تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

 2 تير 1396 ـ  23 ژوئن 2017

اپوزیسیون هموند نظام!

جمشید اسدی

هر بار که مردمِ ناخرسند از قدرت سیاسی به پاخیزند، خواه و ناخواه در دو میدان می‌رزمند. یکی میدان مبارزه با مستبد حاکم و دیگر میدان مبارزه میان جناح‌های اپوزیسیون. اهمیت دومی کمتر از اولی نیست. چه بسا که جناحی از اپوزیسیون به جای قدرت حاکم نشیند و کار را آن چنان سخت گیرد که بیشتر شهروندان و به ویژه آزادی‌خواهان افسوس‌خوار همان نظام سرنگون شده شوند.

این نوشته در مورد مبارزه میان دو جناح اپوزیسیون مستقل و هموند نظام در ایران امروز است. در بخش نخست، به دو تجربهء تاریخی مبارزه با استبداد می‌پردازیم که در آن اپوزیسیونی به قدرت رسید که حال و روز مردم را سخت‌تر از پیش کرد. سپس، و بر پایهء درس‌گیری از این دو تجربه، به تميیز میان اپوزیسیون مستقل و هموند نظام در ایران امروز می‌پردازیم. گفتمان فرادست در هر دو نیرو، خشونت پرهیزی است. اما خواست بی‌درنگ این دو یکی نیست. یکی خواهان دموکراسی و دیگری در پی مصلحت‌جویی است. دیگر تفاوت این دو نیرو، رویکردشان به خط‌های قرمز نظام است. یکی از آن جدا و دیگر هموند آن است.

این دو اپوزیسیون را می‌بایستی شناخت و به مردم بازشناساند، چرا که پیامدهای قدرت‌یابی این دو برای ایران و ایرانی یکی نیست. اپوزیسیون مستقل در پی دموکراسی و حقوق شهروندی است و اپوزیسیون هموند نظام در پی معتدل کردن همین نظام ولایی بدون پربها دادن به دموکراسی و حقوق شهروندی. بر هر ایرانی ناخرسند از نظام ولایی است که با آگاهی و برپایه آرمان و ارزش‌های خود، یکی از این دو اپوزیسیون را برگزیند و از آن پشتیبانی کند.

1. مبارزه جناح‌ها در درون اپوزیسیون. در این جا تجربه تاریخی دو مبارزه را وا می‌کاویم که در هر یک جناحی از اپوزیسیون به قدرت رسید و شرایط مردم را بدتر از دوران نظام سرنگون شده کرد. یکی انقلاب اکتبر 1917 در روسیه و دیگری انقلاب 1357 در ایران.

تجربه انقلاب روسیه. کمابیش همزمان با مبارزه مشروطه خواهی ایرانیان، مردم روسیه نیز برای جَستن از عقب ماندگی و رسیدن به آزادی و پیشرفت، به شکل گسترده‌ای در برابر نظام تزاری بپاخاستند. روسیه در سال 1905 شاهد دو رخداد سرنوشت ساز بود. یکی، شکست از ژاپن و دیگری دستور تزار به سرکوب مردمِ معترض به استبداد و کمبود خوراک. سرکوب اما، درمان هیچ چیز نمی‌توانست بود و تنها ناخرسندی مردم را به انجمن‌های خاموش و سینه‌های پرجوش پس می‌زند تا آن که فرصتی دوباره برای بپاخیزی فراهم شود.

چنین فرصتی پس از ده سال با جنگ جهانگیر نخست فراهم شد. روسیه به همراه فرانسه و انگلستان با آلمان و اتریش و امپراتوری عثمانی می‌جنگید. مردم برای اعتراض به گرسنگی و شمار بالای کُشته و زخمی به میدان آمدند. تزار مستبد باز هم چاره را سرکوب دید. اما این بار وی ناتوان‌تر و نیروهای سیاسی سازمان یافته‌تر از پیش بودند. در سال 1917، تنها بازه‌ای ده ماهه کافی بود تا اعتراض‌های خیابانی به سرنگونی حکومت تزاری بیانجامد و نیرویی از میان اپوزیسیون به قدرت رسد که پایه گزار نظامی به مراتب مستبدتر از پیش باشد. در آستانه انقلاب اکتبر 1917، بیشتر کنشگران اپوزیسیون سیاسی در روسیه پیرو یکی از سه اندیشه جنبش دهقانی، قانون گرایی یا مارکسیسم بودند.

نارودنیک‌ها زمین را مسئله اصلی و دهقان را مهم‌ترین نیروی انقلاب می‌دانستند و بر این باور بودند که روسیه نیازی به گذار از سرمایه داری ندارد و می‌تواند بر پایه کمون‌های دهقانی و مالکیت اشتراکی زمین به سوسیالیسم دست یابد. شماری از نارودنیک‌ها به اسم بیدار کردن دهقانان و نشان دادن آسیب پذیری نظام، دست به ترور بلندپایگان دولتی و زمین داران زدند. اما شمار سنگین تری از ایشان حزب سوسیال رولوسیونر (اس ار) را در سال 1901 پایه گذارند که به ویژه در میان دهقانان پر نفوذ بود و نقش درخوری در شورش‌های سال انقلابی 1917 بازی کرد. در سال 1906، حزب سوسیالیستی خلقی کار از حزب اس ار جدا و به کادت‌ها نزدیک شد. پس از انقلاب دموکراتیک فوریۀ 1906، هر دو حزب برآمده از نارودنیک‌ها از دولت موقت پشتیبانی و حتی در آن شرکت کردند.

هواداران حکومت قانون بیشتر گرد «کادت‌ها» (Kadets) و «ائتلاف ترقی خواهان» بودند. بیشتر ایشان اما نه همه به لیبرالیسم گرایش داشتند. کادت‌ها مخالف استبداد تزاری بودند، اما باور داشتند که حکومت قانونی و مشروطه تزار برای پایداری و نظم جامعه روسیه لازم است. ترقی خواهان اما، تزاریسم را سد اصلی پیشرفت روسیه می‌دانستند و برای برپایی قانون و دموکراسی در روسیه خواهان تشکیل جمهوری تشکیل بودند. پس از پیروزی انقلاب دموکراتیک فوریۀ 1917، شماری از کادت‌ها به همراه اس ار‌ها و منشویک‌ها و حزب بورژوازی لیبرال مشروطه خواه روسیه راایجاد کردند که پشتیبان دولت موقت بود.

مارکسیست‌ها در پی باور به رشد سرمایه داری و نقش انقلابی کارگران از جنبش دهقانی نارودنیک گسستند و حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه را در مارس 1898 تشکیل دادند و پس از پنج سال، در کنگره دومِ سال 1903 انشعاب کردند و به دو شاخه بلشویک (اکثریت) و منشویک (اقلیت) تقسیم شدند. بلشویک‌ها به رهبری لنین درپی ایجاد حزب انقلابی با دیسیپلین نظامی و منشویک‌ها هوادار حزبی باز‌تر وهمچون گرایش بالنده سوسیال دمکراسی در اروپا بر این باور بودند که در دل دمکراسی پارلمانی می‌توان اصلاحات گسترده انجام داد و با فشار بر بورژوازی به سوی بهزیستی طبقه کارگر و سوسیالیسم پیشروی کرد.

از آغاز سال 1917، اعتراض مردم به کُشته و زخمی و کمبود به خیابان‌ها کشید. نیکلای دوم دستور به حکومت نظامی و تیراندازی داد. شماری از سربازها و درجه داران به مردم تیر انداختند و شماری دیگر به مردم پیوستند. واکنش اپوزیسیون تشکیل نخستین شورای مردمی در پتروگراد بود که بسیاری از نیروها را در برمی گرفت. همچون نیکولای چخیزده (Nikolaï Tchkéïdzé) منشویک که رئیس کمیته اجرایی و کرنسکی اس ار که معاون وی بود. بلندپایگان بسیاری دیگری هم در این شورا شرکت داشتند، همچون آوکسنتیف و چرنوف از حزب اس ار و چونچیلیاپنیکوف (Chliapnikov)، زالوتسکی (Zaloutski) و مولوتوف (Molotov) از حزب بلشویک.

در همان زمان، تزار به درخواست دوما در 15 مارس استعفا داد و تاج و تخت را به میشل برادر خویش وا گذاشت که نپذیرفت. از همین رو، دوما دولت موقتی به ریاست شاهزاده لووف (Lvov) تشکیل داد. کرنسکیِ در همان حال که عضو رهبری شورای پتروگراد بودِ وزیر دادگستری دولت موقت هم شد. بدین ترتیب، دموکراسی نوینی برپایه حکومتی دوگانه به وجود آمد که هم دوما (پارلمان) و هم سوویت‌ها یا شوراهای نمایندگان سربازان و کارگران و دهقانان در آن سهم داشتند.

لنین در 16 آوریل 1917 از تبعیدگاه خود در سوئیس به پتروگراد، پایتخت وقت روسیه، بازگشت و بر خلاف بیشتر نیروهای اپوزیسیون و حتی همرزمان بلشویک خود، با هرگونه سازشی با دولت موقت مخالفت کرد. به باور وی با سرنگونی استبداد تزاری و برپایی آزادی‌های سیاسی، کار انقلاب دمکراتیک به پایان رسیده و پیشاهنگ پرولتاریا می‌بایستی با بسیج جامعه دولت موقت را براندازد و با انقلابی سوسیالیستی همه قدرت را به شوراها واگذارد. افزون بر مخالفت با دولت موقت، لنین با نزدیکی بلشویک‌ها ومنشویک‌ها هم که در پی کنگره وحدت بودند، مخالفت کرد.

لنین زبده نظرات خود را در نوشته کوتاهی در روزنامه پراودا چاپ کرد با عنوان «درباره وظایف پرولتاریا در انقلاب کنونی» که به «تزهای آوریل» شهرت یافت. زبده این تزها چنین بود: مخالفت با جنگ سرمایه داری امپریالیستی، گذار از انقلاب دموکراتیک بورژوازی به انقلاب سوسیالیستی به رهبری پرولتاریا و دهقان‌های فقیر، پرهیختن از پشتیبانی دولت موقت سرمایه داری، فرادست کردن بلشویک‌ها در شوراها در برابرخرده بورژوازی، نشاندن جمهوری شورایی کارگران دهقانان به جای جمهوری پارلمانی و انحلال پلیس، ارتش و بوروکراسی، مصادره زمین‌های بزرگ، و انتقال آن به شوراهای محلی، ادغام بی درنگ بانک‌های کشور در یک بانک ملی و سپردن آن به شوراها، در دست گرفتن تولید و توزیع توسط شوراها، اصلاح برنامۀ حزب در مورد امپریالیسم و جنگ امپریالیستی، برپاداشت دولت کمونی، تغییر نام حزب و ایجاد انترناسیونال نوین انقلابی در برابر سوسیال – شووینیست‌ها.

بسیاری از اندیشوران کمونیست و حتی شماری از رهبران بلشویک با «تزهای آوریل» لنین مخالفت کردند. به ویژه آن که بسیاری از ایشان از راه شوراهای انقلابی در حاکمیت شریک بودند و از دولت موقت پشتیبانی می‌کردند. به باور گئورگی پلخانوف نامورترین نظریه پرداز مارکسیست در روسیه آن دوران، وظیفه حزب مارکسیستی، نه انقلاب پرولتری، بلکه گستردن حقوق دموکراتیک کارگران در دل دموکراسی پارلمانتاریستی بود.

در آوریل 1917، منشویک‌ها در سوویت‌ها در اکثریت و بلشویک‌ها در اقلیت بودند. هدف لنین آن بود که این تناسب به هم خورد و بلشویک‌ها فرادست شوند. در پی خوش خیالی و بی عملی نیروهای لیبرال و آزادیخواه و سوسیالیست دموکرات‌ها، بلشویک‌های خودکامه قوی‌تر می‌شدند تا آن که سرانجام در ماه سپتامبر رهبری شورا‌ها را به دست گرفتند.

در جبهه خارجی جنگ ادامه داشت و در جبهه داخلی، دولت موقت و شوراها که رهبری آن اینک به دست بلشویک‌ها افتاده بود در برابر هم قرار گرفتند. با ترمیم دولت موقت، شاهزاده لووف (Lvov) همچنان رئیس بود و کرنسکی هم وزیر امورخارجی شد. تظاهراتی در ژوییه برگزار شد که به خشونت گراید. لنین به فنلاند گریخت و تروتسکی دستگیر شد. کرنسکی برای کنترل بحران و نیز رویایی با برخی از هواداران حکومت تزاری که به رهبری ژنرال کورنیلوف (Kornilov) در پتروگراد راهپیمایی کرده بودند، بسیاری از انقلابی‌ها و به ویژه بلشویک‌ها را از زندان آزاد کرد. همان ژنرال کورنیلوف در ماه اوت علیه دولت موقت کودتا کرد، اما شکست خورد. در ماه سپتامبر، کرنسکی دولت جدیدی تشکیل داد و تروتسکی که دیگر همدل تزهای برانداز لنین شده بود رئیس شورای پتروگراد شد و با سازماندهی شورشی در ماه اکتبر دولت موقت را سرنگون کرد.

بدین ترتیب، در بازه‌ای ده ماهه، از میان همه جریان‌های اپوزیسیون، نیرویی به قدرت رسید به مراتب خشن‌تر و مستبدتر از حکومت سرنگون شده تزاری. یکی از شاهدان آمریکایی که دل در گرو انقلاب اکتبر و با رهبران انقلابی همچون لنین و استالین و تروتسکی نشست و برخاست داشت، بازه تعیین کننده پیروزی بلشویک‌ها را نه ده ماهه، بلکه ده روزه می‌دانست (1). بر پایه پنداری نادرست، گویا لنین حکومتی آزادمنش و عدالت خواه پایه ریخته بود و استالین که با نیرنگ به جای او نشست حکومتی توتالیتر برپا کرد. چنین نیست! تخمه استبداد توتالیتر در همان زمان لنین کاشته شد. نگاهی به کارنامه حکومت وی می‌بایستی انداخت.

تجربه انقلاب اسلامی. دومین تجربه‌ای که بدان می‌پردازیم انقلاب اسلامی 1357 در ایران است که آغازی نیک و فرجامی نامبارک داشت. در سال 1356، مردم به تنگ آمده از استبداد نظام شاهی بپاخاستند و آزادی بیشتر خواستند. این نیک بود. اما سرانجام جناح مذهبی تندرویی قدرت را به دست گرفت که نه تنها آزادی شهروندان را پاس نداشت، بلکه حتی بسیاری از حقوق و آزادی‌های مدنی دوران پیش از انقلاب را هم برنتابید و از میان برد. این فرجام نامبارک بود و بسیاری از ایرانیان را افسوس خوار نظام پیشین کرد.

رویکرد نظام محمدرضا شاهی هم بد بود و هم نابخردانه. بد بود همچون هر استبدادی. نابخردانه هم بود، چون حتی اگر به دموکراسی باوری نداشت که نداشت با دست آورد‌هایی که در زمینه اقتصادی و اجتماعی داشت نیازی به چنین استبداد گسترده‌ای نداشت که مثلا حزب یگانه رستاخیز را به جای دو حزب گوش به فرمان بگذارد و حتی هواداران وفادار خویش را هم به شگفتی وادارد. برای اعتراض به همین استبداد نابخردانه بود که سرانجام مردم بپاخاستند و انقلاب کردند. اما شوربختانه نظامی خودکامه‌تر و ناکارآمدتر از پیش به قدرت رسید و بیشتر مردم را افسوس خوار گذشته کرد. سه اندیشه اعتراضی در سال‌های 1356/7  فرادست بود: پاسداشت قانون اساسی، براندازی قهرآمیز و برپایی حکومت اسلامی.

 

جبهه ملی ستون پایه هواداری از پادشاهی مشروطه در چارچوب قانون اساسی بود. در 27 شهریور 1356، پانزده ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، سه تن از رهبران جبهه ملی در نامه سرگشاده‌ای به شاه، خواستار پاسداشت قانون اساسی، اصول مشروطیت و اعلامیه جهانی حقوق بشر، ترک حکومت استبدادی و انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات،‌ آزادی زندانیان و بازگشت تبعیدشدگان سیاسی و انتخابات آزاد شدند. نهضت آزادی هم با وجود رویکرد مذهبی در پی سرنگونی نظام سلطنتی نبود و خواستار آن بود که شاه سلطنت کند و نه حکومت. «کانون نویسندگان ایران» هم که دربرگیرنده گرایش‌های روشنفکری گوناگون مارکسیستی، مذهبی، سکولار، ناسیونالیست و دیگر بود، بر اجرای قانون اساسی تاکید داشت. زبده خواست این نیروها استقلال، گردانیدن سلطنت از استبداد به مشروطه و توسعه ایران بر پایه مشارکت شهروندان از راه انتخابات بود.

گروه‌های چپ‌گرا میان خود اختلاف داشتند، اما همه خواستار سرنگونی قهرآمیز حکومت پهلوی و کنارگذاردن قانون اساسی مشروطیت و برپایی حکومت انقلابی بودند که چند و چون آن بر خود ایشان هم روشن نبود. هر چه بود بازگفت این یا آن شعار انقلابی بود. چپ گرایان بر سر همین قانون اساسی و حکومت جایگزین آن با نیروهای ملی‌گرا و آزادی خواه اختلاف اساسی داشتند. در میان انقلابی‌های برانداز، سازمان چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق فرادست بودند.

پیروان حکومت اسلامی کم کم و در جریان بپاخیزی‌های سال 1356 پا گرفتند. در نخستین راه پیمایی‌ها، شعارهای مذهبی فرادست نبود. حتی در میان رهبران مذهبی، آیت الله خمینی فرادست نبود و آیت الله شریعمتداری هم سنگ وی بود. اما نخست وزیرهایی که شاه بدون توجه به خواست‌های آزادی خواهانه مردم انتخاب کرد و انقلابی گری نیروهای چپ که بر آتش تندروی‌ها می‌افزود، کم کم خمینی را بر پایگاه رهبری نشاند که به کمتر از رفتن شاه تن در نمی‌داد. وی می‌گفت: این شاه این‌قدر خیانت کرده در این مملکت که دیگر راه آشتی نیست... اگر یک روحانی، یک سیاسی، یک بازاری، یک دانشگاهی و... به مردم بخواهد این را بگوید بیایید با هم خوب سازش کنید، شاه امروز آمده توبه کرده و... استغفار کرده. خوب بیاید ببخشید، این [شخص] را مردم خائن می‌دانند... در هر صورت مسیر همین است. غیر از این هر کس فکر کند خائن به ملت است، خائن به مملکت است. هر کس غیر از این فکر کند، خائن به اسلام است. همو حکومت مورد پسند خود را چنین بیان کرد:‌ ... رفتن این آدم [شاه] و به هم خوردن این سلسله و...کوتاه کردن دست اینها، اینها همه‌شان جزء مقاصد است. منتهی مقصد اصلی عبارت از این است که یک حکومت عدلی، یک حکومت اسلامی عدلی، مبتنی بر قواعد اسلامی حاصل بشود، آن مقصد اعلای ماست.‌

بدین ترتیب آیت‌الله خمینی که قانون اساسی را کافی نمی‌دانست و در پی رهیافتی دینی و فقهی بود رهبری را به دست گرفت. برخی می‌گویند که خمینی دروغ گفت و رهبری و انقلاب را دزدید. چنین نیست! وی از آغاز آن چه را می‌خواست کمابیش گفت، گیرم با شدت و حدت کمتری. بسیاری از نیروهای مذهبی و شگفت آور آن که حتی بیشتر نیروهای ملی و مارکسیست خداناباور هم رهبری وی را پذیرفتند. شاید به دلیل «پراگماتیسم» مبارزه سیاسی علیه دشمن مشترک، محمدرضا شاه و نیز این باور که کجا آخوند خرده بورژوا کشورداری می‌داند؟ او می‌رود و حکومت می‌افتد به دست ما! دکتر کریم سنجابی یکی از چهره‌های رهبری جبهه ملی با آیت الله خمینی در فرانسه دیدار کرد و پس از آن در اعلامیه‌ای با عبارت دینی (بسمه تعالی) و تاریخی قمری جنبش مردم را ملی اسلامی نامید و خواستار حکومتی بر اساس اسلام و البته دموکراسی شد (14 آبان 1357). بسیاری از نیروهای چپ همچون چریک‌های فدایی خلق هم، با استفاده از واژه‌های مارکسیستی، انقلاب را خلقی و ضد امیریالیستی و نه سوسیالیستی ارزیابی کردند و در پرتو همین نگاه، جریان اسلامگرای تحت رهبری روحانیت شیعه را برآمده از «خرده بورژوازی سنتی»، «جزو خلق» و «متحد طبقه کارگر» انگاشتند.

ملی‌های مشروطه‌خواه و چپ‌های ماتریالیست رهبری خمینی را پذیرفتند. چه رسد به مذهبی‌های اسلامی! این چنین بود که شیخ به جای شاه نشست و چنان کشور راند که بسیاری از ایرانیان را کم کم افسوس خوار نظام پیش از انقلاب کرد. در 12 فروردین 1358، حکومت انقلابی رفراندمی برپا کرد و از مردم پرسید: نظام شاهنشاهی یا حکومت اسلامی؟ اگر امروز چنین رفراندمی برگزار شود، چه کسی در مورد نتیجه آن تردید می‌تواند داشت؟

2. دو جناح در اپوزیسیون نظام اسلامی. بر پایه آن چه رفت، نمی‌بایستی به مبارزه جناح‌های اپوزیسیون در ایران امروز کم بها داد. بلکه می‌بایستی آن را از هم تمیز داد و به ویژه اپوزیسیونی را شناخت و شناساند که اگر قدرت گیرد، دموکراسی در ایران پیشرفتی نخواهند داشت و‌ای بسا بسیاری را افسوس خوار نظام ولایی «اعتدالی» کند. چنین اپوزیسیونی را هموند نظام می‌نامیم که البته مفهومی سیاسی است و ناسزا نیست. به ویژه آن که بسیاری از پیروان آن را از نزدیک می‌شناسیم و از دیدگاه غیر سیاسی، دوستی ایشان را پاس می‌داریم. اما در سپهر سیاسی، نگاه اپوزیسیون هموند نظام را برای آزادی خواهی و حقوق شهروندی زیانمند می‌دانیم و بر این باوریم که می‌بایستی از افتادن پرچم رهبری به دست ایشان در اپوزیسیون جلوگیری کرد.

هموند یعنی عضو که می‌توان در زبان فرنگی واژه (member) را در برابر آن نهاد. اپوزیسیون هموند هم عضو نظام است بدین اعتبار که چارچوب کنش‌های او، همان قواعد و اصولی است که نظام تعیین کرده است. همچنان که عضو، قواعد بازی را که بدان پیوسته است می‌پذیرد، اپوزیسیون هموند نظام هم بازی سیاسی خود را بر پایه قواعدی تعیین می‌کند که نظام اسلامی گفته و تعیین کرده است. اما ویژگی‌های تمیز دهنده اپوزیسیون هموند از اپوزیسیون مستقل از نظام کدام اند؟

میدان مبارزه. از تعریفی که آمد نمی‌توان شتابان نتیجه گرفت که گویا اپوزیسیون هموند نظام همیشه و حتما همان را می‌خواهد که رهبر و سرسختان نظام. نه! حتی ممکن است این اپوزیسیون چیزی بخواهد که رهبر نظام نخواهد. چنانچه بسیاری از کسانِ اپوزیسیون هموند نظام را می‌شناسیم و می‌دانیم که آرمانی جدا از رهبری و سرسختان نظام دارند. اما این را نیز می‌دانیم و به تجربه آموخته ایم که شیوه مبارزه ایشان همان است که رهبر و نظام تعیین کرده‌اند. اپوزیسیون هموند نظام خط سرخ‌های نظام را مرزهای میدان مبارزه خود می‌داند و هیچ کنشی فرای آن را بر نمی‌تابد و ماجراجویی و تندرویی می‌نامد. به دیگر سخن، خط سرخ نظام میدان عمل اپوزیسیون هموند را تعیین می‌کنند.

خط سرخ اپوزیسیون آزادی خواه مستقل از نظام اما، دموکراسی و حقوق شهروندی است و هرگز درفش و خواست گذار از نظام تبعیضی و گزینشی را در جیب نمی‌گذارد. نه از انتقاد روشن به بنیادهای تبعیضی و گزینشی نظام می‌پرهیزد و نه از بیان خواست خود برای گذار نظام به دموکراسی.

شیوه مبارزه. شیوه مبارزه اصلاح طلبی درون مرز که آشناترین نیروی اپوزیسیون هموند نظام است، نرم کردن و بر سر عقل آوردن دستگاه‌های خودکامه نظام ولایی است، از راه نشان دادن وفاداری خود به اصول نظام. این اپوزیسیون از هر تنشی با نظام می‌پرهیزد، تا سرسختان بفهمند که ایشان برانداز نيستيد و سپس نرم شوند و پروانه فعاليت به ایشان دهند. از همین رو، حتی زمانی که بر سر برپاداشت دموکراسی و سکولاریسم پیمان می‌بندد، پرهیزی از این ندارند که نامه با اشاره‌های مذهبی به بلندپایگان نظام اسلامی فرستند یا درخواست نقش تعدیل کننده از رهبری نظام داشته باشند. بدون آن که اعتنایی داشته باشد به دیدگاه و ارزش‌های راهنما و کارنامه سرسختان. در راستای همین گونه تنش زادیی با حکومت ولایی است که گاهی اپوزیسیون هموند نظام از کاستن و حتی پاک کردن جرم و تقصیر پایوران رژیم ولایی پرهیزی ندارد، چنانچه در سوگ آیت الله رفسنجانی وی را تا سر حد مبارز و سردار آزادی خواهی بالا برد. این چنین است که اپوزیسیون هموند نظام با پذیرش همواره سیاست‌های نظام و کاستن از ارزش‌ها و خواسته‌های خود به اسم مصلحت اندیشی و پراگماتیسم، کم کم در نظام حل می‌شود و از میان می‌رود.

اپوزیسیون آزادی خواه مستقل از نظام اما، در انتظار دگر شدن خودبخودی و نرم شدن دل سرسختان نیست و بلکه نیک می‌داند که بلندپایگان نظامی که هیچ اعتنایی نداشتند به پایوران نظام، همچون حسن آقا، نوه آیت الله خمینی، علی مطهری پسر استاد شهید، مهدی کروبی رئیس مجلس و معتمد امام راحل در بنیاد شهید و میرحسین موسوی نخست وزیر عزیز کرده بنیانگزار نظام، به توان اولی نرمشی نشان نخواهند داد به غیرخودی‌های از راه رسیده، حتی اگر کرنش کنند و همدلی نشان داده‌اند.

شیوه مبارزه اپوزیسیون مستقل از نظام آن است که با روشنگری و توانمند سازی جامعه مدنی، توازن قوا را بر هم زند و با افزایش فشار سرسختان را عقب راند و تا آن جا که می‌تواند حقوق شهروندی را برپا و پاس دارد. فشارهایی که نیروهای آزادیخواه و دمکرات و سکولار از برون و درون مرز بر نظام آوردند و خواست‌هایی را چون مبارزه با رانت خواری و تنش زدایی با جامعه جهانی را در سپهر سیاسی کشور فرادست کردند، همه برون از چارچوب مورد قبول نظام و با راه و روش اپوزیسون مستقل از نظام بود.

در پرتو همین، دیگر تفاوت اپوزیسیون مستقل و هموند نظام را در روشنی و پوشندگی گفتار می‌بایستی جست. اپوزیسیون هموند نظام، حتی اگربه آزادی و برابری حقوق شهروندی باور داشته باشد، آن را به بهانه مصلحت سیاسی و پرهیختن از تنش و واکنش تند سرسختان نظام آشکار نمی‌دارد. اپوزیسیون مستقل از نظام اما، به همان اندازه که خشونت پرهیز و پایبند گفتگوست، تردیدی در بازگفت روشن باورهای خود ندارد. نمونه‌ها بسیارند همچون کورش زعیم، عیسی سحرخیز، محمد نوری زاد، نرگس محمدی، محمدرضا عالی پیام، هیلا صدیقی و دیگر.

دولت و حکومت دلخواه. اپوزیسیون هموند خواهان همین نظام اسلامی است با اصلاحاتی. از همین رو، در پی حکومت و دولتی است که در آن اصلاح طلبان سهم بیشتری داشته باشند و سرسختان وزنه کمتری. اگر پراگماتیستی زمامدار شود و از تنشی با جهانیان بکاهد و پروانه انتشار به روزنامه‌ای دهد، اپوزیسیون هموند نظام از آن به عنوان نشانه‌های پیروزی یاد می‌کند و دیگری کاری به حقوق و برابری شهروندان ندارد و پافشاری بر سر آزادی و حقوق شهروندان غیر ولایی را به مصلحت نمی‌داند.

اپوزیسیون مستقل اما در پی دگرگونی بنیادی در نظام اسلامی و برپاداشت دموکراسی و حقوق شهروندی است و آن را پوشیده نمی‌دارد و در همان حال که بر ارزش‌های آزادی خواهانه خود پای می‌فشارد، اگر دولتی در نظام ولایی کار نیکی کرد، آن را پاس می‌دارد. اما آن را اعتباری نمی‌داند برای چشم پوشی از بنیادهای تبعیضی نادرست نظام. چنانچه، اپوزیسیون مستقل از نظام به دور از تنش آفرینی کور، از کوشش دولت حسن روحانی برای امضای برجام پشتیبانی کرد. اما نه وی را رهبر دانست و نه دموکرات و نه تافته جدا بافته از نظام. چنانچه بارها از وی در مورد حقوق شهروندی بازخواست کرد. اپوزیسیون هموند نظام اما، به بهانه پرهیختن از تندروی، از پذیرفتن بی چون و چرای رهبری روحانی پرهیزی ندارد.

هراس‌افکنی و خشونت‌پرهیزی. اپوزیسیون هموند نظام در پیشبرد راهبرد سیاسی خود، از تجربه تلخ و پرخشونت انقلاب اسلامی سخت بهره می‌گیرد و مردم را از هر گونه اعتراضی به بنیادهای نظام ولایی می‌هراساند. با این دلیل‌آوری خود ساخته که: اعتراض به بنیادهای تبعیضی نظام یعنی براندازی و براندازی هم یعنی انقلاب و انقلاب هم دیدید چه بر سر مردم و کشور آورد. هیچ نگویید و صبور باشید تا با اصلاح طلبی و خشونت پرهیزی کار‌ها بهتر شود. هدف اپوزیسیون هموند نظام آن است که از تجربه و خاطره تلخ مردم از انقلاب 1357 و خشونت‌های در پی آن استفاده ابزاری کند و اپوزیسیون مستقل از نظام را به اتهام انقلاب گری و براندازی خشونت آمیز در نگاه مردم بی اعتبار و از میدان به در کند. بدین ترتیب از واژه‌های اصلاح طلبی و خشونت پرهیزی چماقی می‌سازد برای هراساندن و از میان بردن گفتگوی آزاد.

اپوزیسیون هموند نظام واژه‌های اصلاح‌طلبی و خشونت پرهیزی را برای رساندن منظور و پادادن به گفتگو به کار نمی‌برد. بلکه این واژه‌ها را برای انگ زدن به اپوزیسیون مستقلی به کار می‌گیرد که سیاست‌های تند و تبعیضی نظام اسلامی را برنمی تابد. راستی اما آن است که هر چند اپوزیسیون مستقل از نظام خواهان حق شهروندی خود است و آن را فاش می‌گوید، اما در پی براندازی خشونت آمیز نظام ولایی نیست و گذار به دموکراسی را رفرمیستی و خشونت پرهیز می‌خواهد. دلیلی ندارد که انتقاد بنیادین به شالوده‌های ضد شهروندی نظام اسلامی به خشونت و جنگ و حتی براندازی بیانجامد. نلسون ماندلا و همدلان وی آشکارا به بنیاد رژیم آپارتاید انتقاد می‌کردند، اما سرانجام موفق به گذار خشونت پرهیز در آفریقای جنوبی شدند. دوران گذار در آفریقای جنوبی، لهستان، چکسلواکی، آرژانتین، ‌شیلی، و تونس همانند نبود، اما در همه جا خشونت پرهیز بود.

اپوزیسیون مستقل از نظام خواهان گذار خشونت پرهیز برای رسیدن به دمکراسی است و حتی از گفتگو نمی‌پرهیزد و آماده است با بلندپایگان جمهوری اسلامی برسر دیر و زود دموکراسی به گفتگو نشیند. اما نه بر سر سوخت و سوز آن. ویژگی اپوزیسیون مستقل از نظام، پایداری به آرمان و سازش در شیوه است، همچون ماندلا که در آرمانخواهی سرسخت بود و در شیوه پیرو سازش. اپوزیسیون هموند نظام اما، اصلاح طلبی و خشونت پرهیزی در روش را، مستلزم آسان گیری در مورد آرمان می‌داند. ماندلا چنین نبود.

این را هم بگوییم که نگارنده خشونت پرهیزی را دگمی مذهبی نمی‌داند که در همیشه و هم جا نکوهیده باشد. در برابر خشونت نازی‌ها هیتلری و اسلامی‌های داعشی جز رویارویی نظامی چه می‌توان کرد؟ اما تحلیل ما از شرایط کنونی ایران این است که خشونت راه نجات ایران نیست و می‌بایستی بر خشونت پرهیزی پای فشرد.

زبده سخن. می‌توان با تحلیلی که آمد موافق بود یا نبود و بر سر آن گفتگو کرد. اما نمی‌توان منکر این دو جناح در اپوزیسیون شد. در میان ایرانیان ناخشنود از نظام ولایی، حالا به هر درجه‌ای، دو اپوزیسیون مستقل و هموند پا گرفته است.

اگر اپوزیسیون هموند نظام، همچنان که در پی آن است، سهم بیشتری در حکومت اسلامی یابد یا همفکران خویش را به حکومت فرستد، دگرگونی درخوری در حال و روز ایرانی آزادی خواه رخ نخواهد داد و نظام اسلامی همچنان حقوق شهروندی را بر نخواهد تابید. حکومت در دست شیعی‌های خودی و ولایی باقی خواهد ماند و باز هم دگرباوران و خداناباوران از نمایندگی و دانش آموختگی و کسب و کار محروم خواهند ماند. رانت خواران هم همچنان بر اقتصاد ایران چیره خواهند بود و تولید و کار و قدرت خرید بهتر از پیش نخواهد شد.

این درست که پرتوافکنی بر تفاوت‌های اپوزیسیون مستقل و هموند نظام را همتراز مبارزه با حاکم مستبد می‌دانیم. اما نیز بر این باوریم که اپوزیسیون مستقل می‌بایستی نشان دهد که همواره خواهان مداراگری و گفتگوست، هم با حاکمیت ولایی و هم با اپوزیسیون هموند. اما گفتگو تنها بر سر دیر و زود برپا کردن ارزش‌هایی تواند بود چون پاسداشت حقوق بشر و شهروند، سکولاریسم، دمکراسی، آزادی رقابت و رانت زادیی. هیچ گفتگویی بر سر سوخت و سوز این ارزش‌ها، آن هم به بهانه مصلحت اندیشی، پذیرفتنی نمی‌تواند بود.

راهی نیست مگر ایستادگی و گسترش مقاومت جامعه مدنی در برابر استبداد حاکم. این اگر هم به پیروزی مستقیم نیانجامد، شکاف درون حاکمیت را بیشتر می‌کند و می‌تواند به عقب نشینی سرسختان وارگان‌های ولایی بیانجامد. در حالی که نظام ولایی از دورن فرو می‌پاشد و حتی پایوران خود را به جبهه مخالفان می‌فرستد، کار اپوزیسیون هموند نظام، حالا دانسته یا ندانسته، جز کمک به پایداری استبداد نیست.

شماری از پیروان اپوزیسیون هموند نظام، کار را بر خویش آسان کرده‌اند و حکم می‌کنند که واژه «اپوزیسیون هموند نظام» از سوی ما ناسزاست. تن به بحث نمی‌دهند و و مدعی مظلومیت می‌شوند. کار آسانی است، از بحث می‌گریزند و پاسخی به نکته‌های ما نمی‌دهند.

پاریس 11 ژوئن 2017

______________________________________

1. رید، جان (1920). ده روزی که دنیا را لرزاند. ترجمه رحیم نامور و بهرام دانش.

http://www.marxistsfr.org/farsi/archive/reed/index.htm

بازگشت به خانه