات رمانیتک و ژرژساندی چنان برای زنی بدکاره نطق میکند که زن او را چون نور رستگاری میبیند. در بخش اول خشونت و کینه اصلیترین تمایلی است که وی خود را در چنگ آن میبیند. در بخش دوم سرانجام به آن زن که سخت به منجی خیالی خود دل بسته اقرار میکند که همهی سخنان دلفریب من برانگیخته از خواست قدرت بود نه همدردی. نیچه بر سبیل تصادف، ترجمهی این کتاب را در گوشهی یک کتابفروشی میبیند، آن را میخواند و سپس آن جمله معروفش را میگوید: «داستایوفسکی یگانه روانشناسی است که چیزی به من آموخته است.» نیچه یک فیلسوف در سلسله فیلسوفان غرب نیست، یک تکانه است در تمامی تاریخ متافیزیک. وی تمامی اندیشهی متافیزیکی را برانگیختهی خواست قدرت و کینتوزی ضعفا میداند. خب! حالا چطور میشود گفت که هرکس به مقام موقر و مطهر فلسفه نسبت خشونت دهد فلسفه با جانش پیوند ندارد؟ نیچه وقتی در دجال، کانت را مبتلا به خون الهیاتی و خون کشیشی میخواند حقیقتجویی کانت را نقابی بر خشونتی میبیند از نوع خشونت دگردیسشدهی فریسی یا زاهدریایی. وقتی در آنک انسان همهی ایدئالیستهای آلمانی را شلایرماخر مینامد باز همین مقصود را دارد به گواه توضیحات خودش". (سیاوش جمادی در گفت و گو با فرهنگ امروز) **.
--------------------------------------------------------------------------------------
* Trans. Jhon M. Anderson and E. Hans Freund. New York: Harper and Row, 1966: 44-46
** farhangemrooz.com