تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
18 فروردين ماه 1396 ـ 7 آوريل 2017 |
تحلیلهای گفتمانی متفاوت در فهمِ «استعارهها»
وفا مهرآیین
در دورهء حاکمیت رژيم اسلامی بر ایران علاقهی سیاست مداران ایرانی به «جهانخوار و شیطان بزرگ» خواندن آمریکا در قالبِ استعاری «دولت به مثابه فرد» کاربرد فراوانی داشته است. از سوی دیگر نیز «محور شرارت» نامیدن ایران توسط جرج بوش پسر در آمریکا به همراه عراق و کره شمالی، با چارچوب مفهومی برگرفته از ادبیات دینی خیر/شر به طور ضمنی یادآور استعارهی دیگری است که ریگان به اتحاد جماهیر شوروی سابق نسبت داده بود: امپراتوری شر!
این موارد از آشناترین کاربستهای استعاری است که تقریبا برای تمام مخاطبان حوزه سیاستِ مرتبط با ایران آشناست؛ اما با توجه به اهمیت رتوریک در تحلیلِ گفتمان سیاسی، آیا میتوان نحوهی فهمِ ما از «استعارهها» را دخیل در نتایجی دانست که از تحلیلِ گفتمان برمیآید؟
نوشتار حاضر در پی آن است تا با کاربست نتایج مطالعات زبانشناسی شناختی به روایت لیکاف نشان دهد چگونه تفاوت نگاهها در مبانی نظری، به طور خاص در بحث پیش رو، میتواند به نتایجِ قابلِ ملاحظهی متفاوتی بیانجامد.
یک) طرح مسئله:
الف- مبنای نظری: نقش اساسی فرهنگ در مفهومسازی زبان استعاری سیاست
«زبان استعاری در گفتمان سیاست بینالملل : نمونه ایران» عنوان فصل سیزدهم کتاب «مفهومسازی فرهنگی و زبان»[1] به قلم فرزاد شریفیان است.
از دیدگاهِ وی «مفهومسازی» امری مربوط به سطح بنیادین فرایندهای شناختاری در انسان است که در کنار امور دیگری مانند شناختِ انسانها از مقولات[2] و طرحوارههای تصویری[3] در علوم شناختی از آن بحث میشود؛ استعارهاندیشی در سطح مفاهیم را نیز بایستی در ردیفِ همین فرایندهای مفهومساز در نظر گرفت. شریفیان مفهومسازی را بیش از آنکه پدیدهای شخصی بداند، امری در ارتباط وثیق با فرهنگ قلمداد میکند؛ اعضای یک گروه فرهنگی به صورت مستمر از طریق تبادل «الگوهای»[4] فکری و رفتاری، تجارب مفهومی خود را به اشتراک میگذارند.[5] از همین رو اغلب سامانههای مفهومی پیچیده از بستر فرهنگی-اجتماعیِ خاصی پدید آمدهاندکه دلالت بر معنایی ویژهی همان فرهنگ و اجتماع دارند.
با تکیه بر همین شیوه هنگامی که در صدد تحلیل گفتمان سیاسی در حوزه روابط بینالملل باشیم، الزامی است تا از پیشینهی فرهنگی-سیاسی آن مفاهیمی مطلع باشیم که در بستر فرهنگ خاصی معنا یافتهاند؛ زیرا امکان دارد تا در فرایند انتقال[6] این مفاهیم از زبانی به زبان دیگر، تفهیم معنای مورد نظر ممکن نباشد و یا حتی مورد سوءاستفاده قرار گیرند؛ امری که شریفیان از آن به تعبیرِ چرخش مفهومی[7] یاد میکند و دلیل اساسی آن را عدمِ ملاحظهی پیشینهی مفاهیم در روند ترجمه آنها میپندارد.
«استعارههای کاربردی در کوچه و بازار به مراتب بیشتر از استعارههایی است که شکسپیر در ادبیات از آنها بهره برده است. برای فهم دلالتهایِ رتوریکِ مفاهیم استعاری، عضویت در آن فرهنگی ضروری است که این مفاهیم را برساختهاند. / چندلر »[8]
شریفیان از همین منظر اختلاف فرهنگی مغفول در برخی ترجمههای مترجمان در ساحت روابط سیاست خارجی ایران را مایه ایجادِ برخی اختلافها بین اصحاب قدرت در ایران و آمریکا میداند که «در واقع» ممکن است خواست طرف ایرانی نبوده باشد. هرچند وی تصریح میکند غرض از این مثالها نشان دادن ضروری بودن ترجمه متناسب فرهنگی است و بهرهگیری از مثالهای پیشگفته، نیتخوانی سیاستمداران ایرانی نیست؛ بلکه نشان دادن اهمیت فوقالعاده تحلیل گفتمان و بررسی مفاهیم استعاری در ساحت روابط سیاسی بینالمللی است.[9] خواه از سر اشتباه مترجمان چنین ترجمه کرده باشند، خواه به نیت برانگیزاندنِ اختلاف.
ب- نمونه عینی: عدم انتقال معنای استعاری «مشت بر دهان زدن»
شریفیان با ذکر مثالی مشهور از نمونهای یاد میکند که ناشی از ترجمه عبارت «مشت بر دهان آمریکا زدن» به وجود آمده است و به پیامدهای رسانهای آن اشاره میکند. مبتنی بر تاکید وی بر پیشینه فرهنگی-سیاسی شکلگیری مفاهیم در بستر فرهنگ خاص، او بر این باور است که معنای استعارهی مورد نظر در زبان فارسی با آنچه در زبان انگلیسی با تعبیر «US deserves a punch in the mouth» فهمیده میشود، یکی نیست و برای مثال به گزارش شبکه بیبیسی از سفر سال ۲۰۰۶ آیتالله خامنهای به جنوب شرق ایران اشاره میکند:
آیتالله خامنهای در دور سفرهای خود به جنوب شرق ایران گفت که ایالات متحده بیادب است و بیش از حق خود حرف میزند و بایستی مشت به دهان آنها زد. همچنین انتخابات ریاستجمهوری خرداد ماه ایران را مسئلهای بیارتباط با سیاستهای کلی ایران درباره مسئلهی هستهای دانست. [این در حالی است که] ایالات متحده همواره ترس خود را از اقدام ایران برای ساخت سلاح اتمی بیان میکند.[10]
نویسنده در ادامه با اشاره به سخنرانی اولیه آیتالله خمینی پس از ورود به ایران، معنای توی دهن زدن را در ادبیات سیاسی ایران، وامدار کاربست این تعبیر در سخنرانی بهشتزهرای تهران میداند؛ بنابراین نتیجه میگیرد «من توی دهن این دولت میزنم، من خودم دولت تشکیل میدهم» صرفاً به معنای اعلامِ عدم مشروعیت و رسمیت دولت شاپور بختیار از سوی گوینده کلام است. وی در ادامه با استناد به مثالهای دیگری معنای توی دهن زدن را «مقاومت کردن، رد کردن هرشکلی از ارتباط، رجوع به موجودیت قبلی و… » میداند که در هیچ کاربردی معنای حمله فیزیکی را در بر ندارد. بنابر این وقتی آیتالله خامنهای از این عبارت در برابر آمریکا استفاده کرده است بدان معناست که وی «در برابر دخالت امریکا در امور داخلی ایران مقاومت خود را نشان داده است». در حالیکه برخی رسانههای انگلیسیزبان، با کنار هم قرار دادن این تعبیر و نیز موضع ایران در برابر مسئله هستهای، معنای مشت توی دهن زدن را «حمله فیزیکی» ایران به آمریکا توسط سلاح هستهای دانستند.
در پایان این تحلیل شریفیان با تاکید دوباره بر فرایند برساختاری بودن مفاهیم در بستر فرهنگی-اجتماعی، هشدار میدهد که باید مفاهیم استعاری در فرایند ترجمه با دقت به کار برده شوند؛ زیرا ظرفیت سوءاستفاده یا سوءتعبیر از آنها به دلیل اختلافات زبانی و فرهنگی بسیار است. نقطه نظر اساسی او در بذل توجه بیشتر به مسئله ترجمه است؛ با این وجود آیا بنا بر نظریه واقعیت بدنمند به روایت لیکاف میتوان چنین تحلیلی را پذیرفت؟
دو) دیدگاه واقعگرایی بدنمند:
الف- نقش تجربهی زیستی در شکلگیری شناخت
شریفیان، نخست دغدغه روابط بینالملل را دستور کار خود قرار داده است و سپس مسئله «اختلاف بین ایران و غرب» را از طریق نشان دادن اهمیت فعالیت مترجم به مثابه انتقالدهنده معنا پی میگیرد. به تعبیر کلیتر، او اختلافهای فرهنگی نادیده گرفته شده در فرایند انتقال معنا از سوی مترجمان را یکی از عواملی میداند که اختلافهای سیاسی بین دو دولت ایران و امریکا را پدید آورده است.
در این روایت واژگان ظرف، معنا مظروف و مترجم انتقال دهندهای است که بایستی محتوا را از ظرف قبلی یعنی زبان مبدا به ظرف بعدی یعنی زبان مقصد منتقل کند و مترجم تنها «ماشین انتقالدهنده» تصور شده است که اگر اطلاعات کافی از واژگان و نیز بستر فرهنگیِ هر دو طرف ترجمه داشته باشد، قادر است فعالیت خود را به خوبی به انجام رساند.
قبل از اینکه به تحلیل استعارهی مترجم به مثابه انتقال دهنده بپردازیم، بیایید خودِ مترجم را اولین مخاطبی فرض کنیم که با ابزارهایِ شناختیِ متعارفِ انسانیِ خود به پردازش همین دادههایی میپردازد که از گویندهی کلام دریافت کرده است؛ زیرا در مرتبه نخست، خودِ او نیز «انسان» است که بنا بر ادعای لیکاف، واقعیت را «بدنمند» میفهمد و در نتیجه واجدِ گشتالتی از مفهوم استعاریِ «مشت توی دهان» میشود که ما آن را شناخت مینامیم.
هرچند شریفیان در جایجای نوشتار خود به تناسب از نکات شناختاری استفاده کرده است؛ اما به نظر میرسد آنچه وی از مسئله «معنا» در ذهن دارد گونهای تحلیل زبانی است که بر جنبه کاربردی مفاهیم در بستر فرهنگی تاکید بیشتری دارد و از نقش «تجربههای زیستی جسمانی» انسان در برساخت واقعیت، هیچ سخنی به میان نیاورده است.
برای تبیین به سبک واقعگرایی بدنمند بیایید تعبیر «توی دهن زدن» را با عطف توجه به «جنبههای زیستیِ شناخت» بررسی کنیم:
دهان عضوی از اعضای بدن انسان و زدن کنشی انسانی است. وقتی گویندهای از فعل «زدن» استفاده میکند، شنونده همراه با دو گروه اسمی ضارب و مضروب و چارچوب مفهومی «نزاع فیزیکی» این اظهار زبانی را میفهمد؛ بنابراین نمیتوان شنوندهها یا مترجمان را برخطا دانست که بدون توجه به پیشینهی شکلگیری فرهنگی و اجتماعی، معنای سخن را با حمله فیزیکی یکی پنداشتهاند. در تعبیر «توی دهن دولت زدن» گوینده ضارب و دولت به مثابهی فردِ مضروب است. فعل «زدن» در مغز مترجم به صورت ناخودآگاه چارچوبهای مفهومی و تصاویر ذهنی مرتبط با درگیری فیزیکی را فعال میکند؛ زیرا این مفهوم در تجربهی زیستی ما در ابتدا با این ساختارهای ذهنی فهمیده شده است. اگر به دنبال یافتن تاییدی برای فهم «درگیری فیزیکی» از این تعبیر باشیم، و در عین حال دیگر سهلانگاری، بیدقتی و یا نیات سوء مترجمان را هم در تفاهم بدین شیوه دخالت ندهیم، کافی است به تعابیر مشابهی اشاره کنیم که در زبان اهالی همین فرهنگ به کار برده میشود و نقش اساسی تجربههای زیستی در شیوه تفکر و تکلم را آشکارا نشان میدهد:
«منطق حاکم بر این چارچوب مفهومی است که ایجاب میکند وقتی در انتخابات شرکت کردیم، در مصاحبه با خبرنگاران این عمل خود را «مشتی بر دهان استکبار جهانی» قلمداد کنیم. باز میتوان در ادامه این تحلیل از ارتباط بین «توی دهن زدن» بهوسیله ابزارِ «مُشت» سخن گفت؛ زیرا در تجربهی انسانها از درگیریهای فیزیکی بیشتر با «مشت» در دهن حریف زدهایم تا با «لگد». همچنین بسا با اشاره به بار ارزشداورانه ناشی از این منطقِ فهم بتوان به جنبههای اساسی دیگر تجربهی زیستی در برساخت مفاهیم پی برد. برای مثال بارها شنیدهایم: «طرف لگد به بخت خودش زد» یا قدری منفیتر «جفتکانداختن عادت اینهاست». در این تعابیر لگدزدن و یا جفتکانداختن عملی انسانی نیست بلکه ضارب بر اساس فهم استعاری «انسان به مثابه حیوان» حکایت از هویتی با بار ارزشی منفی دارد. ولی در تعبیر مشت زدن، ضارب «انسان» قدرتمندی است؛ زیرا «دست» به نشانهی قدرت (با انگشتان به هم فشرده) ابزاری طبیعی برای درگیریهای فیزیکی انسان فهمیده شده است. از همین رو «الاغ جفتک میزند» معنادار است و مشت زدنِ حیوانات تعبیری بیمعنا تلقی میشود».[11]
بر اساس نظریهی استعارههای مفهومی و نقش آنها در سازوکار فهم انسان، مسئله شناخت به طور کلی، امری یکسره مرتبط با «فهم فرهنگی» و تفکر نیز روندی حاصلِ «جمع و تفریق» کاربردهای معنایی مفاهیم در بستر اجتماعی خاص نیست؛ بلکه از قضا به دلیل تجربههای زیستی مشترک بین انسانها، از بنیانهای تجربی استعارههای مشترک بین تمام انسانها حرف میزند که تفاهم بینالاذهانی را ممکن میسازد و شاید بتوان با مسامحه در اصطلاحپردازی، از «فرهنگ زیستی تجربی» انسانها سخن به میان آورد که مبتنی بر آن نمیتوان افراد را در «مفهومسازی» به انتزاع و جداسازی «تجربهی زیستی از تجربهی اجتماعی» توصیه کرد.
جالب آنکه شریفیان وقتی از خبرگزاریهای خارجی در مسئله ترجمهی سخنان آیتالله خامنهای انتقاد میکند، توجهی ندارد که اساساً قبل از مترجم، خودِ سخنران بر اساس چارچوب مفهومی درگیریِ فیزیکی اندیشیده است: « ایالات متحده بیادب است و بیش از حق خود حرف میزند و بایستی مشت به دهان آنها زد».
استعاره دولت به مثابه فرد در عبارت اول آشکار است و یکی از پربسامدترین کاربردهای استعاری در ساحت سیاسی است. بیادبی یا باادبی نیز صفتی نیست که بتوان آن را به مفهومِ «کشور به مثابه هویتی سیاسی» نسبت داد. با این حال وقتی کشور را همانند یک انسان در نظر میگیریم و گفتههای آن «غیرخودیها» را غیرمتناسب با آنچیزی میدانیم که «خود» از «درست و نادرست» فهمیدهایم؛ پس واکنش نشان میدهیم. در اینجا واکنشِ خودِ سخنران بر اساس چارچوب مفهومی درگیری فیزیکی به بیان درآمده است؛ زیرا اگر از اساس بنا بر این چارچوب نمیاندیشید، اصلاً از عبارت «مشت بر دهان زدن» استفاده نمیکرد.
بنابراین جای تعجب نیست که مترجم یا همان اولین مخاطب، بعد از شنیدن بیان استعاری برگرفته از حوزه مفهومی کنشهای فیزیکی انسانی و مطابق با تجربهی زیستی اکثر ما انسانها، ساختارهای مغزی مرتبط با آن مفاهیم در ذهنش فعال شده باشد و در نتیجه با واژگانی در زبان مقصد ترجمه را صورت دهد که مغز وی با نظر به آنها گفتار زبان مبدا را فهمیده است.
بسا به جایِ «برشمردن پیشینه یک مفهوم در ادبیات سیاسی ایران» و ارتباط دادن با فعالیت «مترجم» بایستی به سخنران گوشزد کرد که هر تعبیرِ استعاری ویژگیهایِ خاصِ خود را دارد و اگر در ادامه همان سخنرانی از مسئله هستهای سخن به میان میآورد، آنگاه بهراستی خود بستری فراهم کرده است تا «فعالیتهای مربوط به انرژی هستهای» را معادل «حق داشتن سلاح هستهای» بفهمند؛ زیرا هنوز اندک زمانی از فعال شدن سامانهی عصبی مرتبط با چارچوب مفهومی «درگیری فیزیکی» نگذشته است!
ب- ترجمه: انتقال معنا یا خلقِ واقعیت
در نظریههای سنتی درباره استعاره که آن را پدیدهای صرفاً زبانی و نه مفهومی میدانند، استعارهها در بهترین حالت میتوانستند «واقعیت» را بهگونهای «مجازی» توصیف نمایند. این پیشفرض یعنی «وجود زبان مجازی و زبان واقعی» مبتنی بر آموزهی فلسفی دیگری است که بر آن است: «امرِ واقعی یا همان واقعیت، فارغ از کیفیت مفهومسازی انسانی وجود دارد» بنابراین «معنا» را امری «نهفته» در قالبِ «واژگان» فرض میکردند و «انتقال»ِ آن از زبانی به زبانِ دیگر را از مجرای ارتباطی ممکن میدانستند که «فعالیت ترجمه» نام دارد. شریفیان نیز مبتنی بر همین پیشانگاشت، استعارهی «مترجم به مثابه انتقالدهندهی معنا» را قبول کرده و از فرایند «انتقال معنا» سخن میگوید.
لیکاف بر این باور است که در نظریههای مربوط به حوزه «ارتباطات» که بر اساس استعاره «مجرا» شکل گرفتهاند، پیشفرضِ «واژگان معنادار هستند» مایه پیامدهای بسیار ناگواری است که «سوءتفاهم» تنها یکی از آنهاست؛ زیرا از دیدگاه وی تنها با در نظر گرفتن روایتی ابژکتیویستی از معنا است که «معنایِ معنا» معنادار میشود. اما وقتی به تعبیر وی از اسطورهی عینیتگرایی دست برداریم؛ یعنی همان دیدگاهی که معنای یک جمله را امری فارغ از فهمِ مبتنی بر تجربهی زیستی و مستقل از درک انسانی «فیالواقع» موجود میداند، آنگاه مسئله «مذاکره و تبادل آراء» نقش بااهمیت خود را نشان میدهد؛ زیرا گزارهها و مفاهیم تنها در صورتی میتوانند بر اساس استعارهی «مجرا و انتقال» موفق عمل کنند که هر دو طرف گفتگو از جهانبینی و ارزشهای مشترک برخوردار باشند؛ اما وقتی چنین نباشد، معنای یک جمله در ربط و نسبت با آنگونه ساختارِ مفهومی معنادار میشود که ریشه در تجربههای فیزیکی و فرهنگی مشترک بین دو طرف دیالوگ دارد؛ در نتیجه گزارهها معنای مستقل از ادراک انسان ندارند و ارتباط را نمیتوان انتقال آن معانی پیشفرض گرفته شده دانست. [12]
حال بیایید این تعبیر استعاری از «ترجمه به مثابه انتقال» را با استعارهی دیگری جایگزین کنیم که در آن مترجم معنا را انتقال نمیدهد بلکه برمیسازد؛ آنگاه باز هم دیگر نیازی به نظریهای درباره «معنا» نداریم؛ زیرا بر اساس واقعیت بدنمند «شناخت» گشتالتی تجربی است که فقط برخی وجوه آن را بر اساس استعارهها، چارچوبهای مفهومی، تصاویر ذهنی و… میتوان کشف کرد. در نتیجه حتی سخن گفتن از «خلق معنا» بایستی با تعبیر «خلقِ واقعیت» جایگزین شود. استعارهها واقعیتهای جدید را برمیسازند؛ این نکته با خوانش استاندارد از نظریه واقعگرایی انضمامی در تضاد است که در جای خود حاصلِ اسطورهاندیشیِ عینیتگراست [13]
آنچه برای هر «انسان» به عنوان عضوی از یک فرهنگ «واقعی» است، محصول عوامل بسیاری است که دو عامل تجربهی «فرهنگی و زیستی» از مهمترین آنهاست. مترجم نیز پس از مواجهه با «وجه گفتاری سخنران» سعی میکند آنچه را «فهمیده» است، برای دیگران بازگو کند و به دقت در اینجاست که نباید فراموش کرد اگر «واقعیت» را نمیتوان «صرفاً امری زبانی» دانست تا با تکیه بر نظریه «معنادار بودن واژگان» بتوان مترجم را انتقال دهنده آن فرض کرد؛ آنگاه بنابر روایت لیکاف، از آن جهت که تمام واژگان با چارچوبهای مفهومی در ارتباط هستند که در جای خود محصول فعالیت مغزی سامانههای عصبی هستند، در نتیجه آنچه «مترجم» از «گفتار» سخنران فهمیده است، برای خودِ او «واقعیتی» برمیسازدکه وی با ابزار واژگان موجود در زبان مقصد سعی دارد تا «واقعیتِ فهمشده» را برای دیگران نیز «برسازد». با این وجود آیا میتوان «واقعیت» را امری صرفاً زبانی و مربوط به واژگان ندانست؟
برای نمونه بیایید به صورت آزمایشی از خود بپرسید آیا موضوع نوشتار حاضر درباره یک تعبیر بحثبرانگیز بوده است یا دو تعبیر؟ بسامدِ دو تعبیر «مشت بر دهان» و «مشت تو دهان» تا به این جای نوشتار یکسان بوده است؛ ولی بعید به نظر برسد برای خوانندهای جای پرسش یا محل تامل بوده باشد و بسا به تفاوت واژگانیِ بین این دو تعبیر حتی التفات هم نکرده باشد؛ حال آنکه «مشت بر دهان» و «مشت توی دهان» زدن از لحاظ «واژگانی/زبانی» همارز یکدیگر نیستند. با این حال خواننده طی فرایندِ فهمِ آنچه با این «واژگان» افاده شده، بسیاری از دیگر قوای شناختی را به کار گرفته است که بر آن اساس بعید است تفاوت واژگانی بین این دو را یعنی همان اختلاف در سطح زبان را بر تفاوت در معنا یا همان «واقعیت برساختاری» دیگرگونه حمل نموده باشد. «زبان» تنها بخشی از «واقعیت برساختاری» است و هر دو تعبیر به آفرینش یک «واقعیت» یاری رساندهاند: «گشتالت استعارهی کنشِ زدنِ فیزیکی»
سخن پایانی
اگر مبنای نظری شریفیان به وی اجازه نمیدهد تا نیتخوانی از اندیشهی سیاستمداران ایرانی داشته باشد، ولی تحلیل به شیوه واقعگرایی بدنمند به ما اجازه میدهد تا از وجوه ناخودآگاه اندیشههایی پرده برداریم که از رهگذرِ تحلیلِ استعارهها به دست آمدهاند.
برای مثال، وقتی خودِ سخنران با اندیشهی استعاریِ «فرد به مثابه کشور» و استعارهی «مشت بر دهان بیادب» میاندیشد، میتوان نوع نگرش کلی او نسبت به «هویت سیاسی» آن کشور دیگر را «دشمنانگارانه» تصور کرد؛ ادعایی که آشکارا بارها و بارها خودِ سخنران از آن سخن گفته است. اگر برای تبارشناسی مفاهیم سیاسی جایی برای استناد به بستر شکلگیری آن باشد، آنگاه تجربهی عمومی انسانها را درباره «دشمن» در بستر فرهنگ سیاسی ایران و چارچوببندی بحث «رابطه» بر مبنای مفاهیم «دشمنی» باید مورد بررسی قرار داد که به صورت طبیعی منجر به برانگیختن مفهومِ کنشهایی از قبیل جنگ میشود.
جالب آنکه در نمونهای که به بحث گذاشته شد، اصلاً مسئله «سلاح هستهای» جزیی از «کلامِ سخنران» نبوده است تا بتوان بر این اساس «مترجم» را به سوء نیت یا عدم توانایی در ترجمه سرزنش کرد؛ بلکه نگارندهی خبر است که بعد از نقل قول سخنان «گوینده» یا «ترجمهی مترجم»، عبارتی از دولتمردانِ آمریکا را مبنی بر «ترس از تلاش ایران برای دستیابی به سلاح هستهای» به بدنهی اصلی متن اضافه کرده است. در روایتی که این خبر به دست داده است، آمریکا نیز طی استعارهی «فرد به مثابه کشور» از ایران «میترسد»! مفهوم ترس نیز از ویژگیهای انسانی است که باز هم در اینجا به کشور نسبت داده شده است.
بسا در تبیین بر اساس واقعیت بدنمند، برخلافِ شیوهی فهم شریفیان از «استعارهها» بتوان مدعی شد که «ترساندن» امریکا بهدقت همان انگیزهای است که خودِ سخنران مد نظر داشته است و خواه خودآگاه یا ناخودآگاه وی را به کاربست استعاری «مشت بر دهان بیادب زدن» برانگیخته است؛ در این صورت نه تنها مترجم و خبرنگار در فعالیت خود برخطا نبودهاند؛ بلکه حتی میتوان ادعا کرد از اساس در برساخت واقعیتِ مشابه گشتالتِ ذهنیِ خودِ سخنران موفق عمل کردهاند!
14 فروردين 1396
__________________________________________
[1] Cultural Conceptualisations and Language, Theoretical framework and applications, John Benjamins , 2011
[2] Category
[3] Schema
[4] templates
[5] Ibid. p 3.
[6] transposing
[7] conceptual shift
[8] Ibid, p 195.
[9] Sharifian, Farzad, Cultural conceptualisations and language: theoretical framework and applications, 2011, John Benjamins B.V. pp. 195-210.
[10] Speaking on a tour of south-east Iran, Ayatollah Khamenei said the US was arrogant, rude and deserved a punch in the mouth. He also said Iran’s presidential elections in June would not make any difference to its nuclear policy. The US has expressed fears Iran is trying to build nuclear weapons. (link)
[11] نوشتارِ طنز «توی دهن امریکا بزنیم/ابراهیم نبوی» نمونه خوبی است که نشان میدهد چگونه روابط بین مفاهیم از طریق فعال شدن چارچوبهای مفهومی در ذهن، امکانی فراهم میآورد تا با بسط دادن «منطق حاکم بر روابط مفهومی در ساحت اولیه» اظهارات زبانی فراوانی را «به صورت استعاری» تولید کرد.
[12] George Lakoff and Mark Johnsen (2003) Metaphors we live by. London: The university of Chicago press, P 232.
[13] Ibid. p 211