تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
16 شهريور ماه 1397 ـ 7 ماه سپتامبر 2018 |
|
استبداد انتخابِ «ما» نیست
مهدی نوربخش
در پاسخ به سئوال آقای رضا رشیدپور، در تلویزیون ملی ایران، که چرا وزرای امور خارجه ایران برای توجیه ناکامیهای کشور به «فشارهای خارجی» متوسل میشوند، وزیر امور خارجه کشورمان، جناب آقای ظریف میگوید بهخاطر اینکه «ما خودمان انتخاب کردیم، یک جور دیگری زندگی کنیم».
این جواب اقای ظریف چندین سئوال دیگر را پیش میکشد. اول، این «ما»یی که اقای ظریف از ان صحبت میکند، چه کسانی را در بر میگیرد؟ دوم، آیا تمامی کشورهای دنیا اگر بخواهند استقلال سیاسی داشته باشند باید انگونه که ما امریکا و غرب را بهچالش کشیده و میکشیم، بهچالش بکشند؟
در جواب به سئوال اول، ابتدا باید قبول کرد که ایران یک کشور استبدادی و استبدادزده است و نهایتا یک فرد در صحنه سیاست خارجی آن حرف اخر را میزند. ایران یک کشور دموکراتیک نیست که مردم بتوانند در صورت نارضایتی از رهبران سیاسی خود انها را تغییر دهند. در تمام نظامهای دموکراتیک دنیا، سیاست خارجی ریشه داخلی دارد. این بدان معنیست که مردم از طریق نهادهای مدنی برروی سیاست خارجی کشورشان تاثیر میگذارند. در این کشورها مردم دولتی را انتخاب میکنند که این دولت برای رای مردم بهعنوان یک میثاق ملی احترام قائل باشد. فرصت تغییر دولت از طریق انتخابات آزاد به مردم اطمینان میدهد که رهبران سیاسیش برای حفظ منافع شخصی، گروهی و ایدئولوژیک خود، نظرات خودرا بر مردم و کشور تحمیل نمیکنند. لذا این «ما»یی که جناب دکنر ظریف از ان صحبت میکنند، در چهارچوب نظام سیاسی جاری در کشور ما وجود خارجی ندارد.
جواب صحیح اقای ظریف به سئوال باید این میبود که نظام ولایتمدار، که رهبری و سپاهیان را به ایجاد یک دولت پنهان و موازی وادار ساخته، در این کشور تصمیم گرفته است که ما اینگونه زندگی کنیم. لذا مادامیکه «ما» بهمعنی دمکراتیک ان که در چهارچوپ نظامیکه میبایست احاد مختلف مردم را نمایندگی (Representational) کند، پاسخگو (Accountable ) باشد و به حقوق مردم (Rights) در تعیین سرنوشت خود و کشورشان احترام گذارد، تعریف نشود، با استفاده کردن از این مفهوم به خطا رفتهایم. چون «ما» یک نظام نیست؛ «ما» حداقل اکثریت مردم یک کشور است که با ایجاد یک اجماع ملی توانسته است منافع ملی کشور را در سیاستهای خارجی ان کشور تعریف و تبیین کند.
در مورد سئوال دوم و اینکه برای استقلال سیاسی و یا کسب قدرت منطقهای، ایران میبایست حتما امریکا و غرب را اینگونه بهچالش میکشید و این راهیست که بالاجبار باید انتخاب میکردیم، باز هم سئوالات عدیده ای بهوجود میآید. یکی از طرفداران وزیر امورخارجه و حامی سیاستهای خارجی کشور ادعا میکند که ایران «در حال تبدیل شدن از یک «قدرت متوسط» به یک «قدرت مسلط منطقهای» است؛ و این فشار های خارجی هزینهایست که بابت این دگر دیسی میپردازد». ایشان باز ادامه میدهد که “..این انتخاب یک انتخابات «ازاد» یا یک انتخاب صرفا «سیاسی» نیست. این انتخاب، انتخابییت که از جبر ژئوپولیتیک و موقعیت حقیقی ایران در منطقه نشات میگیرد». این دقیقا بحث و استدلالیست که اقای ظریف کوشش میکند برای «چگونه زندگی کردن» ایرانیان از ان استفاده کند.
اینگونه استدلال نیز سئولات فراوانی را ایجاد میکند. ایا همه کشورهاییکه از استعمار غرب خصوصا بعد از جنگ جهانی دوم رهایی یافتند، ضرورت را در این میدیدند که تمام کوشش خود را در چالش با استعمار گذشته خلاصه کنند؟ ایا ژِاپن و اروپا که نجات و تا حدود زیادی صنعتی شدن کشور خود را مدیون امریکا میدانند، امروز استقلال سیاسی ندارند؟ ایا انها تبدیل به قدرتهای بزرگ جهانی نشدهاند؟ ایا کشوری مثل برزیل که سه دهه پیش یک اقتصاد کشاورزی داشته است، امروز در حیات خلوت امریکا در امریکای لاتین تبدیل به یک اقتصاد بزرگ در دنیا نشده است؟ چین و هند چطور؟ روزی سرزمین چین به دست غربیها و دامنه نفوذشان، تقسیم شده بود. چینیها به مفهومی بهنام صبر کردن برای فرصت (Biding Time) و نه به تاخیر انداختن فرصت (Postponing Time) در طول این سالهای تلاش برای توسعه اقتصادی اعتقاد داشتهاند. آنها تمام تلاش خود را آرامآرام برای ایجاد اقتصادی پویا بکار گرفتند تا امروز در مقابل امریکا و اروپا بتوانند به لحاظ اقتصادی و سیاسی عرض اندام کنند. درکجای دنیا با اقتصادی ورشکسته و منابعی محدود کشوری توانسته است به «قدرت مسلط» تبدیلشود؟
آیا برای تبدیل شدن به یک قدرت مسلط منطقهای، به ارزیابی منابع کشور نشستهایم؟ چگونه کشوری که میخواهد قدرت مسلط منطقهای شود، سالانه در جهان به بزرگترین کشور برای فرار مغزها مشهور میشود؟ چگونه این کشور میتواند بهترین نیروهایش را به زنجیر اسارت کشد، به زندان بیندازد و هم زمان تبدیل به یک قدرت منطقهای شود؟ مگر قدرت یک کشور ابتدا در منابع انسانی آن و میزان وفاداری شهروندان به نظام حاکم تعریف نمیشود؟ کدام کشوری در جهان توانسته است بدون حمایت و تلاش مردمش به یک قدرت تبدیل گردد؟ آیا در کشور ما امروز وفاق ملی وجود دارد؟ کدام نهاد ملی مشروع تصمیم گرفته است که ما دست به اتخاذ چنین سیاستهایی در منطقه خاورمیانه بزنیم؟ کدام پروسه مشروع و نهادینه شدهای را اینگونه تصمیمات پشت سر میگذارد؟
آیا سیاستهای خارجی جهانی و خصوصا منطقهای در کشور ما در وزارت امور خارجه کشور ما شکل گرفته و طراحی میشوند؟ مگر نه این است که خصوصا سیاستهای منطقهای کشور ما در خاورمیانه، توسط رهبری، سپاهیان و دولت پنهان طراحی میشود؟ چه کسی تصمیم گرفت که ما در سوریه برای حفظ استبداد اسد و در زیر توجیه «عمق استراتژی» ایران برای مبارزه با اسرائیل در این کشور دخالت نظامی کنیم؟ ایا دخالت نظامی ما در سوریه با اخلاق و منافع ملی ما همراه بوده است؟ چه کسی و یا کسانی این سیاست را طراحی کردهاند؟ ایا دخالت نظامی ما در سوریه زمینه را برای ایجاد «قدرت مسلط منطقهای» شدن فراهم اورده است؟ اگر ما انچنان قدرتمند بودهایم، چرا باید پای روسیه را به سوریه میکشیدیم؟ ایا روسها در سوریه بهفکر منافع ایران هستند؟ ایا آنها میخواهند که ایران نفوذش در خاورمیانه افزونی یابد؟ چه فرقی بین روسیه و امریکا بهعنوان دو قدرت در رابطه با منافع ملی ما در این منطقه وجود دارد؟ ایا روسها دیروز با عربستان سعودی برای نادیده گرفتن منافع ما برای افزایش تولید نفت در زمان تحریمها تبانی نکرده و امروز اسرائیلیها با چراغ سبز روسها مواضع نظامی و غیره ایران را در سوریه مورد حمله نظامی خود قرار نمیدهند؟ کجای سیاستهای ایران در سوریه تحت کنترل روسیه و حملات پیدرپی اسرائیل به مواضع کشور ما در این کشور به افزونی قدرت ما در خاورمیانه کمک میکند؟
آیا دولت پنهان در خاورمیانه به ماجراجوییهای نظامی روی نیاورده است؟ ایا منافع ملی کشور ما دستخوش سیاستهای ایدئولوژیک رهبری و دولت پنهان نشده است؟ چگونه اقای ظریف و طرفداران سیاستهای خارجی منطقهای فعلی ایران میتوانند با این میزان نفوذ دولت پنهان در سیاست خارجی با مردم کشورشان صادق نباشند؟ ایا کشور ما در زمان ریاستجمهوری خاتمی هم با همین مشکلات حاد خارجی فعلی روبرو بود؟ همه بهخوبی میدانیم که اگرچه دست خاتمی در سیاست خارجی کشور باز گذاشته نشده بود اما چون او میدانست که رفتن پروندهه ایران به شورای امنیت سازمان ملل متحد چه زیانی به منافع ملی و امنیت کشور ما خواهد زد، اجازه نداد تا این اتفاق بیفتد. چرا نباید از این دستاورد جنبش اصلاحطلبی و رئیس دولت اصلاحات دفاع کرد؟ چه شد که ما امروز به اینجا رسیدهایم؟ ایا سیاستهای خارجی کشور ما در زمان احمدینژاد و حمایت دولت پنهان از این سیاستهای ماجراجویانه و نابخردانه جامعه بینالملل را در مقابله با ایران به اجماع نرسانید؟ دوبار در تاریخ بعد از انقلاب، جامعه جهانی بر ضد ایران بسیج شده و به یک اجماع بینالمللی دست یافته است. اول بعد از فتح خرمشهر در جنگ با عراق و بعد از ورود ایران به خاک این کشور و دوم، در زمان احمدینژاد و نادیده گرفتن توصیههای سازمان ملل و شروع تحریمها علیه برنامه هستهای ایران. ایا دست اندرکاران سیاست خارجی کشور در این رابطه بیتقصیرند؟ چه کسانی تصمیم گرفتند که از فرصت ایجاد شده برای صلح با عراق استفاده نکنند و با اهداف تخیلی برای تسخیر بصره وارد خاک عراق شدند؟ مگر احمدینژاد تحریمها را کاغذ پارهای نمیدانست؟ چگونه و چه کسانی به این مردک ماجراجو و جاهل توصیه نکردند که دست از این نابخردیهای سیاسی بردارد؟ مگر احمدینژاد حامیان زیادی در دولت پنهان نداشت؟ مگر دولت پنهان و رهبری در این ناکامی بزرگ شریک نبودند؟
چگونه بیپروا و با گذشت از همه تجارب گذشته، وزیر امورخارجه کشور ما میتواند ادعا کند که این راهیست که «ما» انتخاب کردهایم؟ در کدامیک از این تصمیمات مردم کشور ما دخیل بودهاند؟ چگونه حامیان وزیرامور خارجه با گذشت از این تاریخ میتوانند ادعا کنند که این انتخاب صرفا سیاسی نیست و بهخاطر جبر ژئوئوپولیتک منطقه خاورمیانه است؟ این ادعا هیچ توجهی به تجارب گذشته و عملکرد مردان سیاسی کشور ما ندارد. انچه در زمان احمدینژاد در ایران و بعد ازان اتفاق افتاده است، کنترل کامل سیاست خارجی منطقهای ایران به دست رهبری و دولت پنهان بوده است. با ماجراجوییهای منطقهای، کشور را ضربهپذیر کردهایم. سیاستهای ایدئولوژیک رهبری و دولت پنهان به کشور و وزارت امورخارجه ما اجازه نداده است که به حسابگری دقیق منافع ملی کشور خصوصا در منطقهای که هستیم، بنشیند. فرصتهارا یکی پس از دیگری از دست دادهایم و وقتی چالش بزرگتری در مقابل کشور قرار گرفته است، به فکر بود و نبودمان افتادهایم.
ترامپ محصول یک جنبش راستگرایانه افراطی در سراسر دنیاست. این جنبش، امنیت کشورهای اروپایی را نیز به تهدید کشیده است و اگرچه در فرانسه گروههای سیاسی ائتلاف کردند و مکرون به قدرت رسید و جلوی یک جنبش راستگرای افراطی در این کشور گرفته شد. ترامپ و راست افراطی، ناتانیاهو، و همپیمانی او با عربستان سعودی در خارومیانه برای کشور ما تهدیدی شدهاند، اما کشور ما که رهبران سیاسیاش در فرصتسوزیهای بعد از انقلاب بسیار تبحر پیدا کردهاند، توان ان را نداشته است که بهغیر از استفاده از فرصتها، اینده سیاسی خاورمیانه و امکان دخالتهای خارجی و ائتلافهای داخلی منطقهای اینده را پیشبینی و رصد کند. سیاست خارجی ما بارها در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته است، بهماطر اینکه در جای مناسب و توسط افرادی کارشناس طراحی نمیشود. این ضعف بزرگ سیاست خارجی کشور ماست. بهجای توجیه های غیر واقعی و غیرمنطقی برای ناکامیهای سیاسی کشور و جبری دانستن انها، باید به فکر راه حل بود. استبداد در درون کشور ما دارد نهادینه میشود. ناتوانیهای عملی استبداد توجیه عقلی و منطقی ندارند. دولتهای استبدادی به منافع ملی توجهی ندارند. در سوریه و عراق شکست خوردهایم. شکست ما در این دو کشور نه ربطی به جبر تاریخ دارد و نه به خاطر امریکا و نیروهای خارجیست. شکست ما به سیاست خارجی ایدئولوژیک ما بر میگردد. دولت امریکا در زمان بوش بهخاطر زیادهخواهی و استعمارطلبی در خاورمیانه شکست خورد. امریکاییان و اروپائیان در گذشته با استعمار مردم دیگری و زیاده خواهیهای بینالمللیسان محکوم شدند. امریکا در زمان بوش بیش از توان خود در خاورمیانه ماجراجو شد و شکست خورد. برای همین امروز حقطلبان تاریخ به امپریالیسم انتقاد میکنند. ایا ما در خاورمیانه در همین جایگاه قرار نگرفتهایم؟ وقتی رهبری جمهوری اسلامی در سخنرانی نوروزی خود در مشهد ادعا میکند که رفتن ایران در عراق و سوریه به کسی ربطی ندارد، او بیبصیرتی مطلق و عدم درک خود را از روابط بینالملل به نمایشی عریان میگذارد. مشکلات کشور ما بهدست مردانی ایجاد شده است که نه دنیارا شناختهاند و نه میخواهند این دنیا را بشناسند. کارشان توجیهبردار نیست. نباید انسانهای فرهیخته و تحصیلکرده به توجیه کارهای انها بنشینند.
اکثر مردم کشور ما اینگونه زندگی کردن را انتخاب نکردهاند. اگر اینگونه فکر کنیم با فریب بزرگی روبرو شدهایم و بهمیزان فهم و شعور مردم کشورمان اهانت کردهایم. مردم کشور ما میخواهند که بهجای ادعا برای «قدرت مسلط منطقهای»شدن، توان خود و منابع کشور را در راه ایجاد قدرت در مردم و برای منافع ملی بکار گیریم. بدون شک میتوانستیم در منطقهای استبدادزده، ایجاد قدرت کنیم و قدرتمند شویم اگر میتوانستیم اولین نمونه یک کشور اسلامی برای احیای ارزشهای دموکراتیک و شکل دادن به نهادهای دموکراتیک در حکومت و قدرت باشیم. ءن وقت به جرآت میتوانستیم از «ما» صحبت کنیم. اما متاسفانه چنین نشد. استبداد را با خود به هر کشوری که در منطقه رفته و بهدنبال نفوذ بوده ایم به سوغات بردهایم. استبداد هویت حکومت ما و سیاستهای بعد از انقلاب حکومتمان بوده است. نه تنها نفوذی در این منطقه ایجاد نکردهایم که امروز ناتوانیمان را در سوریه و عراق به روشنی به نمایش گذاشتهایم. امروز در عراق، گروهاییکه بر ضد ایران شعار میدهند و میخواهند از نفوذ ایران در سیاست کشورشان کاسته شود، بیشترین رای را در یک انتخابات ازاد بهخود اختصاص میدهند. در سوریه بهخاطر فشارهای اسرائیل و خودخواهی پوتین هر زمان که کار با مارا تمامشده بدانند و به ما نیازمند نباشند، برای خروج کشور ما تلاش خواهند کرد. حاصلٍ چهلسال نابخردی، بیبصیرتی و ایدئوژیک نگاه کردن به سیاست خارجی کشور دارد خود را بهوضوح نشان میدهد. از خواب باید بیدار شد، استبداد را باید شناخت و از توجیههای ناموجه و نابخردانه باید دست کشید. حکومت ایران و مردان سیاسیش به پایان خط رسیدهاند.