تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
5 شهريور ماه 1397 ـ 27 ماه اگوست 2018 |
|
جانا شکایت از تو کنم یا ز روزگار؟
ن. واحدی
جنبشهای اجتماعی، انجمنها و ابتکارات شهروندی، اشکال مختلفی از مشارکت سیاسی هستند که میتوانند به دگرگونیهای سیاسی امیدوار کننده و یا درجهت خلاف آن مدد دهند. اما برخیها هم دگرگونیهای اجتماعی – سیاسی را مطلقاً تابع ساختارهای جامعه و تناسب نیروهای سیاسی موجود در آن میدانند. این باور، به ویژه از جانب عوامل حکومت اسلامی و بسیاری از رسانههای گروهی خارج از کشور، حمایت میشود؛ همآنهائی که مردم برایشان تنها پیادههای صفحهﻯ شطرنج اند.
چنین برداشتی غافل از قوّهﻯ دگرگونی ذاتی موجود در جنبشها و ابتکارات شهروندی است. مولّد این قوهّ ارزشها، هنجارها و ساختارهای اجتماعیاند که عملأ حافظهء اجتماعی هر قومی را تشکیل میدهند. این حافظه همیشه مانند ذهن انسان وجود خود را محک میزند، تا به خودش مطمئن گردد. در این آزمون چنانچه این اطمینان به دست نیآید انسان دچار بیماری روانی میشود. حافظهء اجتماعی نیز بازتاب چنین آزمونی را به صورت جنبشهای اعتراضی و یا ابتکارهای شهروندی به همگان اعلام میدارد؛ اعلامی که درچارچوب "فرگشت" (اولوشن evolution)، اعلام ناسازگاری ارزشها، هنجارها و ساختارهای اجتماعی با دنیای واقعی است. این «ناسازگاری» موتور دگرگونیهای اجتماعی – سیاسی میشود.
این مقاله بیانی از این مهمّ در رابطه با موج اعتراضات مردم در درون و بازتاب بیحاصل و غیر فعّال آن در بیرون از کشور است.
برای این که جنبشهای اجتماعی موفق باشند، یعنی درجامعه و در حوزهء سیاست و اقتصاد دگرگونی مترّقی به وجود آورند، تنها اعتراض کافی نیست. بلکه معترضین لازم است ریشههای نارضایتی خود را دقیقأ بدانند و برای رفع آنها به چهاراصل اساسی زیر توجه داشته باشند :
1. راهکاری که بتواند به احتمال زیاد شرایط دگرگونی اجتماعی را فراهم کند (اصل استراتژی جنبش)
2. معترضین میبایستی آگاهانه در مبارزات خود از شیوههای علمی استفاده نمایند (اصل علم به عنوان یکی از منابع جنبش)
3. تهیه زمان و بودجه لازم (اصل انرژی برای توسعهأ جنبش)
4. عرصه عمومی را به مطلوب ترین شکلی بسیج کنند (اصل پشتیبانی جنبش)
تا به حال بیتوجهی به این چهار اصل، جنبشها و ابتکارهای شهروندی را ناموفق کرده است. این عدم موفقیت را برخی از متفکرین ایرانی به حساب ساختارهای موجود سیاسی (به ویژه طرفداران سکولاریتی که مدرنیته را نمیشناسند) و تناسب مراکز اقتدار اقتصادی کشور(آنها که زمینههای اجتماعی مملکت را زیر نفوذ سپاه میبینند) می گذارند.
این گونه برداشتها نشانه بیاطلاعی از قدرت رو به فزونی جنبشهای اعتراضیایست که دانا به چهار اصل فوق است.
به ویژه جنبشهای اعتراضی ایران به دلیل ضعف عرصه عمومی در درون کشور لازم است بر اصل منبع علمی بیشتر تکیه کند. امروزه استفاده از این اصل محدود به جنبشهای اجتماعی نیست. بلکه در حلّ دشواریهای سیاسی و اجتماعی نیز بدون به کار گرفتن این روشهاموفقیتی به دست نمیآید.
حتی شرکتها و گروههائی که برمحور منافعی جمعی به وجود میآیند واحزاب سیاسی برای حفظ منافع و قدرت خویش میبایستی ازشناختهای علمی استفاده کنند. اما متأسفانه جنبشهای اجتماعی و ابتکارات شهروندی درایران با وجود داشتن توانائی بالقوه بسیار زیادی برای دگرگونی جامعه و قدرت سیاسی هنوز از تکرار تاریخ خویش نیآموخته و کما کان در پراکندگی فکری غرق است.
جبران این پراکندگی تنها با فعالیت الیتی دانا به ایجاد اتحاد در جنبشهای اجتماعی و نه در اپوزیسیون خارج از کشور ممکن می شود. به تازگی عوام سعی دارد چنین کاری را با دادن رنگی مانند رنگ فیروزه به جنبش متحقق سازد. این سعی تنها یک برداشتِ نادرست از ذات مسئله است.
جنبشهای اجتماعی مانند جنبش حفظ محیط زیست، جنبش ضد انرژی اتمی، جنبش صلح، و ابتکارات شهروندی و یا کارسیاسی – اجتماعی انجمنها، همه سعی دارند با اعتصابات و راه پیمائیها و یا تجمعات روی امور سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی اثر بگذارند.
مهم این است که در تمام این گونه جنبشها یک فونکسیون ، یک کارمایه مورد اعتراض است. مثلأ در مورد محیط زیست کار حفظ آن، در مورد انرژی اتمی امر جلوگیری از تخریب محیط زیست و سلامت انسان و در مورد صلح حفظ امور زندگانی و ساختارهای اجتماعی درکانون توجه قرار دارد. ابزار تأثیر گذاری روی این فونکسیون میتواند راه پیمائی، اعتصابات، تجمع، کم کاری، نافرمانی مدنی چون نپرداختن مالیات یا ندادن پول آب و برق ........... باشد.چنین جنبشهائی خودسازماندهاند. یعنی به رهبری نیازی ندارند؛ این خودسازماندهی ازقدرت خلاقهای برمیخیزد که دربرابر فشار روز افزون استبدادی اعجاب آفرین میشود. آنها ندانسته به آزادی فکر و بیان وخودمختاری خویش باور دارند و برای رسیدن به آن همصدا میشوند. آنها که به دنبال رهبری این جنبشها هستند، بیگانگی خویش را با این جنبشها به نمایش میگذارند.
با این همه کسانیکه در چنین جنبشهائی مشارکت میکنند نه تنها میبایستی به ساختار و توانائیهای سیستم حکومتی و اقتصادی کشور آگاه باشند، بلکه ضروری است در باره آن فونکسیونی که مورد اعتراض آنهاست نیز مطلع باشند و عواقب حاصله از نقص آن را نیز بتوانند بشمارند. کاری که وظیفه الیت جامعه است.
متأسفانه گروههای اپوزیسیون خارج از کشور نه تنها امروز- که فشار ژئو پولیتکی و منافع کشورهای بزرگ صنعتی در منطقه خاورمیانه تا سرحدّ یک بحران بالا رفته است - به کم و کیف این گونه حرکات اجتماعی درون آگاه نیستند، بلکه در قیلوقال آشفته بازار عکسالعمل، راهبرد و رهبری سیاسی تنها کاری که میکنند خرید وقت برای رژیم ولایت فقیه است.
دراین نابسامانی 40 ساله دو نکته را میتوان عامل شکست دانست :
1. رابطه اجتماعی سستی که میان مردم برقرار است (loosecoupling)
2. نداشتن تفسیری منطقی ازاوضاع و اتفاقات (در نتیجه عمل نابخردانه)
رابطه سست ازنظر علمی تنها قدرت حمل پیام دارد که درفارسی به آن نقّالی گویند. این نقّالی چهل ساله را میتوان به خوبی لمس کرد. تجلّی رابطه سست در سیاست بیاعتمادی، در اقتصاد کلاه برداری، در علم دزدی فکر، در حقوق ظلم و در زناشوئی خیانت است. کتاب هزار و یک شب داستان روابط سست است. خاطرات عَلَم نه یک تاریخ بلکه حکایت سستی رابطهایست میان دو شخصیت سیاسی که ظاهرأ رازدار هم بودهاند.
اما در انتقال خبر که خودش سه بخش دارد، بخش فهم خبر و بعد عکسالعمل آن بسیار مهم است. زنده یاد دکتر محمّد عاصمی در نمایشنامه "اشک هنرپیشه" این سه مرحله را استادانه به کلام در میآورد. به ویژه او میخواهد برداشتِ نادرست از یک پیام را به روی صحنه تآتر به نمایش بگذارد.
درست این برداشتِ نادرست را روشنفکران ایرانی در این چهل سال مکرر در صحنه تراژدی سیاسی ایران به نمایش گذاشتهاند. این برداشتِ نادرست دیروز در چهره مظلوم ندا و امروز در نشنیدن نداهای مردم بیشماری که شکایت از روزگار خویش دارند نمادین گشته است. این نماد دجالی از صداها و آواهائی ناهمآهنگ است که ساکنین ساحل عافیت به راه انداختهاند تا این شکایات را نامفهوم سازند.
یکی میخواهد قانون اساسی بنویسد، یکی میخواهد شورای راهبردی به وجود آورد، یکی میخواهد تظاهرات 50 هزار نفری در واشنگتن ترتیب بدهد، یکی میخواهد شورای رهبری بسازد، یکی میخواهد شورای دانشمندان و نخبگان را به راه اندازد........... اما کسی فکر این نیست که تکلیف بیمار چه میشود؟ به قول دکترعاصمی : "شما چه میگوئید کودکم مُرد".
این برداشتِ نادرست تا آن جائی پیش رفته است که بسیاری از این گروهها و شخصیتها، دیروز همآنهائی بودند که موجب خرابی کشور شدند و امروز میخواهند همان خرابه را دوباره بسازند. متأسفانه هیچیک از این گروهها نمیآید ببیند و یا بپرسد عمق این خرابی چقدر است؟
این عدم علاقه خودش نشانه یک برداشتِ نادرست است. برداشتِ نادرستِ دیگر را میبایستی در غفلت از توانائیها و امکانات دشمن جستجو کرد که عاقبتش ازدست دادن ماهی با دام است.
نگاهی ساده میگوید چنانچه فردا ایرانیان بخواهند یک زندگی ساده بخور و نمیری را داشته باشند الزامأ به درآمد سالانه ناخالص ملّی برابر با 800 بلیون دُلار نیازدارند. خوب چطور میتوان به این درآمد دست یافت.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
درچنین وضعیتی نه جای تفریق بلکه جای وحدت است. جای توسعه دانائی و به کارگیری ضمیر آگاه خویش در دیدن دیگران است.
در ولایت فقیه آقای دکترحسن روحانیبا "اصول کلّی برنامهﻯ دولت دیانت عقلانی و رحمانی است" وحدت جمع را با نورماتیو کردن جامعه تضمین میکند. یعنی در چنین جامعهای رفتار و کردار افراد همیشه مقید به هنجارهای معتبرآن است. به این شکل این نظم نه فردی بلکه همگانی یا کلّی است.
در بیرون از کشور درجدل میان رضا تقی زاده و رامین پرهام با وساطت علیرضا میبدی، سعی شد وحدت را به ناسیونالیسم پیوند بزنند. اما ناسیونالیسم هیچگاه یک هنجار نیست، بلکه یک دیدگاه ، یک ایدهئولوژی است. به علاوه در حالت جنبشهای اجتماعی وحدت جنبش مطرح است که از وظایف نخبگان است. نخبگانی فعّال، نخبگانی که در تأثیرگذاری روی حرکات اجتماعی نخبه میشوند.
ملاحظه میشود که کمبود وحدت اجتماعی چقدر دردناک است. نیازی که برای رفع آن مطالعه عمیق روی زمینه اجتماع اساسی است. این زمینه پس از 40 سال هنوز مجهول است.
کابوس عدم وحدت نتیجه ناهمآهنگی مقتضیات جامعه یعنی "پارادیگما"، با واقعیات زمانه است. این مقتضیات هرگونه دیسکورسی را درجامعه به بن بست میکشد. امروزه فهم هر مسئلهای نیازمند دیسکورس است. نبود دیسکورس و گفتو شنودی سازنده، برداشتهایِ نادرست راباعث میشود.
هنگامی که شاهزاده رضا پهلوی میآید وبه پرسش "چرا رهبری اپوزیسون را نمیپذیرید" مسئله پدربزرگ و پدرش، رضاشاه و محمدرضاشاه را به میان میآورد که "چطور جریانهای اجتماعی رهبران خود را از بزرگی به خواری میرساند و برآنها داغ بیمهری وکینه میزند" ، بدون شک دراین پیام حکمتی است که میبایستی آنرا درک کرد.
این حکمت چیزی جز دگرگونی پارادیگمای جامعه نیست.
چندی پیش تئوری سیاسی در سیزده صفحه منتشر و در سطح وسیعی پخش شد. اما جز چند نفری کسی بر آن نقدی ننوشت. این آزمونها همه نشانه بیاعتنائی نخبگانی است که میبایستی ایدهها را چون سقراط گرامی میداشتند. به ویژه که امروز تنها چیزی که با خود ارزش افزوده میآورد نه ثروت، بلکه ایده است.
اما یکی دیگر از همین برداشتهایِ نادرست مسئله دریای مازندران است. نظراتی که حقوقدانان ایران در باره قراردادها دادهاند درست است. اما در عمل ایران هیچگاه، چه در دوران مشروطیت و چه پس از آن، از مشاعی بودن آب دریا برای کشتیرانی و ثروتهای کف دریا استفاده نکرد. زیرا با همسایه ابر قدرت خویش مجبور به مصالحه بوده است(آنها همیشه میتوانستند با عوامل خود در ایران اغتشاش به وجود آورند). در دوران محمد رضاشاه فقید حتی ایران نمیتوانست در حوالی این دریا نفت استخراج کند. لذا این قیل و قال تنها باعث برداشتِ نادرست از خود این قرار داد شده است.
آنچه که پیداست روسیه با این قرار داد جلوی نفوذ "ناتو" را به این بخش از آسیا گرفته است. مسلم این که دولت ایران نیز در ازای آن پشتیبانی نظامی و شاید اقتصادی از روسیه دریافت کرده است. همانطور که در خلیج فارس نیز ولایت فقیه به چین اجازههای خاص داده و در عوض ضمانتهائی خاص نیز گرفته است.
اینها همه آغاز پایان اعتراضات مردم از یک سو و سوریه شدن وضعیت ایران از سوی دیگر است.
صبحدم درعرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر میکنند
22 اوت 2018 - مونیخ