تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

30 بهمن ماه 1396 ـ  19 فوريهء 2018

نگهدار و مخملباف: آينه های رو به رو!

تقی روزبه

چند روز پیش در برنامهء موسوم به «صفحه 2»ی بی.بی.سی،(1) مناظره ای حول فراخوان اخیر رفراندوم برگزار شد. این جا بحث من نقد و یا ابراز نظر در مورد کل این مناظره و یا خود رفراندوم نیست؛ بلکه تمرکز بر روی منطق و فلسفه ای است که فرخ نگهدار نظرات عجیب و غریب خود را، که در قوطی هیچ عطاری یافت نمی شود، بر روی آن بنا کرده است، و تلاشی که وی برای کاربرد «این شبه فلسفهء سیاسی» در مواجهه با خیزش دیماه و طرح رفراندوم گذار از نظام بکار گرفته است.

از ویٰژگی های هر جنبش بزرگ و مهم، یکی هم این است که، به موازات گشودن افق و طلیعهء گفتمان و یا گفتمان های جدید، گفتمان های مدافع وضعیت موجود را به چالش می گیرد و چه بسا بر آن ها مهر ابطال می زند. با این همه این پدیده به سادگی و بدون مقاومت و تلاشِ ولو مذبوحانهء آن گفتمان ها برای توجیه وضعیت و حفظ خود، اتفاق نمی افتد. برخی از مقابل،‌ برخی از پهلو و برخی هم با سوار موج شدن، و از طریق حقنه کردن گفتمانی چه بسا با لباس مبدل، بفکر کنترل جنبش می افتند.

خیزش دیماه هم یکی از آن موج های بزرگ بود که با صلابت و صراحت کامل وضع موجود و گفتمان های وابسته و مدافع آن را سخت به چالش گرفت. در حقیقت مناظرهء مورد بحث این نوشته نیز بارتاب دهندهء گوشه ای از همین چالش های برانگیخته شده و نحوهء مواجهه و مقابله با آن است. گیرم برخی از روبرو و برخی از پهلو و برخی دیگر با موج سواری این کار را صورت دهند. در این نوشته از میان بازیگران این صحنه تمرکز اصلی بر روی دو بازیگر است:

 

الف- فرخ نگهدار و دشواری مأموریت «گفتگوی ملی» در شرایط جدید!

این مناظره، یک بار دیگر، به وضوح آن مبانی نظری(2) را که او در طی سالیان دراز ساخته و پرداخته و با طناب آن وارد این چاه ویل شده است به نمایش گذاشت: «فلسفهء سیاسیِ» او، در اصل، تقلیل (=انکارِ) «تضادها و ستیزهای اجتماعی» به «تفاوت ها و همزیستی و همکاری همه، اعم از رژیم و جناح هایش،‌ جامعه و «اپوزیسیون» و برای تغییر اوضاع در همین جوامع موجود، با همهء چالش های طبقاتی و مناسبات تخاصم آمیز اجتماعی و بطورمشخص در ایران است.

پیام نهفته در این شبه فلسفه این است: ابتدا تن به قدرت بسپار و، سپس، با آن هم سخن شو؛ تا از این طریق بتوانی تغییراتی در وضعیت ایجاد کنی!

به این طریق، ما با نوعی «همذات پنداری با وضعیت»، از طریق «تبدیل تضادها به تفاوت ها» مواجهیم. پروژهء سیاسی او در ایران، شامل ایجاد تغییر و بهبود در اوضاع از طریق تعامل و «گفتگوی ملی» و همکاری بین رژیم (به شمول جناح هایش) و مخالفان و «اپوزیسیون» است.

این شبه فلسفه، در تکوین خود، ارزش ها و اخلاق سیاسی مختص به خود را دارد که جملگی در خدمت «گشایش تعامل» هستند. بر طبق مبادی این اخلاق سیاسی، هیچ کس نباید حرکتی بکند و واژه ای بکاربرد که در طرف مقابل (اصحاب قدرت) ایجاد حساسیت کند و از آن بوی حذف به مشام شان برسد ( البته استشمام بوی حذف از این سو، توسط مخالفان، مهم نیست و نباید خللی در ایفای این وظیفه مهم آن ها ایجاد بکند). اگر می خواهید فضای ملی برای گفتگو و تعامل شکل بگیرد نباید از واژگانی مثل ارتجاع یا ارتجاع پنهان و امثال آن ها بهره بگیرید. پر واضح است که بطریق اولی استفاده از واژگانی چون تضاد طبقاتی، دشمنان آزادی، انتساب جنایت و سرکوب مردم و مخالفان و بسیاری واژه از این دست، که مغایر اصل تعامل است، باید به کنار گذاشته شوند.

چنان که مشهود است، کاربرد این باصطلاح فلسفه نیازمند یک فرهنگ نامه و ادبیات سیاسی خاص خود، و نیز خانه تکانی از هر نوع واژه ای است که از آن ها بوی مبارزه و مقاومت و ایستادگی می تراود.

اگر سخنان او برای کسی قابل فهم نیست، و یا با نبض زندگی و واقعیات جوامع خوانائی ندارد، دلیل آن را عدم آشنائی با فرهنگ و اخلاق سیاسی چنین رویکردی بدانید. اما چرا باید همهء منازعات و تخاصم ها و ستیزهای واقعاً موجود را دور زد و نادیده گرفت و آن ها را به تفاوت های (طبیعیِ؟) افراد جامعه فرو کاهید؟

حال بشنویم دلیل مشعشانه فرخ نگهدار را: چون تلقی طرف مقابل از رفتارخودش (در اینجا رژیم به شمول همه جناح هایش)، همان درک و تلقی نیست که ما در بارهء او داریم و به وی منتسب می کنیم! او می خواهد خدمت کند و از نظر خودش فکر می کند که دارد خدمت کند، حتی آقای خامنه ای هم که در آن جا نشسته و صحبت می کند فکر می کند که امنیت کشور در خطراست و دارد خدمت می کند!

این همان چیزی است که قبلاً از آن به عنوان «همذات شدن با قدرت و دشمن» نام برده ایم. نگهدار راست می گوید، در حقیقت هیچ مستبدی در دنیا نمی توان پیدا کرد که یک لحظه فکر کند که دارد خیانت و جنایت می کند. آن ها همواره ژن های جهش یافته و منجیان بزرگی بوده اند که برای نجات کشور و مردمانی مفلس و صغیر به پا خاسته اند و دارند مأموریت آسمانی یا تاریخی خود را اجراء می کنند. وقتی از «گفتگوی ملی» صحبت می شود طبعا از آن جا که سردمداران رژیم برخوردشان با اپوزیسیون جز سرکوب و اعدام و شکنجه و اعدام نبوده است، هیچگاه به کله اشان خطور هم نکرده که با آن ها و یا جامعه محذوف و مخالفان خود گفتگو کنند و نگهدار هم بخوبی بر این واقعیت آگاه است و مبنای مشی خود را بر روی همین واقعیت می نهد. شاید او فکر می کند که اگر رژیم هم در مورد مخالفان خود تصور و رفتاری نادرست دارد، دلیل آن را باید در رفتارهای نادرست خود اپوزیسیون جستجو کرد!

اما اگر چنین است پس چگونه قفل این «گفتگوی ملی» باید گشوده شود؟ وظيفهء پیش رانی و عاملیت گشودن این دریچه بر عهده چه کسی است؟

معلوم است که بار اصلی این وظیفه مهم به دوش «اپوزیسیونی» است که مدعی تغییر وضع است و هم اوست که باید از طریق تغییر رفتار و کردارخود بکوشد حاکمان را به گشودن باب گفتگوهای ملی ترغیب کند. اگر که هستهء اصلی قدرت، و یا جناح حاکم، حتی حاضر به گفتگوی ملی با شرکاء کم مایه تر خود در قدرت هم نباشد، باز هم نباید گردی بر عارض «اپوزیسیون» و مخالفان، و بر این وظیفه مهم آنها، بنشیند. بهرحال وظیفهء گشودن این قفل بسته بیشتر به گردن آن هاست.

پس تا اینجا، چون خامنه ای هم فکر می کند که دارد خدمت می کند، همین کافی است که باب مراوده با هر قیمتی با او گشوده شود. نامهربانی هم بکند و پاسخ محبت را با دشنه هم بدهد باکی نیست. درس فرود قطره های آبی که با سماجت خود در طی هزاران سال توانسته اند بر دل صخره سنگدل و بیرحم نفوذکی بکنند را بخاطر بسپاريد!

مگر نه این است که «پری رو تاب مستی ندارد / چو در بندی ز روزن سر برآرد؟!» فکر نکنید که فرخ نگهدار منکر جنایت ها و سرکوب های رژیم است و یا از نارضایتی و خشم گستردهء نهفته در جامعه علیه سیستم بی خبر است و یا خود را به بی خبری می زند و جنایت ها را فراموش می کند، ابدا! بر عکس او صراحتاً به نارضایتی 70% جامعه، بر طبق گزارش های خود نظام، اشاره می کند. او هم چنین به صدای پرطنین «نه» به حاکمیت در متن جامعه اذغان دارد. او همه این ها را می داند و حتی وقتی از آشتی سه جریان اصول گرایان و اصلاح طلبان و آن ها که به نظام  رأی ندادند صحبت می کند، از حمايت اصول گرایان نسبت به کسانی که به قاتلین سال 67 رأی داده اند نام می برد...

اما، با این همه، معتقد است است که هم چنان این وظیفهء مهم «اپوزیسیون» است که به «همزیستی و همزیست پذیر کردن» این سه مؤلفه بپردازد. بله! باید هم چون سیزیف بود و بار سنگین همزیست پذیر کردن سیستم و خامنه ای و امثال وی را، به عنوان یک وظیفهء شاق، بر دوش کشید و بالا برد، و مراقب هم بود که جوری رفتار نشود که به اصحاب قدرت کوچک ترین احساس خطری از شائبهء وجود نیت حذف و توهین و کم لطفی دست بدهد. بهمین دلیل هم، فرخ نگهدار سخت از این شعار «اصول گرا، اصلاح طلب، تمام شد ماجرا» برآشفته شده و آن را خطری بزرگ برای پروژهء سیاسی و مهر ابطال خوردن بر آن می بیند و تمام قد در مقابل اش می ایستد.

 

در این جا این سوال مطرح است که چرا او با وجود این همه تجربه و نتایج، که ابطال کنندهء نظریات وی و امثال وی هستند،‌ و بجای آن که مجالی ولو اندک به عقلانیت برآمده از تجربه بدهد و، با تمکین نسبت به منطق برهان خلف، با حرکت از نتیجه به مقدمات و مرور و نقد و بررسی به بازبینی صحت پیشفرض های خود بر اساس داده های امروزی بپردارد، همچنان اصرار دارد که مرغ یک پا دارد؟ و چرا یک فرد به این جا می رسد که هم چنان بر پیشفرض هائی که نادرستی اش در عمل اثبات می شود و برای همه و اکثریت بزرگی از جامعه هم آشکار می شود، اصرار و ابرام می ورزد؟ و هم چنان پشت آن پیشفرض های باطل شده و شکست خورده در آزمایشگاه بزرگ جامعه و در طی یک زمان کافی، سنگر می گیرد؟

بی تردید پاسخ چنین سوالی آسان نیست. اما دو پاسخ، که مکمل یکدیگرند، قابل تصور اند:

نخست آن که، اگر فرض کلیّ «نفع مادی آدمی» را در این بحث مشخص کنار بگذاریم، باور او بیش از آن که یک باور سیاسی و مبتنی بر شیوهء علمی آزمون و خطا باشد، یک شبه ایمان و یک باور شبه فلسفی است که که توسط هزاران عامل دخیل در زندگی فردی ساخته و پرداخته می شود و بر خرد متعارف آدمیان چیره می گردد.

«فلسفه»ی تغییر و اصلاح جهان از طریق تبدیل تضادها و ستیزهای اجتماعی به تفاوت ها تنها با انکار واقعیت های عینی می تواند وجود ذهنی داشته باشد. و البته دادن شکل افراطی به این نوع تصورها ست، بی آن که به این بیاندیشد که یک جانبگی و افراط در هر نظریه آن را به یک مهمل تمام عیار و یک فانتزی غیرمرتبط با جهان واقعی تبدیل می کند. در این میان اگر کسی از وی سوال کند که آیا رژیم اسلامی اساساً اصلاح پذیر هست یا نه و تجربه چه می گوید؟ از نظر صاحب این «فلسفهء سیاسی» چنین پرسشی بلاموضوع و نشانهء پرت بودن است. چرا که پرسش این نیست که کسی فی نفسه اصلاح پذیر است یا نه؟ بلکه مسألهء اساسی ایجاد پتانسیل اصلاحی در فضاست که، همانطور که گفته شد، بار اصلی آن بر دوش «اپوزیسیون» و مخالفینی است که خواهان تغییر و اصلاح امور اند. البته این که چگونه باید این فشار را اعمال کرد بدون آن که طرف مقابل احساس فشار بکند، خود یک معما و پارادوکس غریبی است.

اما دلیل دوم، که در عین حال نقش سس برای طعم دادن به «فلسفهء سیاسی» را دارد، دغدغهء فروپاشی کشور است؛ بخصوص با توجه به فشارهائی که ترامپ وارد می کند؛ حتی اگر نقش خود رژیم هم در دامن زدن به این نوع تهدیدات کم نباشد و صرفاً به دوره ترامپ هم محدود هم نباشد. قاعدتا چارهء واقعی دفع چنین خطری بايد، در وهلهء نخست، مبارزه با بحران آفرینی های رژیم و مبارزه برای تغییرسیاست های آن توسط جامعه و اپوزیسیون باشد تا ترامپ ها دست آویز کمتری برای امیال خود داشته باشند؛ اما، چنان که دیدیم، در این دستگاه نظری جائی برای چنین گزاره هائی وجود ندارد و، در هر حال، راه «دفع خطر» از طریق «تعامل با خودکامگان» و تشویق آن ها به اتخاذ سیاست های مثبت تر می گذرد. یعنی همان فرمول پیش گفته: در جائی بایست که اصحاب قدرت هیچ گونه واهمه و نگرانی از تو به ذهن شان خطور نکند،‌ آن گاه شروع کن به تاثیر گذاری مثبت!

          مأموریت شاقی که نگهدار در این پیچ خطرناک برای خود تعریف کرده است:

گرچه سیر تحول نارضایتی جامعه، و تداوم سیاست های ضد مردمی و بحران آفرین رژیم، بخصوص خیزش بزرگ اخیر، یک بار دیگر شکست سیاست های مدعیان اصلاح نظام را عیان ساخت و جائی برای «انشاء الله گربه است» باقی نگذاشت، اما درست در چنین لحظاتی گویا فرصتی تازه و ظرفیتی تازه برای شنیدن صدای ضرورت اصلاحات در صفوف حاکمیت فراهم شده است که فرخ نگهدار را به این فکر انداخته است که با زدن پلی می توان از آن برای زنده کردن پروژهء «آشتی ملی»، که در میان صفوف رژیم هم بر حول آن (از نوع گفتار درمانی اش) صحبت می شود، و معنای واقعی اش نیز جز نزدیکی بیشتر اصلاح طلبان به سیستم و اصول گرایان نیست،‌ گوش شنوائی می توان پیدا کرد.

باین ترتیب، او تصدیق می کند که اکثریت جامعه ناراضی است و، برخلاف ملیحه محمدی که -علیرغم زمین لرزه بزرگ دیماه - انگار که نه خانی آمده نه خانی رفته، می پذیرد که بخش بزرگی از جامعه به نظام «نه» گفته اند و اعتراضات اخیر را نیز دلیلی بر آن می داند. او حتی صراحتاً تصدیق می کند که فضای داخلی و خارجی دست به دست هم داده و گسترهء بزرگتر «نه» به حکومت اسلامی را فراهم کرده است. اما، با این همه، آستین هایش را بالا زده است تا، به سهم خود، از دل طوفانی که وزیدن گرفته است دژ امنی برای رژیم فراهم سازد؛ و از دل تهدید ها فرصتی برای نجات «فلسفهء سیاسی»اش، بيافریند. در عين حال، از فشار اعتراضی جامعه به سیستم نيز همچون اهرمی برای شکل دادن به گفتمان ملی و اصلاح امور سود گرفته و تنور سرد «گفتمان ملی» را گرم کند!

 

          نگهدار و لولوی«لویاتان»؟!

بدیهی است که رفراندوم، در معنای گذار از رژیم، با اصل تعامل و گفتگوی مورد نظر نگهدار با رژیم برای بهبود اوضاع در تضاد قرار دارد. اما، در میان همهء احتجاجات او علیه رفراندوم، یکی با مضمونی خاص قابل درنگ است: از آن جا که او می داند رفراندوم گذار از رژیم قاعدتاً باید در شرایطی برگزار شود که قدرت حاکم متزلزل شده باشد و کنترل اش را بر جامعه از دست داده باشد، فراهم شدن چنین موقعیتی را به معنی خلاء قدرت و شرایط خطرناکی می داند که می تواند موجب فروپاشی کشور بشود، که باید از آن اجتناب کرد. او با تمرکز به روی چنین لحظه ای «دراماتیک»- به معنای موقعیتی که در آن پائینی ها نخواهند و بالائی ها نتوانند - به عنوان یک نقطهء خطرخیز، سعی کرد که مدافعان رفراندوم گذار را از خطر انقلاب بترساند. در حقیقت او، با مکث حول این لحظهء «دراماتیک»، دانسته یا ندانسته بر این نظریهء معروف توماس هابز صحه می گذارد که - در توجیه مشروعیت دولت (و خودکامگی) - مدعی بود که وضعیت طبیعی بشر «جنگ همه با همه - دریدن همدیگر- است» و جامعه برای بقاء خود همواره نیازمند خلق هیولائی (لویاتان) است که بر آن ها حکم براند و امنیت و همزیستی را تحمیل کند. و آیا نظریهء همزیست پذیر کردن جامعه با یک قدرت ارتجاعی و ضد مردمی، لازمهء پناه بردن به یک لویاتان (چندان فرقی نمی کند از جنس ولایت فقیه باشد یا نوع دیگرش) نیست؟!

 

 

ب- نقش آفرینی مخملباف، این بار بر روی پرده سیاست!

در این نوشته نمی توان به طنز بزرگی که در صحنهء مناظره در بی.بی.سی جریان داشت، و توسط مخملباف سینماگر به روی صحنهء سیاست آمده بود، اشاره نکرد. برای تغییر طعم سخن و رفع خستگی هم باشد مفید است!

می شد دید که او، در حالی که در صندلی مقابل فرخ نشسته بود، و با حرارت از رفراندوم برای گذار سخن می گفت، همزمان با آوردن نام محمد خاتمی و گواهی دادن به اصالت انسانی و قلب پاک و بزرگ او و یاران اش،‌ حال اش چنان منقلب می شد که نزدیک بود قطرات اشک در چشمان اش حلقه بزنند. او مدعی بود که خاتمی و بسیاری از اصلاح طلبان، اگر نه در جلوت که در خلوت، از نظام ایدئولوژیک (نظام) عبور کرده اند و آن را به بن بست رسیده می دانند؛ اما جرأت آشکار کردن اش را ندارند.

ولی، در همان حال، طنز اصلی آن بود که در این میزانسن برای همه معلوم شد که، در ورای هیاهوی مناظره حول دو رویکرد ظاهرا متضاد، مخملباف چه کسانی را مخاطب خود قرار داده و دارد به نحو درخشانی همان کاری را انجام می دهد که فرخ نگهدار می گويد، اما ظاهراً بحث و مجادله می کنند!

یعنی، آن چه را که فرخ نگهدار در پیچ و خم چرخ دنده های دستگاه ایدئولوژیکی اش مشغول صیقل دادن است، و راه اندازی گفتگوی ملی را توصيه می کند، این سینماگر و استاد میزانسن و صحنه آرائی، از مدت ها قبل، به گفتهء خودش در همین گفتگو، شروع کرده است و با «عزیزانی» امثال تاج زاده ها و عزیزتر از آن ها مشغول بده و بستان فکری و سیاسی و دل دادن و قلوه گرفتن است، و حتی از همین ترییون هم دارد با آن «عزیزان» گفتگو می کند و پیغام می فرستد!

البته انجام اين «گفتگوی ملی» توسط او بر کسی پوشیده نبود و خیلی ها آن را قبلاً هم خوانده یا شنیده بودند، اما قرار گرفتن آن در کنتراستی با نشستن بر دو صندلی جدال مخالف و موافق، جنبهء کمیک و جذابیت صحنه را دو چندان ساخته بود!

باین ترتیب بنظر می رسد، در پیشبرد پروژهء آشتی ملی، محسن مخملباف لااقل تاکنون دست پرتری از فرخ نگهدار داشته باشد! چرا که، از یک سو بر کرسی رفراندوم خواهان نشسته و، از سوی دیگر، آن چه را که دیگران حرفش را می زنند دارد در عمل پیش می برد. او باب «گفتگوی ملی» را گشوده است و قادر است از حربهء رفراندوم به عنوان مترسکی بر سر«خرمن»، برای جلب مخاطبانی که خود جرأت ندارند گذشتن و گذارشان از نظام و دولت مذهبی را به زبان بیاورند استفاده کند. برای همین او جور همهء آن «عزیزان» را می کشد و، با پرده برداری از سیمای آن ها، به نظریهء «همزیستی و همزیست پذیر کردن» فرخ نگهدار جان می دهد.

بدین سان، چه بسا «یک دریا ماست» فراهم، و «اسب تروائی» برای نفوذ به قلعه «دشمن» زین شده و زمنیهء رام کردن اسب وحشی قدرت و امکان تاخت زدن بین رفراندوم مورد نظر روحانی و اصلاح طلبان، با «رفراندوم» مورد نظر مخلباف و شرکاء فراهم شده است! برای آن که همه بدانند «کار» خیلی جدی است و حساب دست شان باشد، این هشدار هم لازم بود که همه بدانند تفاوتی بین محسن فیلمساز و «محسن چریک»، که گویا واژه ای است که همچنان در نزد بخشی از حاکمان اسم رمز معتبری بشمار می رود، وجود نداشته و هر کس بخواهد مزاحم شود، باید بداند سر و کارش با «محسن چریک » خواهد بود‍!

ظهور پرسناژ «محسن چریک» در این صحنه البته تصادفی نیست و بخشی از مناسک پیوند پردهء سینما با «پردهء سیاست» است! تنها نکته ای که در این میزانس اندکی نامهفوم بنظر می رسید،‌ علت برافروختگی و نگرانی فرخ نگهدار بود نسبت به «نظر مقابل». آیا او صحنه واقعی و بزرگ جامعه را می دید و نگران برآمد موج های بعدی این دریای طوفانی بود؟....

واقعیت آن است که التهاب سیاسی جامعه و نگرانی از خیزش موج های بزرگ اعتراضی، خیلی ها را نگران کرده و به فراست و تب و تاب ضرورت کنترل جنبش، و قرار دادن دست و پای آن در پوست گردو (از جمله صدور فراخوان و پلاتفرم از بالا)، انداخته است.

این که آقای مخملباف و همراهان اش چقدر خواهند توانست این «حباب سیاسی» را، قبل از این که موعد ترکیدن اش فرا برسد، جلو ببرند «دیر یا زود دارد‌، اما سوخت و سوز ندارد!» 

______________________________________

1- https://www.youtube.com/watch?v=paz8cG8smJY&t=1228s

2- دو کلمه در موردنوشته فرخ نگهدار؛ در taghi-roozbeh.blogspot.de

- نيز «کُر مشترک»- asre-nou.net

بازگشت به خانه