تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
21 فروردين ماه 1396 ـ 10 آوريل 2017 |
کدام یک بیشتر کشتهاند و میکشند:
مارکسیستها یا اسلام گرایان؟
مجید محمدی
عطاءالله مهاجرانی وقتی میخواهد از کارنامهی هاشمی رفسنجانی در برابر انتقادات دفاع کند به سراغ کشتارهای دههی نخست جمهوری اسلامی میرود: “در این مقطعی که ما صحبت میکنیم سال 57 تا 68، روبهرو هستیم با گروههای مسلح؛ گروههای مسلحی که رفتند در عراق سازماندهی نظامی شدند. همه به اینها کمک میکردند، تقریبا همه دنیا از عراق حمایت کردند… در درون کشور با گروههای مسلح روبهرو هستید؛ ترورهایی که شروع شده؛ حالا یکجوری صحبت میکنند که انگار گروههای تروریست مثل مجاهدین خلق داشتند کتاب رساله درباره آزادی استوارت میل میخواندند و آنها را گرفتند اعدام کردند! یعنی این بندگان خدا داشتند بحث میکردند دربارهء آزادی، در صورتی که اقلا مجاهدین خلق 10 هزار نفر را کشتهاند و ترور کردهاند. حالا شاخصهای این افراد را میدانیم، ائمه جمعه و دیگران را، حالا باید با این افراد چه رفتاری کرد؟” (تاریخ ایرانی، 28 بهمن 1395)
مهاجرانی در مورد رفتن و همکاری مارکسیستها با دولت عراق (یک کاسه کردن آنها با مجاهدین خلق) واقعیت را تحریف میکند چون مجاهدین خلق سیاست متفاوتی مثلا با حزب توده و فداییان اکثریت داشتند. او چنان از گروههای مسلح سخن میگوید که گویی همهی اسلامگرایان گُل و قلم در دست داشتند. نکاتی که او در مورد اشتهای مارکسیست ها برای کشتن میگوید درست است اما، در برابر، اشتهای اسلامگرایان برای کشتن را فراموش کرده و آنها را گروهی معصوم معرفی میکند که تنها مجبور بودند مارکسیستها و دیگر اسلامگرایان مخالف خود را قتل عام کنند. در آن دوره، اسلامگرایان نیز دنبال خواندن رساله در بارهی آزادی نبودند و همانند مارکسیستها به جد به دنبال کسب قدرت مطلقه به هر قیمت بودند.
در دهههای هفتاد به بعد که در خارج کشور امکان گفتگوی مستقیم میان مارکسیستها و اسلام گرایان تبعیدی در رسانههای فارسی زبان فراهم شده، موضوع گفتگوی شخصی میان آنها میزان قساوت و آدمکشی طرفین است: “یک وقت یکی از چپها را دعوت کرده بودند برای گفتوگویی در یک برنامه پرگار. بعد صحبت کردیم و صحبت تمام شده بود او گفت شما فلانکس و بهمانکس را کشتید. گفتم ببین اگر شماها حاکم میشدید، چند برابر میکشتید؛ همین تو، من را میکشتی! گفت: بله! یک دفعه این آقای کریمی مجری در آسانسور گفت: یعنی تو واقعا میکشتی مهاجرانی را؟ گفت: بله! من گفتم: همینه! اما در جمهوری اسلامی از حداقل لازم خشونت استفاده شد برای استقرار نظام نه حداکثر. باید مقایسه بکنیم با شماها دیگر. شماها وقتی حکومت پیدا کردید در روسیه و چین و کامبوج و جاهای دیگر چه کردید با مردم، و چه نسلکشیهایی که نکردید.” (عطا مهاجرانی، تاریخ ایرانی، 28 بهمن 1395)
تاریخ چه میگوید؟
گزارش مهاجرانی از کشتارهای مارکسیستها در اتحاد جماهیر شوروی، چین، کامبوج، ویتنام (بعد از خروج امریکاییها) و کشورهای امریکای لاتین و افریقا مقرون به واقعیت است. جنبشها و حکومتهای مارکسیستی در قرن بیستم، مسوول کشتار حدود 100 میلیون انسان هستند. اما اسلام گرایان بخشی را که به خود آنها مربوط میشود به زیر قالی میفرستند. جنبشها و دولتهای اسلامگرا در نیمهی دوم قرن بیستم و دو دههی اول قرن بیست و یکم در دورهای بسیار کوتاهتر از دورهی قدرتگیری مارکسیستها و در قلمروهایی محدودتر، صدها هزار انسان را قربانی کردهاند. مجموعههای ترورها و اعدامیهای جمهوری اسلامی (در دامنهی چند ده هزار نفر)، طالبان، بوکوحرام، القاعده، اخوان المسلمین، لشکر طیبه، داعش، جندالله، حزبالله لبنان، حماس، جهاد اسلامی و دیگر گروههای اسلامگرا را در کنار هم بگذارید، رقم کشتههای آنها به صدها هزار میرسد.
این تازه در شرایطی است که تنها در دو کشور ایران (برای چهار دهه) و افغانستان (برای حدود یک دهه) دولت در دست اسلامگرایان بوده و در حوزهی خلافت اسلامی نیز عمر دولت به شش سال میرسد. اگر محدودهی جغرافیایی و زمانی قدرت مارکسیستها را در اختیار اسلامگرایان قرار دهیم معلوم نیست میزان کشتار آنها کمتر از مارکسیستها باشد.
اشتهای سیریناپذیر کشتن
هر دو ایدئولوژی، اشتهایی سیری ناپذیر برای کشتار و حذف دارند. از منظر مارکسیستها و اسلامگرایان هر که با آنها نباشد عامل امپریالیسم و ارتجاع/ کافر و ملحد و منافق بوده و خونش مباح است. آنها برای تحکیم قدرت از هیچ اقدامی فروگذار نمیکنند. خمینی و مائو، خامنهای و پولپوت، ملاعمر و هوشی مین، ابوبکر بغدادی و استالین از روی یک دفترچه حکم میرانند.
نکتهی جالب در بحث میان مارکسیستها و اسلامگرایان این نیست که کدامیک بیشتر آزادی های شهروندان را رعایت میکرد یا در زیرساختها سرمایهگذاری میکرد یا کدام قساوتها و محدودیتها را از پیش پای زنان بر میداشت. بحث آنها این است که کدامیک بیشتر یا کمتر میکشت.
“حداقل لازم خشونت”
استدلال اصلیِ مهاجرانی این است که اسلامگرایان وقتی بخواهند قدرت را به دست بگیرند (از این که چرا باید این کار را بکنند بگذریم) به حداقل کشتار دست میزنند. پنج واقعیت ناقض این ادعا است:
1) کشتار زندانیان در سال 67. کشتن سه تا پنج هزار زندانی که هیچ خطری برای حکومت و قدرت نداشتند از جمله مواردی است که ادعای حداقل لازم خشونت را نقض میکند. در سال 67 خمینی و یارانش با بهانهی عملیات “فروغ جاویدان” تلاش کردند با کشتار جمعی، پروندهی مجاهدین خلق و مارکسیستها را ببندند. بستن یک پرونده متفاوت است با “اعمال حداقل خشونت”.
2) مهاجرانی در باب سهم اسلامگرایان از کشتار انسانها جلوی پای خود یعنی سوریه در 5 سال اخیر را نمیبیند که با مشارکت حزبالله لبنان و جمهوری اسلامی حدود 500 هزار نفر (هفتاد هزار زن و کودک) در این کشور کشته شدهاند؛ مگر آنکه با نظریهی توطئه، “اسد” و جمهوری اسلامی و حزبالله لبنان را نیز عوامل امپریالیسم امریکا بدانیم یا اوباما را برای عدم دخالت و جلوگیری از قصابی سردار سلیمانی و بشار اسد مسوول کشتارها بدانیم.
3) حملهی 11 سپتامبر 2001 به برجهای دوقلوی نیویورک از مواردی است که خشونت حداقل را نقض میکند. اسلامگرایان عضو القاعده در این روز تلاش کردند حداکثر افرادی را که میتوانند، در شهر نیویورک به قتل برسانند.
4) مشی داعش در شش سال گذشته قطع کردن سر و دست و پا و سنگسار و پرتاب کردن از بلندی برای “پاکسازی” جامعه از هر گونه خلاف شرع بوده است. حتی یکی از اعمال داعش با شریعت اسلامی تضاد ندارد. نظام کشتار داعش یک نظام حداکثری اعمال خشونت است و نه یک نظام حداقلی برای تحکیم قدرت. آنها هنگامی که میخواهند جانب احتیاط را رعایت کنند (همانند گروه سه نفرهی تصمیمگیر در مورد کشتار زندانیان ایرانی) به قتل بیشتری دست میزنند تا افراد زنده برای آنها ریسک ایجاد نکنند.
5) اسلامگرایان و مارکسیستها هر دو به کشتن و ترور مقامات رژیم پهلوی و امریکاییها افتخار میکردند و این امور را مثل کسب مدرک از هاروارد یا پرینستن یا گذراندن دورهی انواع نرمافزار، به عنوان واقعیاتی که به آنها در بالا رفتن از پلهی قدرت کمک میکند نگاه میکردند. اینها با نظریهی اعمال حداقل خشونت (که باید با اکراه همراه باشد) همخوانی ندارد.
دستاورد انقلاب در آدمکشی
یکی از دستاوردهای پیروزی انقلاب57، مسابقهی گروههای سیاسی مارکسیست و اسلامگرا بر سر حذف و سرکوب و جنایت بود. آنها از طریق بمبگذاری و کشتن در خیابان و اعدام با رگبار در ملاء عام، تلاش داشتند قدرت خود را به تودههای انقلابی و عوامل داخلی امپریالیسم نشان دهند. در سالهای 57 تا 68 دهها هزار نفر از هر دو سو ترور و اعدام شدند. گروههای انقلابی مارکسیست و اسلامگرا سالها خود را آمادهی این کشتارها کرده بودند (آموزش نظامی در لیبی و لبنان، تمرینان دائمی برای داشتن آمادگی بدنی) و بعد از سقوط حکومت پهلوی، با هیجان و شور به وسط استخر کشتارها پریدند. ادبیات نشریات هر دو را در سالهای 57 تا 63 نگاه کنید: مملو است از تهدید و شهادت طلبی و افتخار به کشتن و تهییچ به کشتار. کشتن برای مارکسیستهای ایرانی و غیر ایرانی و رقبای اسلامگرایشان هم وسیله بود و هم هدف.