تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
28 فروردين ماه 1396 ـ 17 آوريل 2017 |
افسانهء گوادلوپ
جهانشاه رشيديان
نه تنها مشتاقان بازگشت سلطنت بلکه برخی دوستان چپ و جمهوری خواه هم سقوط شاه و نظام پادشاهی را عمدتاً به ارادهء غرب نسبت می دهند. این تئوری اغراق انگیز در میان ایرانیان علاقمند به تئوری توطئه عملاً خواست اکثریت مردم ایران را در سرنگونی شاه انکار و یا کمرنگ می کند و سقوط شاه را از یک تئوری توطئه غرب نتیجه گیری می کند که گویا در دسامبر 1978 در کنفرانس گوادلوپ، یعنی 2 ماه قبل از فرار و سرنگونی شاه، آخرین پرده آن اجرا شده بود.
اگر چه در زمان انقلاب 57 من هم مانند میلیون ها ایرانی یک سیاهی لشکر احساساتی بودم ولی وقتی امروز احساسات غالب را در مردم انقلابی آن زمان قضاوت می کنم، نمی توانم به دلیل مخالفتم با استبداد قبل و حال منکر این حقیقت شوم که اسلام ایدهء غالب و خمینی، با تمام بلاهت اش، رهبر انقلاب بود. البته می توان این شرایط را، همانطور که بسیاری از دوستان جمهوری خواه و چپ می دانند، نتیجهM سرکوب جریانات مترقی و سکولار در دوران استبداد شاه دانست ولی معتقدم ریشه عمیق تری در 1400 بیماری اسلام زدگی، به ویژه بعد از دوران شوم صفوی، دارد.
بغیر از دوران هائی کوتاه، از زمان پیدایش شاهان سلسله صفوی تا آخرین شاه پهلوی، دربار و روحانیت درهم تنیده بودند. در زمان قاجار این معجون به عمق مردابی رسید که کشور را به قعر فلاکت وعقب ماندگی کشانده بود.
در حکومت رضا شاه، نقش روحانیت کم رنگ شد ولی در زمان پسرش دو باره تقویت و نهاد شیعه گری بطور بی سابقه ای نیرومند شد. شاه خود به دلیل اعتقاد به پیوند خود با ائمه اطهار و از طرف دیگر از نظر سیاسی برای سرکوب افکار مترقی، چپ - سکولار دست مذهب را باز گذاشت و حتی آن را توسعه داد.
به گمان من سلطنت در ایران از زمان صفوی یک نهاد اسلامی بود که با روحانیت شیعه یک مجموعهء ارتجاعی و غیر ملی را تشکیل می داد. منافع این مجموعه در بازداشت جامعه از ترقی، آزادی و برابری بود. اگر چه رضا شاه به تبعیت از آتاتورک و بعد هیتلر نفوذ سنتی روحانیت را مقداری کنار زد، ولی ریشه های آن کماکان حفظ شد. خود رضا خان اوائل در مراسم عاشورا ـ تاسوعا سینه زنی می کرد و همیشه یک روحانیت وفا دار دور بر خود داشت تا استبداد او را توجیه کند. مدرنیسم رضا خان به سکولار کردن جامعه کمکی نکرد. قانون اساسی پهلوی کماکان شاه را موهبتی الهی در خانواده پهلوی جا می زد. یعنی این بند مهم و پیش شرط قانون اساسی دروغی بود که با کمک روحانیت سر هم شده بود که گویا خدا خاندان پهلوی را سایهء خود روی زمین و به نمایندگی از امام زمان برگزیده است.
رضا شاه که از بی لیاقی پسرش مأیوس بود در یک آزمون تاریخی می توانست قبل از ورود متفقین به ایران و خلع کردن او از قدرت اعلام جمهوری کند و یک قانون اساسی سکولار و ملی را مقدور کند. ولی می دانیم که یکی از معاملات او با انگلیس در زمان ترک ایران حفظ سلطنت در خانواده او بود. می دانیم که پسر او با استبداد و خرافات مذهبیی سهمی در تقویت اسلام سیاسی و پیدایش رژیم اسلامی دارد. این سهم به گمان من خیلی بیشتر از نقش غرب در کمک کردن و پناه دادن به خمینی و جنبش اسلامی بود .با وجودی که رضا خان می توانست یک رئیس جمهور مترقی باشد، مجموعهء «روحانیت ـ دربار» را پذیرفت و مانند شاهان مرتجع دیگر تاج گذاری کرد. این مجموعه تا حدودی در ناراضیان سیاسی هم جا افتاده بود چون برای دربار خطر عمده ای نبود. عناصر این ناراضیان نیز خود سلطنت طلب و اسلام پناه بودند که از دل آنان جبههء ملی، نهضت آزادی و سر انجام بخشی از رهبری سال های اول رژیم اسلامی بوجود آمد. وفاداری آنان در تمام دوران استبداد شاه به سلطنت تا حدی بود که مصدق و بختیار در شرایطی که خودشان و کشور در خطر بودند حاضر به اعلام جمهوری نبودند تا شاید خود و کشور را نجات دهند.
کنفرانس گوادلوپ در دسامبر 1978 هیچ نقشی در سرنگونی شاه نداشت؛ چون یک اپوزیسیون سکولار در ایران وجود نداشت که بدیلی برای جانشینی باشد. شاه هم هیچ شانسی برای حفظ تاج و تخت نداشت و لذا غرب ترجیح داد بجای مهرهء سوخته خود شاه، که با کودتای 32 روی تخت نشانده بود، این بار روی اسب برنده شرط بندی کند و آن اسب برنده کسی جز خمینی نبود. در آن زمان اسلام و خمینی تنها بدیل سلطنت و شاه بودند. تمام تلاش غرب برای حفظ شاه بی نتیجه بود چون ارادهء مردم را نمی توانست تغیر دهد و لذا بناچار تسلیم این اراده شد.
دلیل انتخاب غرب برای خمینی «اجبار» بود. شاه و یا نایب السلطنهء او، فرح پهلوی، مورد قبول مردم نبودند و بدیل دیگری هم وجود نداشت و، در صورت ادامهء انقلاب، ممکن بود یک رهبری چپ از دل انقلاب متولد شود که مسلماً در دوران جنگ سرد مورد قبول غرب نبود.
غرب فکر می کرد خمینی بعد از کسب قدرت خود کنار می رود و امثال جبههء ملی حکومت می کنند و شاید یک حکومت طرفدارغرب دوباره در ایران بوجود آید. اما این تحلیل ها و پیش بینی های غرب غلط از آب درآمدند.
از طرف دیگر حمایت سیاسی یا حتی کمک مالی غرب از خمینی و جنبش اسلامی به این دلیل بود که غرب قادر نبود که شاه را مانند کودتای مرداد 32 دوباره به قدرت برساند. مردم از دولت نظامی تیمسار ازهاری ترسی نداشتند و کودتای نظامی هم قادر به حفظ سلطنت در ایران بویژه در خانواده پهلوی نبود. تظاهرات میلیونی و ممتد مردم در دولت نظامی تیمسار ازهاری ثابت می کرد که خمینی تنها رهبر مورد قبول مردم و اسلام تنها محرک آنان بود.
کنفرانس گوادلوپ چه تشکیل می شد یا نمی شد نقشی تعیین کننده در سقوط شاه و به قدرت رسیدن رژیم اسلامی نداشت. ارادهء اکثریت بزرگی از مردم برای سقوط رژیم شاه خیلی بیشتر از آن بود که غرب نقشی در جابجائی قدرت داشته باشد. در ضمن رسانه ای کردن انقلاب اسلامی در بی.بی.سی و رسانه های غرب بیشتر یک کار مطبوعاتی بود؛ یعنی انعکاسی از خواست میلیون ها ایرانی درخیابان های ایران بود. بود و یا نبود این ”کامپین“ تبلیغاتی تأثیری در ارادهء اکثریت مطلق مردم در سقوط شاه و به قدرت رسیدن رژیم اسلامی نداشت.
مردمی که در دوران استبداد شاه نتوانسته بودند آگاهی سیاسی کسب کرده و یک اوپوزیسیون سکولار داشته باشند، استبداد و اسلام زده، و ساده لوحانه، فریب روحانیت مرتجع و رژیم ضد ایرانی ـ بشری اسلامی را خوردند و، داوطلبانه ولی ندانسته، از استبداد شاه در باتلاق رژیم توتالیتر اسلامی سقوط کردند. تیر خلاص را میلیون ها مردم انقلابی در 21 و 22 بهمن با یورش و تصرف پادگان های نظامی به رژیم شاه زدند نه کنفرانس گوادلوپ، و نه هر دست توطئه گر و یا هر نیروی غیبی دیگر.