تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

اول امرداد ماه 1397 ـ  23 ماه  جولای 2018

داعش، تازه‌ترین واژه‌یِ زبانِ سرکوب

محمود صباحی

زبان سرکوب ــــ دو نمونه‌ی اخیر

نمونه‌ی اول: در برنامه‌یِ «پرگارِ» رسانه‌یِ بی‌بی‌سی فارسی دو مهمان درباره‌یِ طاهره‌یِ قره‌العین گفت‌و‌گو می‌کنند و یکی از مهمانانِ برنامه با مقایسه‌یِ رفتارهایِ طاهره‌یِ قره‌العین با زنان داعش، تلاش می‌کند مهمان دیگرِ برنامه را منکوب کند. او، طرف مقابل خود را نه با دلایلی اندیش‌ورزانه یا با مدارکی تاریخی که با واژه‌ای متهم‌کننده، یعنی با به کار بردن زبان سرکوب، مورد خطاب قرار می‌دهد. او با بهره گرفتن از نامِ «داعش» در پی آن است که طرفِ مقابلِ خود را دچار هراس و کُندزبانی کند و بدین‌‌‌سان خام‌خیالانه مرادمندی خود را جشن بگیرد بی‌‌آن که به راستی مرادمند شده باشد. 

نمونه‌ی دوم: مردی با شتاب اعدام می‌شود؛ با آن که این مرد به شدت شکنجه شده (و اعترافات‌اش بی‌معناست) و مهم‌تر از همه، اسناد و دلایل قضایی هنوز افکار عمومی را قانع نکرده‌اند که این مرد (محمد ثلاث) به راستی قاتل است. اما چگونه این اعدام با این سرعت توجیه می‌شود و تمام حقوق فردی متهم نادیده گرفته می‌شود؟ ــــ خیلی ساده: با مقایسه‌‌ی حادثه‌یِ رخ‌داده‌ با رفتارهای تروریستیِ داعش!

این‌جا کلمه‌ی «داعش» یا «داعشی» عقل افراد جامعه را می‌دزدد و زبان‌‌شان را بند می‌آورد و چشمان‌‌شان را کور می‌کند ـــــ و این بخشی از همان نیرویِ سرکوب است که در قلمروِ زبان عمل می‌کند. پیش‌تر کلماتی چون «ضد انقلاب»، «کمونیست»، «لیبرال»، «بهائی» و «مجاهد خلق» بخشی از این زبان سرکوب بودند (و هنوز هم هستند) یعنی هر نیروی دگراندیش یا دگردینی با همین زبان از مدار هستی طبیعی یا اجتماعی برون می‌افتد و جامعه از طریق مشارکت در همین زبان به همدست نظام حاکم بدل می‌شود.

 

بهره‌گرفتن از عقل خویش ــــ راهی برای چیرگی بر زبان سرکوب

نباید به روایت‌ها و گزارش‌هایِ رسمی از حوادثِ جاری یا وقایعِ تاریخی اعتماد کرد، و این یعنی آن که نباید مقهور زبانِ سرکوب شد: يعنی آن را باور کرد یا آن را به کار گرفت. وگرنه، ناخواسته، همدستی و همداستانی با نظامِ سرکوب‌گر سرنوشتِ ناگریزِ مردمی خواهد بود که از درک ساز و کار زبان سرکوب عاجزند و ذهن خود را به گونه‌ای منفعلانه به هجومِ کلماتی می‌سپارند که هر حادثه‌ای را نه گزارش که تحریف می‌کنند، اما راه چیرگی بر آن چیست:

وحشت نکردن از مقایسه شدن با گروه‌ها یا افرادی که نماد بزه‌کاری یا تروریسم به شمار می‌آیند؛  و بیش از این، نهراسیدن از تصویر بد یا بدنام شدن در جامعه! ــــ روشن است که این واندادن و نهراسیدن رخ نمی‌دهد مگر با شناختِ نمادهایِ سیاسی و فرهنگی و اجتماعی‌ای که نقش‌های الهی یا شیطانی به آنان تحمیل شده و چونان بخشی از زبان سرکوب عمل می‌کنند. چنین شناختی ذهن را از این دوقطبی ‌سازی‌هایِ مبتنی بر خیر و شر یا نیک و بدِ تبلیغاتی آزاد می‌کند و هم‌زمانْ امکانِ برجهیدن از چنبرِ زبانِ سرکوب را فراهم می‌آورد؛ زبانی که با آفریدن انگاره‌های قالبی کار خود را پیش می‌برد و مفاهیم خود را به افراد جامعه القا می‌کند.

راه این است: ساختارِ بدیهی و طبیعی‌نمایِ زبان را باید در هم‌ شکست تا نمودها و نمادها چهرگانِ نهان‌خزیده و نهان‌رانده‌یِ خود را نشان دهند.

برای مثال زبانِ سرکوب می‌گوید: زن داعشی شرور یا بد است! اما باید نخست این پرسش را طرح کرد که آیا این تصویرِ سگالیده و سنجیده‌ای از یک زنِ داعشی است؟ ــــ و این آغاز کارِ دشوار اما لذت‌بخشِ دگرگونه ــ و از دید خود ــ نگریستن یا همان سگالیدن است؛ و آن‌جا که پایِ سگالیدن (=اندیشیدن) به زبان باز شود، تصویرِ دیگری از زن داعشی در ذهن رو به آشکار شدن خواهد گذارد. شاید چنین تصویری: زن داعشی یک زن شرور و بد نیست؛ بلکه او، زن جوانی است که این شهامت را داشته تا در پی استقلال خود دست به خطر بزند. این درست است که به نتیجه نرسیده و در تشخیص‌اش خطا کرده است اما در گرایش به استقلال و آزادی خود خطا نکرده است: حتا سناییدنِ امرِ بد و هواداری کردن از آن ــــ وقتی که کسی از آن (امر بد) خوش‌اش می‌آید ــــ و دریافتی از این نداشتن که چگونه از این خوش‌آمدن خویش شرم‌سار تواند بود، نشانه‌ی استقلال است در مقیاس بزرگ یا کوچک. (فردریش نیچه: انسانی، زیاده انسانی، پاره‌ی 329).

پیدا کردن راه آزادی و فردیت نیاز به آزمون و خطا دارد و آن که بدین راه تا کنون بدون این آزمون و خطا پیش رفته، نخستین سنگ را بر زن داعشی بیفکند!

برای چیرگی بر زبان سرکوب پیش از هر چیز باید از قضاوت‌های اخلاق همگانی خلاص شد؛ چندان که بی‌راه نخواهد بود اگر که بگویم زبان سرکوب تمام نیروی نفوذ و تأثیر خود را از همین اخلاق همگانی دریافت می‌کند و چه‌بسا که زبان اخلاق همگانی همان زبان سرکوب باشد.

بنیادهای اخلاقی زبان سرکوب را از اتهاماتی که نظام‌های سرکوب‌گر به کار می‌گیرند باید تشخیص داد: نمونه‌ی لواط یا همان رابطه‌ی جنسی با هم‌جنس. این‌جا نیز قاعده را با این پرسش می‌توان بر هم زد: چه اشکالی دارد رابطه‌ی جنسی با هم‌جنس، اگر که رابطه‌ای بالغانه و همراه با کشش و اشتیاق هر دو طرف باشد؟ ــــ عشق هیچ‌گاه معطوف و مقید به جنسیت نبوده است.

راه‌کار همان است که قاعده‌ی روشن‌گری در اختیار ما می‌گذارد: بهره‌گرفتن از فهم و عقل خویش بدون هدایت دیگری. ــــ این تنها راه چیرگی بر زبان سرکوب است.

مسأله این است: بدون شناختِ این زبانِ سرکوب که ساخته و پرداخته‌یِ عناصرِ رسانه‌ای ‌ــ اطلاعاتیِ نظام‌هایِ توتالیتر است، مردم به سادگی مقهور و سپسْ مجریِ سیاست‌هایِ همان نظامی خواهند شد که (ادعا می‌کنند) از آن بیزارند. از این رو، زبان سرکوب را باید شناخت: گزاره‌هایی را که برسازنده‌یِ پیش‌داوری‌ها و جزم‌های فرهنگی و سیاسیِ هر زمانه‌اند؛ واژگانی را که مانعِ سنجیدنِ اشیاء و افراد و حوادث ـــ چنان که هستند ــــ می‌شوند.

 

باژگون کردنِ کلان‌روایت‌ها ــــ  راهی دیگر برای چیرگی بر زبان سرکوب

زبان سرکوب در جامعه‌ی ایرانی دو برآمدگاه دارد: برآمدگاه نخست، برساخته‌ی نظام سیاسی حاکم و برآمدگاه دوم، برآیندی است از ذهنیتِ تاریخی و اجتماعی ایرانی.

در بخش نخستِ این نوشتار به زبانِ سرکوبی که برساخته‌یِ نظام حاکم سیاسی است اشاره کردیم، اما زبانی که مناسبات اجتماعی ایرانیان را تعیین می‌کند، نیز به همان شدت سرکوب‌گر است. این سرکوب‌گریِ اجتماعی به واسطه‌ی زبان به حدی جدی است که می‌توان ادعا کرد علت بنیادی عدم توسعه‌ی سیاسی و فرهنگی و اقتصادی جامعه‌ی ایرانی مانعی است به نام زبان؛ زبانی که بنابر قاعده‌یِ آیینیِ «اصرار و تکرار» مانعِ دگردیسیِ پنداره‌ها و کارمایه‌هایِ اجتماعی و سیاسی‌ای می‌شود که دگرگونی خصلت ازلی و ابدی آن‌هاست؛ زبانی که دائم در کارِ جا انداختن ـــ و دقیق‌تر بگویم ـــ در کارِ «انداختنِ» دال‌ها و دلالت‌ها و مدلولات بدلی به اکثریت خاموشی است که گاهی از فرط فشار (و نه آگاهی اجتماعی) زبان باز می‌کند تا ناسزا بگوید و دست‌بالا مرگ بر این و درود بر آن!

خطر این‌جاست که زبان سرکوب از فرطِ تکرار و اصرار به تدریج چهره‌ای غیر سرکوب‌گرانه یعنی چهره‌ای منطقی و بدیهی به خود می‌گیرد.

چگونه می‌توان این آپاراتوسِ رسانه‌ای را از کار انداخت یا این زبانِ سرکوب را بی‌زبان کرد؟

از آن‌جا که این زبانِ سرکوبْ ساز و کاری روایت‌گر دارد هوش‌مندانه‌ترین کار، باژگونه کردن روایت‌ها به ویژه کلان‌روایت‌های‌ این زبان است.

برای نمونه، سرکوب زنان در جامعه با روایتِ محوریت و برتری کیفیت حیاتی مرد در آفرینش عینیت می‌یابد. زن از دنده‌ی چپ مرد خلق شده است و این بدین معناست که برای خداوند زن در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد: مرد آفریده‌ای است کانونی و زن آفریده‌ای است پیرامونی. مرد غایت است و زن ابزاری است که حوایج و لوازم این غایت‌مندی را تأمین می‌کند.

اما می‌توان این روایت را باژگونه کرد تا حقیقت/ واقعیت/ بدیهی/ طبیعی/ منطقی‌نمایی‌اش درهم بشکند. اینک من روایت یا داستان آفرینش را بدین شکل باژگونه می‌کنم تا ببینیم چه رخ می‌دهد:

«آیا خداوند چنان احمق است که نخستْ مرد را آفریده باشد؟ ـــ آیا می‌خواهی بدانی که داستان اصلی آفرینش چگونه بوده است؟ ـــ پس گوش‌دار:

آن‌گاه خداوند آسمان و هر آن‌چه دیگر را آفرید؛ زمین را آفرید و اقیانوس‌ها و دریاها و رودخانه‌ها و چشمه‌ها ـــــ و گیاهان و حیوانات ــــ و پرندگان و ماهی‌ها و همه‌ی این پدیده‌های شگفت‌انگیز را.

با این همه اما کاستی‌ای را احساس می‌کرد: کاستیِ باشنده‌ای زیبا و کامل؛ باشنده‌ای که بتواند جهان را با او قسمت کند.

باشنده‌ای که برای او همدمی باشد، آن‌هم در جهانی جاودان که می‌تواند گاهی بسیار یک‌نواخت و خسته‌کننده شود.

باشنده‌ای که بتواند در زمستان او را در آغوش بگیرد و پوست لطیف‌اش را در تابستان نوازش کند ــــ و چنین بود که خداوند زن را آفرید یعنی حوا را.

خداوند و حوا پسری یافتند نام‌اش آدم؛ و آدم اجازه نداشت با مادر خود بیامیزد اما درآمیخت و خداوند او را غافل‌گیر کرد و هر دوی آن‌ها را از بهشت راند!

مردْ تنها یک تصادف است؛ ضمیمه‌ای تزیینی که بود و نبودش چندان در چند و چونِ هستی تأثیری ندارد. در همان حال که زن در نخستین مراتب هستی واقع شده است. او شکل آغازین و آخرینِ هستی است. او آماج و آرمان هستی است».

این روایت، نظر یا روایت من از آفرینش نیست؛ بل‌که تنها بازی‌ای زبانی است در برابر آن بازیِ ‌زبانیِ دیگر (یا همان روایت دیگر) که ادعای قدسیت و جدیت می‌کند و بدین‌سان بازی ‌بودن خود را نهان می‌دارد.

با ایجادِ روایت‌هایی در تضاد با روایت‌های رسمی، نخست، زمینه‌ی تفسیرها و تصورهای دیگرگون در ذهن فراهم می‌‌آید و سپس، ثبات و سیطره‌یِ (بازارِ) قرائت‌های رسمی از روایت‌ها برهم می‌خورند و بدین‌سان راه‌هایی برای اندیشیدن، و چشم‌اندازهایی برای دیگرسان دیدن نمایان می‌شوند. 

این تقابلی است با زبان سرکوب یا زبان رسمی که امکان خلاقیت و فراگذشتن از روایت موجود یعنی زبان موجود را فراهم می‌آورد: گونه‌ای شورشِ زبانی در برابر زبان و دستورِ زبان، و به ویژه برآشوبیدنی است علیه خویِ پاسبانی در زبان. ـــــ چرا‌ که زبان اگر در برابر قاعده‌یِ دستور سرکش نباشد، دیگر زبانِ اندیشیدن و آفریدن نیست، بل‌که زبانِ سرکوب است؛ زبان تحقیر و پس‌راندن است؛ زبانِ پاسبانی است: زبانی است سر به دستور نهاده؛ زبانی است نه رهایی‌یافته و از این رو، نه رهایی‌بخش.

سخن کوتاه: هر زهر را پادزهری است و «دست‌کاریِ زبان»، پادزهرِ زبانِ سرکوب است؛ زبانی که خود برآیند دست‌کاری است. مسأله اما این است: زهر می‌کشد و پادزهر زندگی می‌بخشد.  ـــــ درمی‌یابید این تفاوت را؟ ــــ و نیز این خویشاوندیِ میان زهر و پادزهر را؟

21 تیر 1397

https://www.radiozamaneh.com/403012

خانه