تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
4 ارديبهشت ماه 1396 ـ 24 آوريل 2017 |
کدام مبارزه در اولویت است؟ سیاسی یا فرهنگی؟
گزارش نخستین جلسهیِ «ميزگرد آنالیز»
برگزار کننده: مجلهء «پژوهش»
شرکت کنندگان: آرمان چاروستائی، ميلاد آقائی، بيتا بانی، مسيح رضوانی، کاظم موافق، بهرام آبار، دامون گلريز، ملکی، مصطفی عرب، حشمت رئيسی، فؤاد پاشائی، شهلا ممتاز، برديا پارس
آرمان چاروستایی: در رابطه با گفتگویِ این هفته که «مشکل ما فرهنگی است یا مشکل ما و ایران یک مشکل سیاسی است»، به نظر من هر دوی این مشکلات وجود دارند، یعنی ما هم مشکل فرهنگی داریم و هم مشکل سیاسی. در دو سوی این مسئله ما مشکل داریم.
اما آیا در این مقطعی که در تاریخ قرار گرفتهایم و حکومت اسلامی در ایران حکومت میکند، ما چه کارهایی باید انجام دهیم. آیا ما باید مبارزهی سیاسی را کنار بگذاریم و برویم و فقط به مسئلهی فرهنگی بپردازیم؟ چون باور عده ای بر این است که ما تا مشکل فرهنگیمان را حل نهکنیم، مشکلاتِ سیاسیمان حل نهخواهد شد. یا این که عدهای میگویند باید پارالل (موازی)، هر دوی این مشکلات با هم به جلو برود.
من معتقدم که ما تا مشکل سیاسی مان را حل نکنیم، اگرچه هر دوی این مشکلات وجود دارد، اما اگر بر اساس اولویت بخواهیم بسنجیم و ببینیم که به کدام یک اگر برسیم، میتوانیم مشکل دیگر را هم حل کنیم. به نظر من اگر ما مشکل سیاسیمان را حل کنیم و مدیریت جامعه را به دست بگیریم، به راحتی قادر خواهیم بود در مدت زمان کوتاه مشکل فرهنگیمان را حل نماییم. وقتی مدیای (رسانه) جامعه در دست ما باشد، وقتی قدرت سیاسی در دست ما باشد، آن موقع از بالا به پایین میشود جامعه را به راحتی به یک سوی دیگری بُرد و فرهنگاش را به کل عوض کرد.
به همین دلیل من معتقدم که بایستی اولویت را بر روی مسئلهیِ و مشکل سیاسی گذاشت و قدرت را در جامعه بهدست گرفت و از آن جا قادر خواهیم بود، در مدت زمان کوتاهی مسئلهیِ فرهنگ را نیز عوض کنیم. اما اگر بخواهیم اولویت را روی مسئله فرهنگ بگذاریم، از مسئلهی سیاسی غافل میشویم و مسئلهیِ فرهنگی هم تا زمانی که قدرت سیاسی در ایران، ضد فرهنگ را تولید میکند و این کار را هم انجام داده ست، کار ما هم در مسئلهی فرهنگی و هم در مسئلهی سیاسی بسیار سخت خواهد بود.
در نتیجه ما باید اولویت را بر حل مشکل سیاسی بگذاریم تا به این ترتیب بتوانیم مسائل فرهنگی را هم در کمترین زمان ممکن انجام داده و با به دست گرفتن قدرت در ایران بتوانیم تغییرات را به اجرا بگذاریم.
برای آن هم کارهای بسیار زیادی میشود انجام داد. من با آوردن مثالهایی نشان میدهم که چگونه با رفع مسئلهیِ سیاسی میشود، مشکل فرهنگی را به راحتی حل کرد. اما من کاملا با این مسئله مخالف اَستم که نخست به مسئلهی فرهنگی بپردازیم و غافل شویم از مسئلهیِ سیاسی و این که همزمان هم این کار را انجام دهیم کار درستی است و کسانی که کار فرهنگی میکنند باید ادامه دهند، ولی نباید فراموش شود که اولویت با مسئلهیِ سیاسی است و تا مسئلهیِ سیاسی حل نشود، نهمیتوان به شکلِ ریشهای مشکلات فرهنگی را برطرف کرد.
میلاد آقایی: پرسش آن گونه بیان شده که کدام مبارزه در اولویت است: سیاسی یا فرهنگی. اینکه ما گره سیاسی یا فرهنگی داریم و این که مبارزهیِ سیاسی یا فرهنگی داریم دو گونه است و ما در برابر حکومت اسلامی از کدام شیوه ها میخواهیم کاربری کنیم گفتاری دیگر است و این ما را برمیگرداند به مبارزه و نه گره.
در نگاهی که من دارم از آنجایی که ما پیوسته در درازای تاریخ صد سال گذشتهمان، فرهنگ همیشه در برابر سیاست بوده است. به گونه روشن اندیشان ما، بخش ادیب مردم ما، آنهایی که دستی به قلم داشتهاند بیشتر وقتها ما نا همسویی در برابر سیاست داشتهایم، ما یک گروه روشنفکران و یا قلم به دستان ضد دولت داریم، جامعهیِ ما یک هویت ضد سیاسی دارد و فرار میکند از سیاست و بیشتر تلاشگرانی که نام سیاسی بر خودشان گذاشتهاند، اگر نیک بنگریم ضد دولت اَستند و نه آدمهای سیاسی. به این خاطر که رفتار و کنششان سیاسی نی ست و میتازند به ساختار دولت، ساختارهای سیاسی، سیاستمدار و هر آن چه که پیوندی به سیاست پیدا میکند.
بنابراین در نگاه من کنشگران فرهنگی و نویسندگان، همیشه هستند و تلاششان را هم میکنند، ما از یک کاستی بزرگی در میان سیاست مدارانمان، سیاست مداران اپوزوسیونی که حالا بر صندلی قدرت نی ستند و چیرگی بر ایران ندارند رنج میبریم. گمان من این است که باید نخست سیاست را بهتر شناخت و روشهای کار سیاسی را بهتر شناخت و بهتر توانست شیوه های سیاسی را به کار بست و تا بشود از سیاست در بزنگاهها استفاده کرد و دیگر آنکه میشود همواره فشار کاری سیاسی را بر حکومت سیاسی را بر حکومت اسلامی وارد آورد. به هر روی به آن معنا نخواهد بود که این برتری صرف و همیشگی ست. ولی در این دوره از روزگار من گمان میکنم که مبارزهیِ سیاسی بسیار بسیار برجستهتر و بزرگتر باید باشد در برابر کار فرهنگی و این دیدگاه کوتاه و فشردهیِ من است.
بیتا بانی: فرهنگ یکی از مهمترین و تاثیر گذارترین بخشهای زندگی یک ملت یا جامعه است. مردم دیدگاهها، باورها، ارزشها، امید، وفاداری و نگرانی و ترس خود را از فرهنگ خود بر میگیرند. علاوه بر این، فرهنگ، به یک ملت احساس هویت، هدف و تعلق میبخشد. فرهنگ همچنین نشان دهنده فعالیت های درونی یک جامعه است. جامعه از هنجارهای فرهنگی و فرهنگ از تغییرات اجتماعی تاثیرمی پذیرند. بنابراین فرهنگ به عنوان مجموعه ای از نگرش ها، باورها و احساسات، در فراهم کردن و اجرای قواعد حاکم بر رفتار و گزینش ها در جامعه و نظام سیاسی نقش آفرینی می کند. در نتیجه برای بوجود آوردن هر گونه تغییر در جامعه میباید فرهنگآفرینی و فرهنگسازی را در الویت قرار داد.
بنابراین به باورِ من همانگونه که محکمترین دستگاههایِ سیاسی نیز در مواجهه با واقعیتهایِ فرهنگیِ متضاد از کارایی خارج و دیر یا زود از پا میافتند. پیش از برخورداری از یک فرهنگِ بایسته مبارزهی سیاسی نتیجهیِ دلخواسته را درپی نهخواهد داشت.
مسيح رضوانی: در رابطه با موضوع جلسهیِ امشب که مبارزهیِ ما باید فرهنگی باشد یا سیاسی. با یک نگاه مختصری به تاریخ ایران، متوجه میشویم که از زمان مشروطیت تا به امروز، مردم ایران خودشان تصمیم گیرنده نبودهاند، پریروز قاجار بود، دیروز پهلوی و امروز هم حکومت اسلامی است و همچنان دیکتاتوری ادامه دارد. به عقیدهیِ من ما باید بر مسائل فرهنگی تمرکز کنیم. وقتی که بر مسائل فرهنگی تمرکز کنیم، و مردم به حق و حقوق خودشان و رعایت حقوق شهروندی دیگران آشنا بشوند و عمل کنند، خواه ناخواه سیاستمداران مجبور میشوند که اهداف خودشان و امیال خودشان را بر اساس رفتار مردم پی ریزی کنند. ما اگر که مردم میروند آرامگاه کوروش به خاطر دفاع از فرهنگ دوهزار و پانصد سالهیِ پیشینشان است. ولی متاسفانه اکنون چیزی نداریم. ما اگر به رفتار مردم داخل ایران نگاه کنیم میبینیم که واقعا مردمی داریم متشنج و یک سری هم حرکاتی از داخل و خارج هست و کمپینهایی شروع به کار کرده اند.
اما به عقیده ی من این پرسش که ما کار فرهنگی کنیم یا سیاسی به بیراهه میرود. در مشروتیت روحانیت مردم را به انحراف کشاند و به سفارت بریتانیا دخیل بستند. سال پنجاه و هفت باز هم روحانیت مردم را به انحراف کشاند و حکومت اسلامی بالا آمد. سال هشتاد و هشت باز مردم آزادی خودشان و حق و حقوق خودشان و حقوق بشر را میخواستند و اما مخاطب شد اوباما!
این به خاطر این است که ما هنوز کار فرهنگی نکردهایم. اگر در این برهه از زمان، بگوییم فعالیت های فرهنگی را بگذاریم کنار و کار سیاسی انجام دهیم طبیعتا طناب حکومت اسلامی از گردن ما باز میشود و یک زنجیر محکمتر از حکومت اسلامی جایگزینش میشود. عقیدهیِِِ من این است که فقط باید بر مسائل فرهنگی تمرکز کنیم و خواه ناخواه مسائل سیاسی حل خواهد شد.
کاظم موافق: به عقیده ی من در زمان کنونی کار سیاسی بر کار فرهنگی اولویت دارد زیرا هرچند ما به یک انقلاب فرهنگی بدون شک نیاز داریم. چون از فردای پیروزی این انقلاب شکوهمندی (به طعنه) که سی و هشت سال است ادامه پیدا کرده است، حاکمیت حکومت اسلامی با توان بسیار بالایی شروع به کار فرهنگی از دیدگاه خودشان کردهاند که من آن را ضد فرهنگ مینامم. این فشار از بالا سی و هشت سال است که ادامه دارد. شما به عنوان یک شهروند در ایران از صبح که چشم باز میکنید زیر بمباران تبلیغات فرهنگی حکومت اَستید به طُرق مختلف تا زمانی که دوباره سر بر بالین بگذارید.
اما مواجهه کردن با این موج به اصطلاح مخربی که در این سی و هشت سال، تمام تار و پود فرهنگی سیاسی اقتصادی اجتماعی کشور ما را به هم ریخته و ایران را به عصر قاجار برگردانده است و آخرین تلاش هایش را میکند که آن پروسه را به اتمام برساند. مقابله کردن با این یک کار بسیار بزرگی است که برنامه میطلبد و آن برنامه الان باید یکی از اولویت های مبارزان سیاسی باشد که ضمن این که برای به دست گرفتن قدرت در ایران تلاش بکنند، برای مبارزه ی فرهنگی که از فردای برچیده شدن حکومت اسلامی شروع خواهد شد، برای آن برنامه ای داشته باشند. نه این که منتظر آن روز باشند که ببینیم حالا چه باید بکنیم.
در جمع بندی مبارزه ی سیاسی صد در صد اولویت دارد و باید تمام تلاش و توان را روی مبارزه ی تمام عیار سیاسی گذاشت ولی از الان به فکر این بود که برای برگرداندن این قطار منحرف شدهیِ فرهنگی در کشور از هر جهت که شما فکرش را بکنید، چه برنامهای باید ارائه و چه کار باید کنیم.
بهرام آبار: به گمان من فرهنگ شامل بسیاری از پدیده ها است، مانند هنر دانش و ادبیات و فلسفه، دین، مذهب و غیره. که در طول زمان شکوفا میشود. فرهنگ، اندیشمندی و قانونمندی است. راههایِ مشترک است و روش زندگی است و بسیاری چیزهای دیگر است که در یک جامعهیِ انسانی وجود دارد. به نظر من سیاست به طور ساده یعنی تصمیم گیری برای امور فردی، خانوادگی و یا یک جامعه، به طور کلی هرگونه نفوذ، طراحی و برنامه ریزی در سپهر خصوصی و عمومی میتواند به عنوان کار سیاسی نامیده شود. بنابراین ما نمیتوانیم فرهنگ را از سیاست جدا کنیم و سیاست را هم از فرهنگ نمیتوان جدا کرد. حتی در چهارچوب سیاست، فرهنگ هم وجود دارد و فرهنگ جزئی از سیاست است. سیاست زندگی، سیاست جامعه، سیاست کلی، فرهنگ را هم در بر میگیرد. پس بنابراین ما بهتر است که اینها را از هم جدا نکنیم و آن کسانی که میگویند من کار فرهنگی میکنم و کار سیاسی میکنم، باید به آنها گفت که هدف شما از کار فرهنگی چیست؟ آیا بهتر زیستن نی ست، بهتر گفتن و بهتر نوشتن نی ست؟ اینها همه خودش سیاست است، سیاستی برای بهتر زیستن، برای بهتر بودن جامعه، برای پیشرفت جامعه. پس بنابراین این هم جزئی از سیاست است و شما نمیتوانید بگویید که من کار سیاسی نمیکنم و فرهنگی کار میکنم. بنابراین این نظر بنده است.
دامون گلریز: در این مدت پس از روی کار آمدن روحانی همه منفعل اَستند، اما من میخواهم برگردم به اصل موضوع. انتخاب میان این دو گزینه اصلا نیازی نباشد، چون صحبت این جا است که در خارج از ایران کار سیاسی معنایاش چه است. اگر کار سیاسی را به نوعی قدرت تعریف کنیم، یعنی کسب قدرت، پرسش این جا است که در خارج از ایران چطور میشود کسب قدرت را ملموس و مصداقیاش کرد. واقعا چطور میشود این کار را انجام داد. آیا کسب قدرت به این معنا هست که حضور یک نفر یا یک گروهی در تلویزیون یا رسانه های فارسی زبان زیاد بشود، آیا کسب قدرت تعداد مقالات یا کیفیت مقالات یا هر دوی آنها است. آیا کسب قدرت رفت و آمد ها به کریدورهای اتحادیهیِ اروپا در بروکسل یا واشنگتن است و یا جاهای دیگر. تعریف از قدرت چیست در خارج از کشور، آن هم در سال دوهزار و هفده و سالهایی که در پیش است. از این جهت من فکر میکنم هر دوی این دو موضوع هم درست استند و هم اشتباه. یعنی انتخاب بین این دو که کار باید سیاسی باشد یا فرهنگی، اگر تعریفها را انجام ندهیم شاید ما را به بی راه ببرد. شاید باید قضیه را جور دیگری مطرح کرد. شاید باید این گونه گفت که چه باید کرد؟ و چه کاری از دست ما خارج نشین ها چه کاری از دستمان بر میآید و چه کاری را به عنوان رسالت خودمان قرار میدهیم و چه کاری را واقعا میتوانیم انجام دهیم که سنگ بزرگ نشانهیِ نزدن نشود.
از این جهت من فکر میکنم که بین این دوتا من انتخابی را درست نمیدانم و پرسش اصلی را اینجا میدانم که صحبت شود که چه کاری میتوانیم انجام دهیم. رسالت ما چه هست و آینده را چه شکلی میتوان دید. برای اینکه خیلی کلی نشود شاید یک مثال جالب باشد. چندین سال پیش در بهبهیِ هجده تیر 1378 با چند تن از دوستانمان، حرکتی را انجام دادیم که حرکت نسبتا خوبی هم بود. نتیجهیِ این حرکت به نوعی بازتاب صدای دانشجویان داخل ایران شد، یعنی این شد فرمولبندی استراتژی کاری ما در آن هنگام. بازتاب صدای دانشجویان داخل ایران در خارج از ایران شد استراتژی کاری آن زمان. به عنوان مثال من مطرح میکنم که آیا یک همچنین گذارهای میتواند برای یک حرکت سیاسی در خارج از کشور یا هر نوع حرکتی (شب شعر و فرهنگی) فرقی ندارد، راهکار ما و رسالت ما باشد. یا این که به دنبال فرمولبندیهای دیگری رفت. از نوع رای دادنها یا ندادنها، تحریمها یا مشارکتها، کار گفتگو و رایزنی و سیاستمداران خارجی یا برعکس یا صرفا فعالیت در رسانه ها و رسانههای مجازی.
ملکی: در مورد موضوعی که عنوان شد، من عقیدهام براین است که اطلاعات آنچنان زیادی نداریم. فرهنگ دوشاخه دارد و یکیاش صرفا موضوع هنری است و یکی سیاسی است. یعنی شما هر کار فرهنگی کنید یا هنری است یا یک شاخهاش هم میخورد به سیاسی، بر همین حساب نمیشود این دو را از هم مجزا کرد. اما خود فعالیت سیاسی هر حرکت سیاسی که انجام شد و به نتیجه رسید، قبل از آن باید کار فرهنگی اش انجام شده باشد. اگر پنجاه و هفت را در نظر بگیرید، قبل از آن سالها کار فرهنگی کردند، حالا درست یا غلط، روی اندیشه و روی افکار رفتند و بعد از آن، آن را تبدیل به کار سیاسی کردند.
روی همین حساب در حرکت اینها با یکدیگر لازم و ملزوم هستند. اما اگر کار سیاسی بدون اطلاع رسانی و بدون آگاهی و کار فرهنگی انجام بشود، قطعا موفق نخواهد بود و اگر هم موفق بشود چیز مطلوبی نخواهد بود. و بر این حساب به عقیدهیِ من هر حرکت سیاسی، حرکت فرهنگی در آن زمینه در اولویت قرار دارد و در حال حاضر این سوال مطرح شده که در شرایط کنونی. اگر در نظر بگیریم تمام حرکت های سیاسی که در سالها انجام شده یکی از دلایل عدم موفقیتشان این بوده که کار فرهنگی روی آن انجام نشده است.
به خاطر همین موفقیتهایی در این موارد حاصل نشده است. به عقیده ی من اینها را از هم نمیشود مجزا کرد و همان طور که آقای رضوانی گفتند، کار فرهنگی قطعا در حال حاضر در اولویت هست نسبت به کار سیاسی که انجام خواهد شد. وما چون در مسائل سیاسی خودمان که کار فرهنگی قوی نداریم پس در اولویت میتواند کار فرهنگی باشد تا کارهای سیاسی به موفقیت برسد.
مصطفی عرب: هر کاری که منتهی به نجات و پیروزی ایران باشد و ما را از دست آخوندها راحت کند، در اولویت قرار دارد. الآن سازمانهایی هستند، تلویزیونها هستند و بهطور کلی رسانهها هستند که همه کار فرهنگی میکنند. در تلویزیونها از نادر شاه میگویند، از رضا شاه کبیر میگویند. گفته زیاد هست در مورد کارهای فرهنگی. ولی ما کارهای سیاسی و عملی کم داریم. در حال حاضر ما نیاز داریم قبل از این که دیر بشود که شده است، تا دیرتر نشده کاری انجام بدهیم. اگر دیدگاه بر کار سیاسی باشد که ما را به نتیجه میرساند که در کنارش هم کارهای فرهنگی داشته باشیم. آنچه من میبینم این است که فرهنگی غنی و ریشهدار به خشکی میگراید و سهمِ سیاسیون در آن بیشترین است. بنابراین علتشناسانه بهشخصه مبارزهیِ سیاسی را در اولویت مینهم. ضمن این که کارهای سیاسی انجام میدهیم آگاهی مردم و ملت ایران، بهخصوص آنهائی که داخل ایران هستند انجام بشود.
حشمت رئیسی: چنین تفکیکی به اعتقاد من معنای درستی ندارد که یا کار فرهنگی یا کار سیاسی. اصلا صورت مسئله به اعتقاد من نادرست است. برای این که معتقدم نهتنها به لحاظ تئوریک مطالعات گستردهای روی این کرده ام، بلکه به لحاظ پراگماتیک هم که از نوجوانی در سیاست، در تشکیلات و در کارهای مختلف انقلابی بودم، در یک جمع بندی نهایی که به آن رسیدهام. آن هست که گفتمانها هست که باعث برآمدن قدرت و کسب قدرت میشود. یعنی اگر به امر سیاست بپردازیم، این گفتمانها هست که پیروز میشوند. پیش برندگان این گفتمان بنابر توانایی هایشان جایگاه مختلف را در عرصه ی سیاست و فرهنگ میگیرند. به عنوان مثال گفتمان اسلامی بود که شاه را به زیر کشید، یعنی در حقیقت گفتمان ناسیونالیسم محافظه کار سلطنتی را، و قبل از این که شاه برود گفتمان اسلامی فراگیر شده بود و آن گفتمان را به زیر کشیده بود و رخنه کرده بود. حتا در دربار که بانوی گرامی فرح خودش در تسلیم این گفتمان بود، آقای حسین نصر ایدئولوگ این گفتمان رییس اتاق فلسفه بود و این گفتمان پیروز شد.
به همین دلیل این گفتمان هست که تبدیل به قدرت میشود و از این نظر سی و اندی سال هست که آب در هاون میکوبند این گروه های سیاسی. برای این که گفتمان قدرت ساز ندارند و آویزان میشوند به قدرتهای منطقهای و بین المللی برای پیشبرد مقاصدشان که آنها هم اینها را آلت دست و ابزار قرار میدهند.
به اعتقاد من الآن سه گفتمان در کشور جاری است، یک گفتمان حاکم است که بر پایه ی امت و امامت ست و مختصات خاص خودش را دارد و در قبل از انقلاب و بعد از انقلاب و امروز هنوز تولید قدرت میکند. حداقل در بعد منطقه ای تولید قدرتی که میکند ، گفتمان شیعه گرایی است که در عراق و سوریه و همه جای منطقه شاهدش استیم.
در خود داخل کشور هنوز پایگاه اجتماعی دارد. وقتی یک شهر سه میلیونی مانند مشهد، نوروز پنج میلیون مسافر را میپذیرد و در سال سی میلیون مسافر را میپذیرد که با انگیزههایِ زیارتی و سیاحتی استند. یا تا مادامی که در چاه جمکران میلیاردها پول ریخته میشود و یا امامزاده ها، یازده هزار امامزاده که از سال پنجاه و هفت تا نود، هر سالی سیصد امامزاده اضافه میشود و تنها چند امامزاده بیش از پنجاه میلیارد پول در میآورد، این تولید قدرت است. حال چه ما خوشمان بیاید یا نیاید. به همین دلیل این گفتمان، گفتمان حاکم است، تئوری دولت خودش را دارد، تئوری فرهنگی خودش را دارد و بنیان های فکری خودش را دارد و ایمان بر عقل در آنجا پیروز است. یعنی یک حکومت ایمان گرا است که این ایمان را بر عقل ترجیح میدهد. در گفتمان اسلام گرا، تنوع و رنگارنگی کامل بود: شریعتی، آل احمد، بازرگان. ولی همهیِ اینها انرژیهایِ برانداز خودشان را که به کار بردند، آخر سر به خمینی رسید و میراثدار کلی و سردستهیِ گفتمان این شخص شد و رهبر شد.
گفتمان دیگری که بعد از انقلاب به این سو به خصوص در عرصه ی جهانی شدن و تکثر فرهنگی و سیاست های استعماری و مسئلهیِ قومگرایی را به شدت تکثر فرهنگی را بحث کردند و مسئلهیِ قومگرایی را طرح کردند برای امیال امپریالیستی خودشان، یک گفتمان هم تبدیل شده به گفتمان قومگرایی که خطر زا ست، برای تمامیت ارضی نه تنها کشور ما بلکه برای نقشه ی خاورمیانه.
در حال حاضر هم در عراق و ترکیه و سوریه میبینید. در هر چهارگوشه ی خاورمیانه میبینید که خطرزا است. در مقابل این آنها هم نمیآیند این تفکیک را نمایند. گفتمان قوم گرایی را پیش میبرند و از دلش رقص و آواز کردی را هم جلو میاندازند و شاعرانشان هم شعر میگویند و فیلم سازانشان هم فیلم میسازند و سیاستمدارانشان هم لابی گریشان را میکنند و اینها یک مجموعهیِ به هم پیوستهای عمل میکنند. به اعتقاد من تنها آلترناتیو این دو گفتمان یعنی گفتمان به شدت خطرزای قوم گرایی برای تجزیهیِ کشور و گفتمان امتگرایِ مرتجع به عنوان گفتمان حاکم، گفتمان ایرانگرایی است. صحبتهای دیگر و حدیث های دیگر نمیتواند به یک گفتمان فراگیر در مقابل این دو پدیده قد علم کند. مثلا گفتمان چپ میتواند تحرکی در حرکت طبقاتی جامعه ایجاد کند، ولی نتوانسته تا حالا یک گفتمان ملی فراگیر ایجاد کند.
با توجه به اینها این گفتمان ملیگرایی که نه ملیگرایی مصدقی است، به اعتقاد من این بازیها تمام شده، اینها روی مردگان سرمایه گزاری میکنند و دیگر پاسخ گونی ست. گفتمان سلطنتی پاسخگو نی ست. دور و حول یک شخص جمع شدن ابتذال سیاست است. یا به دور قدرت های بینالمللی جمع شدن، وطنفروشی است. گفتمان ایرانگرایی طبیعتا در سه محور باید حرکت کند. یک بعد ایدئولوژیک دارد چون ایدئولوژی بسیجگر است.
نیروهای اپوزوسیون ایدئولوژی بسیجگر ندارند که بتواند خلاصهیِ گفتمان را به صورت شعار و از راه شعار نمادهای خودش را درست کند و به حرکت در بیاورد. چون تودهیِ مردم با بحث فلسفی راه نمیافتند. خواص باید تسخیر عقیدتی بشوند وگفتمان را باور کنند و کار مشترک بکنند. خواص هنری، خواص فرهنگی، خواص سیاسی و بعد با حلقه ی واسط این گفتمان را ببرند به صورت شعارها و نماد و شعرها و سرودها و همهیِ اینها در جامعه آن موقع فراگیر میشود و خودِ گفتمان هست که تولید قدرت میکند و نه شخص نه فرد و نه جاذبههای فردی.
با توجه به اینها، مسئلهی حاکمیت سیاسی مطرح هست. مسئلهیِ هویت ملی کلیدی ترین بحثی است که حالا در جامعه است. دعوای اصلی ما با گفتمان اسلامگرا و قومگرا، روی مسئلهیِ هویت است، هویت ملی، امنیت ملی، وحدت ملی، منافع ملی، پرستش ملی، اهداف ملی، استقلال سیاسی، ثبات سیاسی، تمامیت ارضی، امنیت روانی، اقتدار ملی و مسائلی از این دست زیر مجموعه ی گفتمان ایران گرایی، باید تبدیل و توزیع و شفاف شود. بنابراین این گفتمان، گفتمان تعرضی است. گفتمان انقلابی است چرا که گفتمان میتواند انقلابی باشد. فرد تابع گفتمان است. من مثلا مارکسیست بوده ام، آن گفتمان است که مرا به این تعرض میکشاند، به فداکاری میکشاند به مسئولیتپذیری میکشاند به تحمل سختیها میکشاند. میبایست این گفتمان ایرانگرایی دارای این ویژگی باشد تا بتواند کار کند. اتفاقا به خاطر این که در بستر جامعه این گفتمان بر خلاف تصور خیلیها از بستر جامعه برمیخیزد و اگر بنگیرید تنها آلترناتیو در مقابل سفرهای زیارتی، سفرهای ملی است. پاسارگاد است، تخت جمشید است، اینها نماد های ملی اند.
به همین دلیل تقویت اینها در مقابل نمادهای اسلامی است. الآن جنگ حکومت اسلامی با عربستان روی نمادها است. چه کسی نماد را تصرف میکند؟ نماد مکه است. مکه مهمترین نماد اسلام است و جنگ برای تصرف آن است. شیعیان نمادهای خودشان را دارند، فکر میکنید اینها دیوانه استند که میآیند این همه هزینه میکنند روی امام رضا و روی نجف و کربلا، طلاکاری میکنند. در حقیقت با تقویت این گفتمان و باورمندی بیشتر ایجاد کردن، این تولید قدرت میکند و به خاطر همین هم در عراق صد و بیست هزار نفر نیروی مسلح از شیعیان رادیکال درست میکند و قدرتهای بزرگ را هم به چالش میکشد. با توجه به اینها باید تعریف جدیدی از سیاست و سیاستمدار ارائه داد.
فواد پاشایی: سیاست در اولویت است ولی فرهنگ و سیاست با هم حرکت میکنند و هر کدام از اینها اگر نتواند وظیفه ی خودش را در جامعه درست و مشخص انجام دهد، مطمئنا چرخ آن جامعه میلنگد. بدا به حال جامعه ای که به حساب سیاستمدارش از فرهنگ درست و از فرهنگ سالم و شرافتمندانه برخوردار نباشد و بدا به حال جامعه ای که فرهنگش را نتواند با سیاست و سیاست مدارش جلو ببرد و درست کند. یکی از بلاهایی که امروز در ایران بر سر ما آمده است این است که حکومت اسلامی به دلیل اینکه نمیتوانست با فرهنگ جامعه ی ایران حرکت کند، تلاش کرد که یک فرهنگ جامعه را به اندازهیِ قد و قوارهیِ خودش پایین بیاورد. و این بلایی است که امروز در جامعه ی ایران حاکم گردیده، بلایی که ناسالم بودن و پست بودن و رذیل بودن یک فضیلت شده است. متاسفانه هر کس که پست تر است، هرکس که رذیلتر است و هر کس که دزدتر است، یک فرهنگ فضیلت در جامعهیِ ایران نام گذاشته و این را یک هنر میداند. هر آنکس که سالم و شریف و راستگو است را آدمی عقب مانده و نادان به حساب میآورد. جامعهای که به این جا رسید، طبیعی است که در آن با دزدی های میلیاردی مواجه میشوید. و دیگر دزدی و کار زشت و خلاف، در نظر کسی ، کاری بد نی ست. این اشکال فرهنگ نا سالم است که ما را به اینجا رسانده است و تا این حد پایین آورده است.
یکی از کارهایی که فرهنگ میتواند انجام دهد، پذیرفتن مخالف است و جا انداختن این موضوع که مخالف ما به اندازه ی خودمان احترام و ارزش و حق سخن گفتن دارد. آن جایی که سیاست و سیاستمداران، دریچهیِ تنفس را بر مخالفینشان میبندند، چیزی است که از فرهنگ نادرست جامعه شان میگیرند. در فرهنگی که در گذر هزار و چهارصد سال گذشته جامعهیِ ایران بوده، ما آموخته بودیم که مشکلاتمان را با زور شمشیر و با زور تفنگ و با زور بازو حل کنیم و هیچ کجای فرهنگ هزار چهارصد ساله به ما نیاموخته بود که باید با تفاهم و بحث و پرداختن به نظرات همدیگر و باز کردن مباحث مشکلاتمان را برداریم و همدیگر را قانع کنیم. ما عادت داشتیم که مخالف را از صحنه حذف میکردیم و میفرستادیماش خانه و یا اگر نمیتوانستیم میکشتیمش تا بتوانیم راه خودمان را برای حرفمان باز کنیم. من امیدوار استم که این دو بال با هم حرکت کنند برای این که حقیقتا از هیچ کداماش نمیتوان گذشت و منتظر شد که آن یکی درست شود. همهیِ ما نمیتوانیم فقط در سیاست کار کنیم و یا فقط در فرهنگ کار کنیم. بسته به روحیه و اخلاق و خویمان هر کدام از ما یک توانایی های داریم و یک جوهر وجودی داریم و مهم این است که آن جوهر را به نفع جامعه به کار بیاندازیم و تلاش کنیم که در آن مسیر که جامعه را بهتر کنیم.
شهلا ممتاز: وقتی سخن از الویت سیاست یا فرهنگ است در یک کشوری چون ایران و در این برهه از زمان که خطر از هر سو کشور را تهدید میکند، طبیعتاً باید سیاست را انتخاب کرد. هر چند فرهنگ نقش عظیمی را در نوع حکومت بازی میکند، اما ساختن یک فرهنگ نیاز به زمان و پول دارد که فقط در داخل کشور میتوان دست به یک انقلاب فرهنگی زد. با بودن نظامی که امروز بر میهن حاکم است هیچ قدمی برای تغیرات فرهنگی وجود ندارد.
پس باید تدبیری کرد اول برای نجات ایران و برکناری کسانی که ۴ دهه، قبل از هر چیزی به ویرانی فرهنگی ایران کمر بستند و با کمال تاسف باید گفت بسیار هم موفق بودهاند راه کاری را یافت. رسانهها در خارج از کشور در این سالهای اخیر نه تنها در کارهای سیاسی موفق نهبودهاند بلکه در مسائل فرهنگی هم بسیار غلط پیش رفتند و طبقه جوان کشور را از خود دور کردند. تکامل و رشد فرهنگی یک سرزمین را باید از زمان کودکی در کودکستانها و دبستانها شروع کرد، رسانههای را در این مسیر تشویق کرد تا به مرور زمان تغییرات واقعی و بنیادی را پایه زنند. تغییر نوع سیاست به مراتب راحتتر است تا تغییرات فرهنگی. سیاست را در مدت کوتاهی میتوان تغییر داد، اما فرهنگ حداقل ۲ نسل طول میکشد که به یک نتیجه نسبی دست یابد. در این زمان است که یک ملت شاید بتواند برای سرنوشت سیاسی خود تصمیم درستی گرفته و فریب دشمنان خارجی و داخلی را به راحتی نخورد. ملتی که مدافع یک کشور قدرتمند ست زمانی پا برجا میماند که ملتی با فرهنگ در آن زیست کند. ملتی نیست که سامانه خود را برای عقاید پوچ و ایدیولوژی تزریق شده از سوی دشمنان پایمال کند. در پایان سیاست و فرهنگ لازم و ملزوم یکدیگرند، اما بدون سیاست درست، حرکت فرهنگی قابل اجرا نمیباشد.
بردیا پارس: برایِ دریافتی بهنسبت مشترک از معنایِ پیکارِ سیاسی و فرهنگی باید تعریفی از "فرهنگ" و "سیاست" ارائه کرد. میدان و یا فراروندِ (پروسه)ِ رقابت بر سرِ اثرگذاری رویِ تصمیماتِ جمعی را «سیاست» و خوگریِ اجتماعی (Social Habituation) را بهعنوانِ هستهیِ کانونیِ تعریفِ "فرهنگ" فرض میگیرم. خوگریِ اجتماعی پیشاپیش در گروِ وجودِ یک نظمِ (order) ست؛ نظمی در کشندِ زمان. فرهنگ که بهصورتِ دستیافتها و ویژگیهایِ انتقالپذیرِ یک جامعه شناختنی ست، میتواند علتهایی ژنتیکی و یا جغرافیایی هم داشته باشد، یعنی طبیعی باشد. ولی معلولهایِ فرهنگیِ این علتها بیرون از علتهایِ طبیعی و غریزی، حاصلِ سیاست و ارادهای سیاسی اند. پس همینجا میتوان درهم پیچیدهگی و همپوشانیِ کنش در دو عرصهیِ سیاست و فرهنگ را بهخوبی دید. در اینجا از بحثی روششناسانه پلی میزنم به مصداقِ سوژهیِ امروز، ایران و گرهِ ما. کنشِ فرهنگی در سطحی ملی، نیازمندِ ابزاری ست در سطحِ ملی. برایِ نمونه، پیکارِ فرهنگی در شرایطی که دستکم سه وزارتخانه (فرهنگ و ارشاد، آموزش و پرورش و علوم، تحقیقات و فناوری)، سازمانِ صدا و سیما و مطبوعاتِ دولتی، بهگونهای سازمانیافته راهبندانِ دیگر منابع فرهنگی در خدمتِ دستگاهی ایدئولوژیک اند، کنشِ فرهنگی در سطحی ملی ممکن نی ست مگر با عبور از بنبستهایِ دولتی.
بنابراین کنشگرِ فرهنگی در رسایِ تجهیزِ خود بهافزارِ کنشِ فرهنگی ناگزیر رودررویِ مانعِ سیاسیِ خود قرار میگیرد و بی آنکه سیاسی و سیاستور باشد، مبارزهیِ سیاسی میکند! ولی پس از ۴ دهه متوجه میشود که درست به عللی فرهنگی نهمی تواند ازپسِ این مبارزه کامیافته برآید. پس نومید از کرد-و-کارِ سیاسی سراغِ مبارزهیِ فرهنگی را میگیرد و روز از نو! سودِ پرسشِ امروز در این ست که بر این دورِ تسلسل انگشت میگذارد و چاره را پیشانه (already) در رهایی از این دورِ باطل میداند. به باورِ من، مبارزهیِ سیاسی از پیشداشت برخوردار است، ولی پیش از آن به تمرینهایی فرهنگی، نه در سطحی ملی که در سطحی مجموعهای (که میتواند در قالبِ یک تیم یا سندیکا باشد) و در سطحِ ضرورتِ کنشِ سیاسی، بپردازیم. به زبانِ سادهتر رویِ بخشهایِ خیلیِ مزاحمِ فرهنگیِ خود (با مانندِ تمرین مناظرهیِ روادارانه) در سطوحی پایینتر مثلِ یک کلاس کار کنیم تا بتوانیم به علتالعللِ مشکلاتِ اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیِ خود در سطحی ملی که "سیاسی" ست، بپردازیم.
آرمان چاروستایی: میخواهم به یک نکته اشاره کنم، که ما یک مشکلی داریم و یک غدهیِ سرطانی در کشور ایران به نام حکومت اسلامی. این حکومت اسلامی باعث شده که فرهنگ ما و ارزشهایی که در جامعه وجود دارد به ضد ارزش تبدیل شود.
یعنی دروغ گویی و خیلی مسائلِ اخلاقی دیگر که با فرهنگ ما مرتبط میشود، این به عنوان ارزش در جامعه مطرح میشود و فرهنگ ایران را که یک فرهنگ والای چند هزار ساله ست را حکومت اسلامی آمده است و با یک فرهنگی که تفسیر خودش را از آن دارد، عوض کرده است. و اگر میخواهید که در آن جامعه بالا بیاید، چه از نظر اقتصادی یا هر جایگاهی که میخواهید قرار بگیرید باید این ارزشهای اخلاقی و فرهنگ را زیر پا بگذارید تا بتوانید بالا بیایید. ما میخواهیم این مشکلات را در ایران حل کنیم. یک مشکل سیاسی داریم و یک مشکل فرهنگی، اگر سوژهیِ این جلسه این است که اولویت ما برای مبارزه، آیا مبارزه فرهنگی است یا سیاسی. به نظر من، اگر میخواهیم این مشکلات فرهنگی را هم حل کنیم و بیاییم در داخل یا خارج کشور کار فرهنگی انجام بدهیم، بستری برای اجرایی کردن آن فرهنگ در دست نی ست، چون باید در مقابل حاکمیت بیایستید. یعنی به صورت ناخودآگاه نیز با حاکمیت درگیر میشوید و وارد مسئله ی سیاست میشوید. برای همین است که مثال میزنند که همه چیز ایران سیاسی است.
حتا فوتبالاش. به همین دلیل، اگر میخواهیم موفق بشویم، حتا در مسئله فرهنگی، باید مشکل سیاسی را حل کنیم که بستر فرهنگی را به اجرا در بیاوریم. حالا حکومت اسلامی از این ضد فرهنگ استفاده میکند و حکومت میکند، اگر فرهنگ سر جای خودش برگردد که نهمیتواند حکومت کند. برای همین مقابلاش میایستد، دستگیر میکند و کتک میزند. ولی با همهیِ مشکلات در ایران این مبارزهیِ فرهنگی هم ادامه دارد. اما برای این که به نتیجه برسیم یعنی به جایی که فرهنگ درست به جامعه ایران برگردد و ارزش جای خودش را داشته باشد و با ضد ارزش عوض نهشود. اگر میخواهیم به آن برسیم و بخواهیم این فرهنگ را نهادینه و اجراییاش بکنیم، باید در این مقطع زمانی اولویت نخستمان و بیشترین فعالیت مبارزاتیمان را در راستای مبارزه ی سیاسی بگذاریم. چون اگر کار فرهنگی را هم به آن شکل انجام نهدهیم.
اگر قدرت سیاسی را در ایران به دست بگیریم و این کسانی که امروز بر سر قدرت هستند در ایران که ضد فرهنگ ایرانی و درست هستند را به زیر بکشیم، آن موقع دیگر مانعی برای اجرایی کردن فرهنگ درست در ایران نهخواهد بود و مثال بسیار سادهاش نیز همین کشور آلمان است که شما اگر بد رانندگی بکنید، شما را جریمههای سنگین میکنند و اگر شما تیکت(بلیط) مترو را نهدهید و یا هر مشکل دیگری جریمههای سنگین دارد. درست است که در کنارش کار فرهنگی میکنند، اما این قدرت قانون است که در این جا، در واقع فرهنگ را نهادینه میکند.
یعنی به زور قانون خارجیهایی که از کشورهای دیگر میآیند در این کشور و با این فرهنگ آشنا نی ستند، ناچار میشوند با مجازاتهایی که قانون، یعنی آن ساختار و قدرت سیاسی تعیین کرده است، خودشان را با فرهنگ این جامعه وفق بدهند. این خارجیهایی که در کشور آلمان زندگی میکنند اگر این جریمهها نهباشد با همان فرهنگ عقب مانده جهان چندمی خودشان آن را ادامه میدهند.
این جا نشان میدهد که کارآمدی قدرت سیاسی برای نهادینه کردن فرهنگ درست در جامعه، به این دو دلیل: یک. پایین کشیدن حکومتی که در مقابل فرهنگ میایستد، حتی اگر ما کار فرهنگی بکنیم مردم ایران آگاه بشوند و آن را اجرایی بکنند، حکومت جلویاش میایستد، پس یک سدی است که باید آن را برداشت. این یک دلیلی است برای اولویت مبارزه ی سیاسی. دو. برای فردای ایران که بخواهد نهادینه بشود و راحتتر آن را اجرایی بکنیم، آن هم اگر ما قدرت سیاسی در ایران داشته باشیم، یعنی کسانی که فرهنگ درست ایرانی را باور دارند و ضد حکومت اسلامی و فرهنگ آن هستند، اگر آنها حاکم بر کشور باشند با مدیا و رسانه و کارتونها، حتا به بچههای مهد کودک، بچههای مدرسه به راحتی آموزش و پروش یکی از مهترین از مسئلهها است. که حالا در دستان حکومت اسلامی است و تحریف تاریخ میکند، اسلام را آنجا نهادینه میکنند و مسائل دیگر که همه میدانیم. اما اگر یک حکومت درست باشد و با یک آموزش و پرورش درست میتواند چندین میلیون دانش آموزی که الآن دارند در مدارس ایران درس میخوانند را با فرهنگ درست تربیت کند.
میلاد آقایی: آنچه که در گستره ی نگاه من دیده میشود، آن هست که سیاست را باید نه به چم یک تکانهی ویژهای که تصمیمهای امروز را در جامعه میگیرد، بلکه به عنوان یک بستهای که در آن فرهنگ و آموزش و بازرگانی و همهی آنچه که چرخهای یک کشور را میگرداند در آن گنجانده شده، نگاه کرد. سیاست از این رو در نگاه من برجستهتر است که توانایی ایجاد دگرگونیها را با قدرت دارد. توانایی تصمیمگیری حتی در سویه ی اپوزوسیون دارد. همیشه این آشکار هست که شما اگر اپوزوسیون دولتی یا حکومتی هستید، آن هنگام توانایی نهدارید، اما سیاستهای شما در جهت به دست گرفتن قدرت هست، نه این که قدرت را به دست داشته باشید و بخواهید کاری انجام دهید. در هنگامهای گوناگون و در دورههای گوناگون کاری، ما شیوههای گوناگون کاری داریم، بنابراین همچنان در نگاه من سیاست ارجمندتر و بایستهتر هست، کما این که فرهنگ یکی از بازوان پرتوان کنش سیاسی است. من خودم نیز کار فرهنگی فراوانی انجام میدهم و از همینرو است که فرهنگ را بازوی پرتوانی میبینم. اما اگر کار فرهنگی را نهشود از آن بهرهبرداری سیاسی کرد، برای مایی که در برابر حکومت اسلامی هستیم، کار کمی دشوار میشود و این میتواند زیستن حکومت اسلامی را درازتر کند. بنابراین نگاه من این است که باید همهی بازوها و همهی نیروها را در بستهی سیاسی که برای آینده داریم که گذار از حکومت اسلامی هست، یک دولت دموکراتیک میخواهیم که بر سر کار بیاید و ملت ایران همواره در داخل مرزها پایدار و پابرجا باشد، همهی اینها را میتوانم در یک بسته ی سیاسی بگنجانم و خواستهایم را از آن راه پیش ببرم.
مسیح رضوانی: ما اول باید این را مشخص کنیم که فعالیت فرهنگی ما باید در راستای جامع عمل پوشاندن به سیاست از پیش تعیین شدهی ما باشد. یعنی کاری که خمینی انجام داد و از چند سال قبل شروع کرد به فرهنگ سازی، و یا این که نه، ما باید فرهنگ سازی را انجام بدهیم و مردم را با حقوق شهروندی خودشان آشنا کنیم و فعالیت های سیاسی ما بر اساس منافع ملی و مردمی باید باشد. این دو قضیه خیلی مهم است. اگر قرار باشد که ما فقط بگوییم نه، ما روی سیاست تمرکز کنیم و یک خمینی دیگری را ما بخواهیم معرفی کنیم و باز یک خمینی را مانند سال پنجاه و هفت بفرستیم روی ماه، باز همین میشود. من فکر نهمیکنم که تغییر رژیم چندان به نفع مردم باشد. اما اگر بخواهیم مردم را با حقوق شهروندی شان آشنا کنیم و نحوه ی مبارزاتشان بر علیه رژیم آشنا بکنیم و راه های مختلف دیگر و در آن صورت ما بیاییم یک اپوزوسیونی را معرفی کنیم به مردم که جهت دفاع از حقوق اولیه ی مردم، آن حداقلها.
در طول تاریخ ما میدانیم که هیچ کس زیباتر از بهتر از خمینی نهتوانست نهتوانست سر مردم را کلاه بگزارد و هیچ کس هم پیدا نهشده است که بهتر از خمینی و رژیم حکومت اسلامی بتواند وعده وعیدهای شیرینی به مردم بدهد. مردم اما دیگر به هیچ کس اطمینان نهدارند. پس به نظر من تنها راه این است که ما بر فعالیتهای فرهنگی تمرکز کنیم تا مسائل سیاسی خود به خود حل میشود. یعنی آن اشخاصی که فعالیتهای سیاسی که واقعا میخواهند در راستای حقوقبشری باشد را انجام دهند، نه در راستای کسب قدرت و مقام در صحنه ظاهر میشوند و راه باز میشود برای اینها. اما اگر قرار باشد که ما بخواهیم وضعیت فرهنگی مان را برای دفاع از یک جناح خاصی انجام دهیم، ما دیدیم که آقای احمدی نژاد را از سمنان آورد و آقای روحانی را از جای دیگر آورند و حتا خمینی کارش به جایی رسید که علنا تهدید میکرد. آنها فرهنگ سازی خودشان را انجام داده بودند. به نظر من اول بیاییم این قضیه را مشخص کنیم که منظور از مبارزهی فرهنگی چه است؟ آن فعالیت فرهنگی میخواهد به چه نتیجهای برسد. آیا رسیدن به حقوقبشر و قوانین حقوقبشر و یا این که فرهنگ سازی کنیم برای اینکه به قدرت رساندن یک اندیشهی خاص.
بهرام آبار: فرهنگ یک پدیده ی پیچیده از آداب، رسوم، عادات، اندیشه، هنر، شیوه های تفکر، شیوهی زندگی، احساس و عمل و غیره است. ما میدانیم که فرم هر جامعهای شکل مخروطی دارد که در قلهی آن الیت و نخبههای جامعه هستند یا ارائه کنندگان، یا حکومتگران جای دارند. فرهنگ از آن بالای مخروط به پایین نفوذ میکند. یعنی از جوامع دموکرات انتخاب شایسته انجام میشود. سیاست بر اساس رفاه، آسایش، امنیت و فرهنگ نیکو زیستن پیش میرود. اما در ایران ما سی و هشت سال است که انتخاب شایسته انجام نهمیشود . بلکه درست عکس آن است.
انتخاب افرادی دزد، آدم کش، قاچاق چی و غیره. اینها هم جز فساد کردن کار دیگری بلد نی ستند. پس بنابراین این فرهنگ فساد، این فرهنگ دزدی، این فرهنگ بیتفاوتی از آن بالا نفوذ میکند و تا پایین میآید. ما میبینیم که جامعهی ایران به طور کلی از هم پاشیده است. جامعهای نی ست که دیگر بتواند با هم باشد. هر کس برای خودش کاری انجام میدهد. حکومت کار خودش را انجام میدهد و مردم هم کار خودشان را به یک صورتی پیش میبرند. همه ناراضی هستند اما اگر از آنها بپرسید چه میکنید برای برکناری حکومت، میگویند که ما کاری نهمیتوانیم بکنیم، چون این حکومت آنقدر قوی هست که ما را صد در صد سرکوب میکند. پس بنابراین میبینیم که اگر چنین سیستمی وجود داشته باشد، فرهنگ را خراب و فاسد میکند و از بین میبرد. بنابراین سیاست اهمیت دارد، کار سیاسی اهمیت دارد. ما باید با سیاست بتوانیم یک سیستمی در مملکتمان ایجاد کنیم تا بتواند فرهنگ خوب و نیک را اشاعه بدهد. اهمیت کار سیاسی بالاتر از کار فرهنگی است. فرهنگ جزئی از سیاست است. اگر سیاست نادرست باشد، فرهنگ هم نهمیتواند کاری انجام دهد. ما در خارج از ایران در کشور هایی که دموکرات هستند و یک وضعیت معینی دارند و ما در حقیقت در امنیت زندگی میکنیم میتوانیم کار فرهنگی بکنیم، ولی آیا همین کار را در ایران هم میتوانیم بکنیم؟ مقدور نی ست. ما اول باید سیستم را عوض بکنیم و آن مملکت باید وضعش طوری بشود که این فرهنگ را آنجا هم انجام داد.
کاظم موافق: کار سیاسی را مقدم بر کار فرهنگی میدانم ، هرچند ما به یک انقلاب فرهنگی نیاز داریم. چون در حال حاضر این دو مقوله چنان به هم گره خورده اند که نهمیشود از هم جدایشان کرد. این دو مقوله را با هم باید پیش برد و نهمیشود بین آنها انتخاب کرد و شاید هم پرسش اشتباهی است. اما برای این که به شما بگویم که چرا باید روی مبارزهی سیاسی تاکید کرد و وقت و انرژی گذاشت این هست که به فرض این که ما وقت و برنامه ای را روی یک هدف فرهنگی مانند بزرگداشت روز کوروش برنامه ریزی بکنیم، حکومت در یک روز، کار یک سال را به هم میریزد و ما را به نقطه صفر برگرداند. درحالیکه در نبود این سیستم سیاسی حاکم که فرهنگ ایدئولوژیک خودش را تلاش میکند به جامعه تزریق بکند، شما باید برنامهای داشته باشید که بتواند به عنوان پادزهر این سی و هشت سال گذشته بتواند عمل بکند و جامعه را به مسیر درست بیاندازد. همان طور که آقای رییسی اشاره کردند، گفتمان ایرانیت و ملی گرایی میتواند گفتمان جایگزین باشد که همان حد و مرز ما را با کسانی که با موجودیت ایران مشکل دارند. حد و مرز ما را با آنها هم مشخص میکند. به اعتقاد من یک برنامه ی سیاسی منسجم ولی عملی در حال حاضر اولویت اول ما است.
دامون گلریز: دیدگاه دیگری ندارم و گوش میکنم.
ملکی: آقای رضوان نکتهای را عنوان کردند که من با ایشان هم عقیده هستند. ما میتوانیم مثال بزنیم مانند همین مسئله کوروش که مطرح شد و بزرگداشت کوروش تبدیل به یک حرکت سیاسی شده بود ولی قبل از آن فرهنگ سازی شد یعنی اطلاعات فرهنگی داده شد تا به مسئلهی بزرگداشت کوروش رسید. موضوع سر این است که ما هر حرکت سیاسی که بخواهیم انجام دهیم، زمانی به نتیجه میرسد که ضمینهی فرهنگیاش را در جامعه ایجاد کنیم. من متوجه نهمیشود که منظور از فعالیت سیاسی چی ست؟ به مردم بگوییم رای ندهند، آیا علت رای ندادن یا دادن را برای مردم مشخص بکنیم و بگوییم حقوقشان یعنی چه. آن میشود کار فرهنگی. پس کار فرهنگی باید انجام بدهیم تا نتیجه ی سیاسی درستی بگیریم از آن. تا زمانی که مردم از نظر فرهنگی به حقوقشان آشنا نهشوند فعالیت سیاسی هیچ اثری نهخواهد داشت و مفهومی پیدا نهمیکند و به عقیدهی من هر حرکتی که باشد ما باید حول یک محور یا یک سیاست درستی که میخواهیم داشته باشیم، قبل از آن فرهنگ سازی بکنیم تا به نتیجه برسیم.
ما هشتاد میلیون جمعیت داریم که میتوانیم از نظر فرهنگی با هم متفاوتاند و اطلاعاتشان متفاوت است و به عقیدهی خودمان زیر بمباران فرهنگی حکومت اسلامی قرار دارند و به حقوقشان آشنا نی ستند و این باعث میشود که فعالیت سیاسی پراکندهای داشته باشیم. پیرو تکمیل کردن گفتههای آقای رضوانی که باید کار فرهنگی انجام بدهیم و بعدا سیاسی، باید بگویم که سیاست باید مشخص باشد و حرکت سیاسی که انجام شد، ابتدایش باید کار فرهنگی انجام شود تا آن حرکت سیاسی به نتیجهی مطلوب برسد. در غیر این صورت هر حرکت سیاسی که بخواهیم انجام دهیم قطعا بر میگردد به حرکتهایی که خیلی راحت سرکوب میشود، چون پشتوانهی فرهنگی و عقیدتی ندارد با شکست مواجه میشود و یا به بیراهه میرود. پس به عقیدهی من لازم و ملزوم یک دیگر هستند، اما ما در بین نیروهای خودمان واقعا میتوانیم بگوییم فقر فرهنگی وجود دارد، باید آن را در بین اپوزوسیون خودمان از بین ببریم و به یک اصل مشترکی برسیم که چه سیاستی را باید دنبال کنیم.
مجموعا همهی دوستان باور به یک راه حل دموکراتیک دارند و مردم بتوانند در امور خودشان دخالت داشته باشند و سهم بیشتری در مدیریت داشته باشند. طبیعتا حول آن باید فرهنگ سازی شود و فعالیت سیاسی بتواند هم عقیده بشود. هیچ نهمیتوانیم فعالیت سیاسی بدون در نظر گرفتن فعالیت فرهنگی انجام دهیم و تجربه نشان داده است که با شکست مواجه شده است، مگر حرکت هایی که با آرای فرهنگی همراه بوده که نمونه اش همین بزرگداشت کوروش بود که اول کار فرهنگی شد و بعد تبدیل به کار سیاسی شد.
حشمت رئیسی: ین تفکیک میان فرهنگ و سیاست را رژیم آسان کرده است. در حکومت های خود کامه تمام مرزهای حرکت مخدوش میشود مثلا در حکومت خودکامهی روسیهی تزاری، احزاب سرکوب میشوند، سندیکاها سرکوب میشوند، تمام اینها که سرکوب میشوند. سندیکالیست یا یک فعال کارگری، طبیعتا نباید دستگیر بشود، اما دستگیر میشود به جرم سیاسی. وقتی که در کشوری که مسئله روسری به امر سیاسی تبدیل شده و نه تنها سیاسی، بلکه عقیدتی تبدیل شده، بنیان نظام مسئلهی امینیتی شده است، تلاش شما برای تفکیک این دو برای من عجیب است. اگر خود رژیم سندیکالیست را سیاسی کرده است، هر فعال فرهنگی و هر شاعری را و نویسندهای را گرفتند، مگر کم اعدام کردند کسانی که در حیطه ی کار هنری و فرهنگی کار کردند. نهمیدانم چرا تاکید هست که این دو بخش از هم تفکیک گردد. به نظر من در حکومت های توتالیتر حکومتهای خودکامه تمام مرزهای هویت مخدوش میشود و در نتیجه هر فعالی در هر عرصهای ، جرماش سیاسی امنیتی میشود. چه بخواهید در عرصهی فرهنگ کار کنید، هر فرهنگی متفاوت با فرهنگ حاکم، جرمتان سیاسی است. چه فیلم، هنر، سینما و هر جای دیگر. به همین دلیل هم جامعه را دچار خودسانسوری شدید میکنند. دو نوع سانسور، سانسور حکومتی و خودسانسوری که هنرمند باید انجام بدهد تا بتواند زندگی کند. به همین دلیل من این دو را از هم تفکیک نهمیکنم. در جامعههای به سامان تفکیک پذیر است و حوزه ی هنر مشخص هست، حوزهی صنعت و سندیکا مشخص است، اما در جامعهی ایران این گونه نی ست. با توجه به اینها، اعتقادم این است که باید بر حول گفتمان متحد بشویم.
وقتی صحبت از گفتمان میکنم یعنی هم حوزهی سیاست را در بر میگیرد، هم فرهنگ، هم حوزهی هویت را در بر میگیرد. بزرگترین جدال در کشور ما، الآن جدال هویتی است. من باید از نو خودم را تعریف کنم که من چه کسی هستم و کیستیام چی ست. من وقتی میگویم که ایرانی استم، ما به ازای تاریخ و اسطورهای و فرهنگی دارد. در نتیجه تمام تلاش رژیم این است که هویت ایرانی را از ما بگیرد. در عرصه ی زبان، ادبیات، تاریخ، نمادها، سمبلها و همهی اینها. همین چندی پیش مجسمهی فردوسی را در دانشگاه مشهد به زیر کشیده اند.
دشمنی اینها با فردوسی مشخصهاش این است که او پرچمدار هویت ایرانی است که با هویت عربی و اسلامی تفاوت دارد. این جدال هم هزار و چهارصد سال است که در این مملکت جاری است، فراز و نشیب داشته است و تا امروز هم ادامه دارد. در دوران کوتاهی در تاریخ معاصر ایران و مشروطیت و به ویژه در عصر رضا شاه، گفتمان هویت ایرانی یک غلبهی نسبی موقت کرد که باز هم برنهتابیدند و حرکت کردند و سرنگون کردند. با توجه به اینها وقتی مسئله ی گفتمان میآید، مسئلهی انقلابات در همه ی عرصه ها است.
بهعنوان مثال در اروپا اگر شما بروید نگاه بکنید، اول انقلاب فکری صورت گرفت. یعنی در جهان بینی انسانها دگرگونی ایجاد شد و پیشتازان آن کپلر و کوپرنیک و گالیله و نیوتن و دیگران هستند که جهانبینی بطلمیوسی را کنار گذاشتند که این سرایت کرد به تودهها.
دوم انقلاب فلسفی صورت گرفت با کانتها و هابزها. سوم انقلاب فرهنگی صورت گرفت با گوتهها و شکسپیرها و دانتهها. سپس انقلاب صنعتی شد و سپس انقلاب سیاسی شد که با انقلاب فرانسه به اوج خود رسید. در کشورهای کلاسیک این گونه تحولات صورت گرفته است. در نتیجه معضل فرهنگی کمتر دارند، معضل فکری و جهان بینی کمتری دارند. ولی کشورهایی که با فاز تاریخی عقب وارد صحنه شده اند برای پروسه دولت-ملت سازی مثل ایران، مثل ترکیه از بالا صورت گرفته است. طبیعتا کار فرهنگی یا کار فرهنگی و جهانبینی و تفکر تغییر بنیادینی نهکرد. حاصل آن چه شد؟ این است که ملاها هر وقت خواسته اند برپایهی همان تفکر و فرهنگ مرتجع و عقب مانده، سرمایه گذاری کرده اند و قدرت سیاسی را به دست آورده اند. تفکیک پاسخگو نی ست، آن هم در رژیم حکومت اسلامی.
مصطفی عرب: حرکت فرهنگی بازویی است برای حرکت سیاسی و کاملا درست است. به باور من هر حرکتی که بتواند حکومت اسلامی را به زیر بکشد، میبایستی زودتر شروع کنیم. یا با کار سیاسی که شروع به کار کنیم و آن را به زیر بکشیم ولی از طرف دیگر باید نگاه کنیم که کدام یک از این حرکات سیاسی یا حرکات فرهنگی یا دیگر حرکات که استاد رییسی فرمودند در آن مورد، میتواند کارسازتر باشد در سرنگونی حکومت اسلامی، من باز هم تاکید میکنم خدمتتان که زودتر این به نتیجه میرسیم و کارمان را شروع میکنیم.
محمد صالحی: از نظر فرهنگی جای هیچ بحثی نی ست. ملتی با فرهنگی کهن ولی با توجه به آنچه که مشاهده میکنیم، امروز گویی ملتی بدون پیشینهیِ فرهنگی – منظور بیشتر به شعار بسنده کردهایم- تا زمانی که شعار تبدیل به عمل نهشود هرگز موفق نهخواهیم شد. در درون افرادی استند که واقعا دارند فعالیتهایِ فرهنگیِ خودشان – خصوصا همین فعالیتهای قومی- که ایامِ نوروز در تعطیلاتِ سیزدهبدر – دوستانی که فعالیت فرهنگی میکنند- حتما اطلاع دارند در خوزستان، مسجد سلیمان این فعالیتها هستند، فعالیتهایِ شاهنامهخوانی.
اینها خوب در غالبِ این که خود رژیم هم خوب تسلط کافی روی آنها دارد ولی خوب نهمیتواند با آنطوری که باید فعالیت کرد، آن آزادیها را نهدارند. ولی یکی از دلایلی که در طولِ این ۳۸ ناموفق بوده را شاید گفت که نه در کار فرهنگی درست پیش رفتیم و نه در کار سیاسی. چرا تنها به این دلیل افرادی که باید کار سیاسی کنند، کار فرهنگی میکردند و همین طور برعکس!
منظور این ست که هر کس در جایگاهِ خود باید باشد. گرچه هر دو باید در کنار هم و همسو پیش بروند تا بتوانیم در مسیر مبارزه موفق باشیم. الان که شما نگاه میکنید در این شبکههایِ مجازی، در تلگرام در فیسبوک و در خیلی از این شبکهها کارهای و فعالیتهای فرهنگی میشود، ولی هیچ کدام اینها تاثیرگذار نی ستند. ما تا زمانی که کشورمان آزاد نهکنیم – یعنی نهتوانیم از لحاظ سیاسی کشورمان را آزاد کنیم- نهمیتوانیم کار فرهنگی کنیم. یعنی کار فرهنگی باید در یک سیستمی باشد که خود دولت حمایت بکند. خوب وقتی که یک سیستم، سیستمِ اصلا ضد فرهنگ ست، همان چیزیست که جناب رئیسی فرمودند. ببینید الان جنگ جنگِ نمادها است. حالا نهمیدانم، نماد مذهب، کعبه –حالا بحث دینی نهمیخواهیم بکنیم- ولی خوب آنها هم دارند میجنگند که نماد خودشان را –بحث دکان داری ست-، نمادهای ما نمادهای بیارزش ست.
تا زمانی که ما نهتوانیم و این مسئله در خود ایرانیها جا نیافتد که ما به جای این که سفرهای بیرون میرویم از نمادهای بیگانگان و دشمنان ما بخواهیم دیدن کنیم، همینها را میتوانیم در کشور خودمان با نمادهای ملی خودمان جایگزین کنیم و بتوانیم فعالیت کنیم. باید به صورت گسترده عزیزانی که کار فرهنگی میکنند –کار من کار فرهنگ نی ست- کار من یک مبارزه ست و نهمیتوانم درمورد فرهنگ صحبت کنم. ولی خوب امروزه هر ایرانی تقریبا به مسائل سیاسی یا فرهنگی آگاهی نسبی را دارد. ولی اینها تاثیرگذار نی ستند. چرا که در شعار ست. به صورت عملی ما هیچ گاه کار درستی که بتوانیم، یعنی یک چیزی را به اتمام برسانیم نهکردهایم. ولی در شعار ما ایرانیها نامبر-وان (شماره یک) استیم.
خیلی من بیپرده بگم –شاید باعث ناراحتی دوستان بشود- اما من واقعیت را میگویم، ما فقط درشعار در حال مبارزه فقط استیم. اگر ما مبارز استیم در واقع باید در مسیر مبارزه خودمان را ثابت کنیم.ما در مسیر مبارزه فقط در شعار. الان در این تلویزیونها و در این رسانههایی که استند، فقط خودشان را رنگ میکنند و میگویند ما مبارز استیم. این شکل مبارزه نی ست. یا همان فرهنگی که ما از آن دم میزنیم و صحبت میکنیم؛ دوره ساسانیان تا دورهی پهلوی ما که خوب مسلما همیشه دچار جنگ و به قول معروف تاخت و تاز بیگانهگان بودهایم. یعنی فرهنگ و آن چه که باید فرهنگی که از دیرباز باید برسد – به صورت سینه به سینه بوده - به صورت مکتوب ما نهتوانستیم در آموزشوپرورش بیاوریم و فرزندان و خود ما، نه به این شکل نهبوده ست. بلکه به صورت سینه به سینه بوده ست متاسفانه. حالا ما باید –آنهایی که در مسیر فرهنگ مبارزه میکنند- پا پیش بگذارند و از لحاظ فرهنگی فعالیت کنند.
البته بعد از این که کشور ما و جامعهی ما آزاد بشود که عزیزان فرهنگی هم بتوانند در آموزش و پرورش به راحتی و آزادانه فرهنگ ایرانی را گسترش بدهند. ما چندپاره شده ایم! کومله، پژاک و دموکرات برای جدایی کردستان میجنگند نه ایران، مجاهدین خلق هیچ گروه دیگری را قبول ندارد و رئیس جمهورش را هم از پیش انتخاب کرده است، حکومت خواهان هم که فقط اسمشان هست، خودشان وجود خارجی ندارند.
پان ها و فدرالیست ها (در رأس آنها شاهزاده رضا پهلوی) هم که ایران را تکه و پاره می خواهند، کمونیستها نیز که همه جای دنیا سرای آنهاست، جهان وطن و خوش نشین. چیزی بنام ایران اهمیتی برایشان ندارد، نه مرز و نه پرچم، هیچ. تنها چیزی که برایشان مهم است و بر طبل آن میکوبند حق کارگر است.
اصلاحطلبان هم که هدفشان براندازی نیست، بلکه میخواهند لفت و لیس آخوندها ادامه یابد. جبهه ملی و مصدقی ها هم که با رژیم کاری ندارند، تمام انرژی خود را صرف جنگیدن با پادشاهی خواهان میکنند. پادشاهی خواهان هم در درون خود به طیفهای مختلفی تقسیم شده اند؛ انجمن پادشاهی، شاه الهیان پشتیبان شاهزاده و پادشاهی پارلمانی خواهان مخالف شاهزاده!؟ اکثر ما با هم میجنگیم؛ پس کی زمان جنگ با آخوندهاست؟ ما که اینهمه وقت میگذاریم برای جنگیدن با هم، کی وقت خواهیم داشت برای مبارزه با آخوندها؟ پاسخ خیلی ساده است، همان جوانان و کارگران و معلمان و دانشجویانی که در داخل ایران اعتراض میکنند، کتک میخورند، شکنجه میشوند، به زندان میروند و حتی درون زندان هم با اعتصاب غذایشان به مبارزه ادامه میدهند.
آیا بهتر نیست ما خارج نشینان که قواعد گفتمان و نقد سیاسی را نمی دانیم و هنوز جنبه سیاسی لازم برای نقدپذیری را نداریم، اختلافات درون حزبی خود را بگذاریم برای زمانیکه ایران آزاد شد؟ آنگاه هر حزب و جریان سیاسی بیاید بی پرده با مردم سخن بگوید!؟ خوب، ما که جنبه نقد سیاسی یکدیگر را نداریم آیا بهتر نیست فعلا از لاک دفاعی حزبی بیرون بیاییم و این جنگ را برای بعد از آزادی بگذاریم و در حال حاضر تمام نیرو و انرژی خود را صرف پیشبرد هدف براندازی دستاربندان و ایران ستیزان ایران کنیم؟
برگرفته از: مجلهیِ پژوهش