تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

9 فروردين ماه 1396 ـ  29 مارس 2017

تکلیف‌ مان را مشخص کنیم: انقلاب، شورش، یا رویداد؟

امیرحسین لادن

       سی و هشت سال از انقلاب 1357 می گذرد، ولی ما هنوز نتوانسته ایم تکلیف خودمان را با آن مشخص کنیم. عده ای از هم میهنانمان حتی در انقلاب بودن اش نیز شک دارند و آن را شورش می دانند؛ و برخی دیگر آن را رویداد می خوانند!

       هنوز نتوانسته ایم بپذیریم که این «انقلاب، شورش، یا رویداد» بوسیلهء ملت ایران انجام گرفته یا عوامل خارجی آن را پیاده کرده اند؟ شرکت کنندگان در آن تظاهرات چند میلیونی خودمان بودیم یا فلسطینی ها و لبنانی ها بودند و ما تنها تصور می کردیم که خودمانیم؟!

       هنوز برای خودمان مشخص نکرده ایم که آیا کارتر و غربی ها و شرکت کنندگانِ در جلسهء "گوآدلوپ" شاه را سرنگون کردند، و به قول عده ای "خودشان آوردند - خودشان بُردند"، یا 37 سال وابستگی، خودکامگی، خود بزرگ بینیِ شاه؛ فساد دربار، ناچیز شمردن مردم، و در انتها بیماری (سرطان) شاه بود که سرنگونی اش را رقم زد؟

       آیا سالیوان، سفیر آمریکا، و پارسون، سفیر انگلیس، شاه را گیج و سر در گم کردند و به بیراهه کشاندند، یا داروهای ضد سرطان بود که شاه را دچار ماتی و گیجی کرده بود؟ یا مشکل در درون شاه بود که هیچکس را شایستهء دخالت در امور ادارهء ی کشور نمی دانست و به هیچکس اعتماد و اطمینان نداشت؟

       دکتر ژورژس فلاندرین، که طی 5 سالِ پایانی دوران سلطنت، 35 بار برای درمان سرطان طحال شاه از فرانسه به ایران آمده بود، بعدها اعتراف کرد که عوارض جنبی برخی از داروهای شاه، به ویژه 15 ماه پیش از ترک ایران، او را دچار یک نوع ماتی و گیجی کرده بود!(1)

       ژنرال الکساندر هیگ، فرمانده کل ناتو، می گوید: "چند روز پیش که کارتر با شاه صحبت کرد، با حیرت فراوان دید که او جز کلمه "بله" و "نه" جواب دیگری برای گفتن ندارد... راستی برای شاه چه اتفاقی افتاده؟ نکند که او دیگر اختیارش دست خودش نیست؟.."(2)

       فریدون هویدا گفته است: "...به نظر می رسد تهران دچار فلج فکری شده... و بطور کلی فقدان کامل قوهء ابتکار در تمام تصمیم گیری ها مشهود است..."

       پرویز راجی، آخرین سفیر شاه در انگلستان، در مورد ملاقاتش با شاه، 5 ماه پیش از انقلاب می نویسد: "گاهی در خلال گفتگو می دیدم که شاه به من خیره شده و مدتی بدون آن که مژه بزند با چشمان باز مرا نگاه می کند." (همان)

       ارتشبد طوفانیان، یکی از افسران نزدیک به شاه، می نویسد: "من تلاش می کردم بلکه شاه تصمیم بگیرد. شاه تصمیم نمی گرفت، ناخوش بود، نمی دانم چه بود." (3)

       شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر دورانِ پهلوی، در مورد آمریکا و غرب و جلسه گوآدلوپ می نویسد: "به نظر من مسئله ای که مطرح بود این بود که حکومت شاه دیگر قادر به اداره کردن نیست. شاه به اندازهء کافی وقت داشت، از زمان سقوط حکومت آموزگار، یعنی به جای این که شریف امامی را بیاورد، ازهاری را بیاورد و برای صدیقی تمجمج بکند و بعد بختیار را بیاورد... اینها فرصت هائی بود که خود شاه از دست داد."(4)

       شاه پنج سال پیش از سرنگونی اش تحت درمان بیماری سرطان قرار گرفت، و دو سال آخر از جدی بودن بیماری اش با اطلاع بود ولی نه فرح، همسرش را مسئول ادارهء کشور نمود و نه، تا کار از کار نگذشته بود، دست همکاری به سوی کسی دراز کرد!

       شاپور بختیار می نویسد: "بسیار دیر شده بود. چند ماه قبل، حتی خروج پادشاه از مملکت لزومی نداشت و بدون آن هم من این امکان را داشتم که اوضاع را سامان بدهم. شهبانو هم در این زمینه با من هم عقیده بود. وقتی در اواخر اقامت ملکه در مصر به دیدار سادات به قاهره رفتم، شهبانو به من گفت: اگر شما سه ماه زودتر نخست وزیر شده بودید، همۀ ما الان در تهران بودیم." (5)

       عزت اله همایونفر، یکی از نزدیکان شاه، که 25 سال یکی از دست اندرکاران حکومت بود، می نویسد: "کسی نمی توانست بگوید که نباید تمامی سازمان های مملکتی مثل چلچراغ به یک میخ وصل باشند. چون روزی که میخ کنده شود همه «هیچ» می شوند. تمام چراغ ها می افتند و می شکنند." و در ادامه می نویسد: "من تمام کاسه کوزه ها را بر سر شیوهء حکومت، «حکومت فردی» و نبودن آزادی می شکنم که با اقرار و با تکرار خدماتی که در طول آن 57 سال شد بالاخره چوب «ندادن آزادی» را هم خود حکومت خورد و هم به «جامعه"»خوراند". (6)

       محمد مصدق می گوید: "هیچ ملتی در سایهء استبداد بجائی نرسید... اگر ناخدا یکی است هر وقت که ناخوش شود کشتی در خطر است و وقتی که مُرد، کشتی به قعر دریا می رود. ولی اگر ناخدا متعدد شد ناخوشی و مرگ یک نفر در مسیر کشتی مؤثر نیست."

       و همچنین، فروپاشی نیروهای مسلح شاهنشاهی از دیگر مسائلی است که علت اش را هنوز برای خودمان مشخص نکرده ایم و برای عده ای همچنان معماست! آیا ژنرال هویزر آمریکائی باعث سقوط ارتش شد، یا شخصی بودن و شاهنشاهی بودنِ ارتش، و وابستگی مطلق نظامیان به شخص شاه بودکه آن را متزلزل و باژگون نمود؟

       شاه می نویسد: "افسران ارتش به دفاع از تاج و تخت و قانون اساسی سوگند یاد کرده بودند."(7)

       امیرخسرو افشار، وزیر امور خارجه، می گوید: "یکی از شرایط علی امینی برای نخست وزیری در دست گرفتن تمام قدرت ها منجمله نیروهای نظامی است. که مسلماً اگر چنین شود، خطرات فراوانی مملکت را تهدید خواهد کرد. چون ارتش صرفاً به شخص شاه وفادار است و اگر نخست وزیر بخواهد بر آن فرماندهی کند، این امر باعث از هم گسستگی ارتش خواهد شد..."(8)

       طوفانیان: "سالیوان، سفیر آمریکا، به من گفت اعلیحضرت تصمیم گرفتند از کشور بروند بیرون. ... رفتم پهلوی شاه، گفتم اگر اعلیحضرت می خواهید بروید من باید با شما بیایم. من نمی مانم. گفت، نه شما بمانید وظائف میهنی تان را انجام بدهید. گفتم اعلیحضرت من هیچ وظیفه میهنی ندارم دیگر. وقتی که من یک عمر گفتم اعلیحضرت فرمانده کل قوا، اگر اعلیحضرت بروید بیرون من نمی مانم تو این مملکت، من هم باید بروم، من را هم باید ببرید. ... مرا باید با خودتان ببرید، نمی توانم بی اعلیحضرت این جا بمانم."(9)

       کریم سنجابی می نویسد: "چون همهء امرای ارتش وابسته به شخص شاه بودند، با رفتن شاه آنها مانند بدن بدون سر شده بودند. در این سر در گمی و بلاتکلیفی، بسیاری از آنها در مقام آن برآمدند که برای خودشان راه مفر و نجاتی در سازش با آخوند و آخوندرنماها پیدا بکنند. از جمله بعضی از آنها مانند قره باغی..."(10)

       ژنرال هویزر می نویسد: "دریادار حبیب الهی بر این باور بود که با رفتن شاه، ارتش فرو خواهد ریخت... برای ارتشبد قره باغی، حتی تصور کار کردن با یک دولت غیرنظامی (شاپور بختیار) قابل درک نبود... در مورد برنامه ریزی و همکاری مشترک فرماندهان نیروهای مسلح، قره باغی توضیح داد که آنها هیچ گونه تجربه ای در این مورد ندارند! نخست اینکه همیشه برنامه ها بوسیله فرمان به آنها ابلاغ می شده و دیگر اینکه فرماندهان حق دیدار و جلسه با یکدیگر را نداشتند!.. شاه در صدد بود که کشورش را صنعتی کند و بسوی قرن بیستم ببرد، ولی هیچ تمایلی به شرکت دادن مردم در تعیین سرنوشت خودشان نداشت! ... ژنرال جم در زمانی که میهن اش به او نیاز داشت، شانه از مسئولیت خالی کرد... طوفانیان به من گفت، تنها در یک صورت حاضر است در ایران بماند: چنانچه همان روزی که شاه ایران را ترک میکند، ارتش کودتا کند. از او پرسیدم، آمادگی چنین کاری را دارید؟ پس از کمی مکث گفت: هیچگونه برنامه ای نداریم! ... فرماندهان نیروهای مسلح برای کشورشان نه برنامه داشتند و نه حاضر بودند برنامه ریزی کنند!؟ ... ارجحیت آنها در ظاهر خدا، شاه و میهن بود! ولی عملن نشان دادند که ارجحیت شان: خدا، شاه، خودشان و بعد میهن بود!" (11)

       "ارتشبد جم آمد و گفت معینیان (ریاست دفتر مخصوص شاه)، پیغام داده که هر چه زودتر با تهران تماس بگیرم. و گفت... من هر گز با شاپور بختیار تماس نخواهم گرفت. ... پست های احتمالی را نیز قبول نخواهم کرد. در پاسخ گفتم: "البته من در آن حد نیستم که شما را نصیحت کنم. ... ولی در این مقطع بحرانی از تاریخ ایران، شما هم در قبال وطن خود وظیفه ای به عهده دارید." (12)

       شاپور بختیار می نویسد: "این ژنرال هائی که از مملکت بهره بسیار برده بودند و می بردند، وقتی کشور نیاز به خدمت آنها داشت در انجام اش عاجز ماندند."(13)

 

و اما چگونه می توانیم تکلیف خودمان را مشخص کنیم؟

       نخست باید مسئلهء انقلاب را برای خودمان روشن کنیم تا با یک نتیجه گیری بتوانیم از پیروزی و ناکام شدن اش بیاموزیم که چه شد؟ چرا به گژراههء مذهب کشیده شد؟ و چگونه به چاه فقاهت سقوط کرد؟ بیآموزیم که خسارات ناشی از "کم دانی" و عدم شناخت کامل می تواند جبران ناپذیر و طولانی باشد! بیاموزیم که بدون برنامهء مشخص و شفافِ جایگزینی، براندازی نه تنها مشکل گشا نیست، بلکه می تواند باعث نا امنی، هرج و مرج، و دگرگونیِ تخریبی باشد.

       به جای پشیمانی و فرافکنی (دیگران را مقصر دانستن): کارتل های نفتی، انگیسی ها، کارتر، هویزر، و ده ها تئوری توطئهء دیگر؛ برگردیم به دوران شاه، و درچارچوب آن زمان، مسائل را بررسی کنیم. خواست های مردم چه بود؟ نیازهای جامعه کدام بودند؟ به دنبال چه بودیم؟ چه اهدافی داشتیم؟ و چرا انقلاب کردیم؟

 

اوضاع کشور از زبان دست اندرکاران

       سپهبد عزیز پالیزبان می نویسد: "ایرانیان بعلت محیط خفقان آوری که بوجود آمده بود تشنهء انقلاب بودند. هر کس بگوید ایرانیان ناراضی نبودند بی جهت گفته است؛ زیرا آنها در اثر تبعیض و هزاران کار عوضی دیگر به ستوه آمده بودند."(14)

       علینقی عالیخانی، یکی از یزرگان رژیم و نزدیکان شاه، می نویسد: "...ولی هواخواهان سلطنت شاه را به عرش می برند و می خواهند به هر ترتیب شده ثابت کنند که نظام او هیچ ایرادی نداشت."(15)

       برای یادآوری کسانی که احیانن فراموش کرده اند، و آنهائی که از اوضاع آن روز آگاهی کامل ندارند، یکسال پیش از انقلاب، این نامه از طرف سه تن از سران جبههء ملی (شاپور بختیار، کریم سنجابی و داریوش فروهر) به شاه نوشته شد:

       "پیشگاه اعلیحضرت ... ، فزایندگی تنگناها و نابسامانی های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که ... بنا بر وظیفهء ملی ... با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از "منویات ملوکانه" داشته باشد،نمی شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمان ها انجام می شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار اعلیحضرت قرار دارد که همهء اختیارات و افتخارات و، بنابراین، مسئولیت ها را منحصر و متوجه به خود فرموده اند این مشروحه را علی رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می نمائیم... بنابراین، تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاص از تنگناها و دشواری هائی که آیندهء ایران را تهدید می کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیهء جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد، و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول مملکت بداند."

       محمود عنایت، در مورد وابستگی رژیم شاه می نویسد: "رژیم هم در نظر خیلی ها مثل حضرت سلیمان مدترها بود که عملاً حیات اش خاتمه یافته بود و فقط به یک عصا بند بود. وقتی موریانه، عصای سلیمان را خورد عصا در رفت و سلیمان به زمین غلطید و همگان از مرگ او آگاه شدند. وقتی عصای حمایت خارجی هم از زیر دست آن رژیم در رفت اول از همه خود رژیم بود که زیر پایش را خالی دید و روحیه اش را باخت».(16)

       چند سطر زیر از مقاله "حسرت گذشته"ی نگارنده است که 15 ماه پیش منتشر شد:

       «دکتر محمد ملکی، پژوهشگر، نویسنده و تلاشگر سیاسیِ 82 ساله ای است که بیش از شصت سال سابقهء مبارزه دارد. ملکی، که هم در دوران سلطنت و هم در دوران رژیم فقاهتی، اسیر و زندانی بوده، چند روز پیش در یک گردهم آئی در تهران، از اینکه به جمهوری اسلامی رأی داده، معذرت خواهی کرد و از مردم خواست که او را محاکمه کنند!

       «این انسان فرهیخته و ارجمند، که با از خودگذشتگی مشغول مبارزه با حکومتی ضد انسانی و ضد ایرانی است، بی تردید در پیدایش این رژیم احساس مسئولیت می کند. ولی دکتر ملکی باید بداند که تنها نیست، و ده ها و شاید صدها تن از ما تلاشگران و کنشگران ایرانی (مستقیم و یا غیر مستقیم) در این "مسئولیت" با او شریک هستیم.

       «این حرکت در درجهء نخست، نمایانگر تکامل، خردگرائی و دوباره نگری این تلاشگر آرمانگرا می باشد؛ و در درجه ی دوم، شهامت اقرار به شرکت در یک حرکت زودرس، در یک موقعیت سرنوشت ساز است. اکثریت "ما" ملکی ها، با خلوص نیت، با باور به عدالت و آزادی، برای سربلندی میهنمان، وارد کارزار شدیم. ملکی هائی را که از نزدیک می شناسم و در دوران انقلاب بطور روزمره با هم در تماس بودیم، همه با شهامت و از خودگذشتگی گام بر می داشتند و دنبال استقلال کشور، عدالت اجتماعی و آزادی مردم برای شرکت در سرنوشت خویش بودند.

       «اخیراً برخی از تلاشگران سیاسی - اجتماعی، از نقشی که در انقلاب داشتند، اظهار پشیمانی می کنند! عده ای نیز با نوشتن مقاله، سخنرانی و مصاحبه، از نقش و مسئولیتی که در بر قراری جمهوری اسلامی داشتند، پوزش می طلبند!

       «سرخوردگی و حسرت گذشته را خوردن، مختص به یک گروه و یک ایدئولوژی خاص نیست، و مرزبندیِ ویژه ای نیز ندارد! ما حق داریم از اینکه انقلاب به نتیجهء مطلوب نرسیده ناراحت و دگرگون شویم. و می توانیم از اینکه تلاش مان احتمالن در پیدایش چنین رژیم آدمخواری نقشی داشته، پشیمان باشیم. ولی عدم دستیابی به اهداف انقلاب مردمی 1357، و به گژراهه کشیده شدن آن، نه راستین بودن انقلاب را نفی می کند، نه خودکامگی و دیکتاتوری بودن رژیم گذشته را عذر می نهد؛ و نه چیزی از درست بودن استقلال طلبی و آزادی خواهی، می کاهد!»

       باور به استقلال، عدالت و آزادی؛ بسیار مهم و ارزشمند هستند؛ و تلاشگر سیاسی بودن یا عشق به میهن داشتن، در ضمنی که مورد احترام بسیار می باشد، کافی نیست! باید بدانیم چه می خواهیم، خواست های مردم، و نیازهای جامعه کدامند؛ برای منافع جمعی و ملی، حد اقل به اندازهء منافع شخصی مان ارزش قائل باشیم. بجای احساسات و شعار، با اتکا به خردگرائی و شعور گام برداریم. بدانیم و باور داشته باشیم که صاحبان اصلی ایران هستیم.

       رسیدن به این اهداف، تنها در پرتوی آگاهی و شناخت شرایط امکان پذیرند.

نوروز 1396

_______________________________________

1. The Shah's Last Ride, William Shawcross

2. In the service of Peacock Thrown, Parviz Radji

3. خاطرات ارتشبد طوفانیان

4. خاطرات شاپور بختیار

5. یگرنگی، شاپور بختیار

6. دشمن شناسی

7. Answer to History, M.R. Shah

8. In the service of Peacock Thrown

9. طوفانیان

10. خاطرات کریم سنجابی

11. Mission to Tehran, General Robert E. Huyser

12. In the service of Peacock Thrown

13. یکرنگی

14. خاطرات سپهبد پالیزبان

15. یادداشت های علم، مقدمه ی علینقی عالیخانی علم

16. انقلاب روشنفکران، محمود عنایت

بازگشت به خانه