پيام رضا پرچی زاده
دوستان گرامی
«جنگ» لزوما «عینی» نیست، بلکه میتواند «ذهنی» باشد؛ و جنگ ذهنی میتواند و معمولا جنگ فیزیکی را به منظور غالب آمدن بر حریفان همراهی میکند. از قضا، این دقیقا همان بغرنجی است که امروز جامعه ایرانی با آن دست به گریبان است: جمهوری اسلامی، نه تنها به وسیله زور و پول و سیاست، که از طریق تهاجم ایدئولوژیکی به اذهان عمومی، فضای فرهنگی جامعه را چنان به تسخیر خود درآورده که حتی بسیاری «بینفع» نیز در این میان، به بهانه «منافع ملی»، چشم بر جنایات متعددش میبندند و بعضا از آن دفاع هم میکنند. نمونه مبرهناش دفاع صریح یا ضمنی بسیاری از پروژه اتمی رژیم تا همین چند وقت پیش است؛ یعنی امری که برای هیچکس نفعی ندارد مگر برای خود رژیم؛ که از ترس سرنگونی توسط حمله خارجی، به نظر میرسد در پی ساختن کلاهک هستهای است؛ یا اگر نیست، میخواهد از ابهام در این قضیه برای دور نگه داشتن دشمنانش استفاده کند – که البته تا به حال هم عمدتا نتیجه معکوس داده است. حال آنکه اگر جمهوری اسلامی حکومتی دموکراتیک و دلگرم به پشتوانه مردمی بود، هرگز از سرنگونی توسط حمله خارجی هراسی به دل راه نمیداد.
بنابراین، اینجا قصد دارم به مخالفانِ جمهوری اسلامی نشان بدهم که چگونه جمهوری اسلامی، به عنوان یک «رژیم ذهنی»[i]، در حقیقت از ابتدای ظهورش «جنگ»ی تمام عیار برای تسخیر اذهان عمومی آحاد ایرانیان – شامل موافقان و مخالفان رژیم – به قصد همراه کردن عمدتا «ناخودآگاه» آنها با خود به راه انداخته است؛ و اینکه چرا برای آزادسازی اذهان عمومی از اسارت این رژیم فاشیستی – یعنی امری که پیشدرآمدِ «آزادیِ سیاسی» در ایران است – بایسته است که بیوقفه و با برنامه در برابر جمهوری اسلامی پدافندی نمود.
در اواخر دهه پنجاه شمسی، آنچه قرار بود بعدها علقه جمهوری اسلامی بشود، از آشفتگی اذهان عمومی در اثر تحمل یکصد سال فشار مبارزه با استبداد و استعمار سوء استفاده کرد و طی چندین «حمله برقآسا»[ii]، «سرزمینِ اذهانِ عمومیِ» ایرانیان را به تسخیر خویش درآورد. به عبارتی، «ژئوپولیتیکِ» این جنگ در حقیقت ذهن و روان ایرانیان بود. در اولین گام پس از تسخیر این «سرزمین»، جمهوری اسلامی آنچه از تتمه «عقل» و «خرد» و «عدالت» و «سکولاریسم» در آن مانده بود را در سیاهی دخمههای ایدئولوژیکی، پای دیوار گذاشت و تیرباران کرد. سپس، با زور و تزویر و وحشت و دروغ بر سرزمین اذهان عمومی غالب آمد و «حکومت نظامی»ای را بر آن حاکم ساخت که بیش از سی سال است ادامه یافته است.
این حکومت نظامی، که هر اندیشه متفاوتی را به محض رویت ترور یا اعدام میکند، از طریق خشونت و بگیر و ببند (چنانکه مثلا در قضایای «انقلاب فرهنگی» و «قتلهای زنجیرهای» و سرکوب مداوم مطبوعات و انحصار رسانههای صوتی/تصویری در ایران کاملا مشخص است)، به افکار عمومی اجازه نمیدهد تا از چارچوب بسته ایدئولوژی حاکم خارج شوند. از ترسِ دژخیمانِ ذهنیِ بیصورتِ این رژیم، افکار عمومی به چارچوب تنگ دیوارهای رژیمساخته ای که در اثر تداوم و تکرار، «خودساخته» نیز شدند، خزیدهاند. از آنجا که رژیم ذهنی جمهوری اسلامی، اذهان و افکار عمومی را عمدتا «شرطی»[iii] و «خودتنظیم»[iv] کرده، این افکار – آسوده از امنیتی کاذب در پیله خویش – معمولا دیگر چندان کاری به کار این ندارند که در خارج از آن چاردیواری امنیت انتزاعی چه دارد میگذرد؛ که آدمها دارند هر روز در دنیای واقعی اعدام میشوند، که هزاران نفر در زندانها در حال پوسیدناند، که اساسیترین حقوق بسیاری – از جمله خودشان – روز به روز ضایع میشود، و اینکه ایران دارد قدم به قدم به سوی نابودی سوق داده میشود.
به دلیل اینکه فرهنگسالاریِ جمهوری اسلامی همه راهها را به روی تغییر بسته، و اگر منفذ و روزنهای هم باقی گذاشته، حرکت در مسیر آن در نهایت به نفع خود رژیم تمام میشود، آنجا هم که اذهان عمومیِ داخل این چارچوب تصور می کنند در حال مبارزه با این رژیم هستند، در حقیقت معمولا در مسیر همان ایدئولوژی حاکم قدم برمیدارند، و در نتیجه تنها وضعیت موجود را امتداد میبخشند. به عبارتی، میتوان گفت که افکار عمومی در ایران امروز عموما به «سندروم استکهلم» دچار شدهاند؛ و از این رو به جای اینکه با «گرونگانگیرِ» خود، یعنی رژیم جمهوری اسلامی، دست به گریبان شده و برای مغلوب کردن او تلاش کنند، بعضا با وی به همکاری پرداخته و حیات استبدادیاش را امتداد میبخشند.
بدین ترتیب، می بینیم آنچه که جمهوری اسلامی بر اذهان عمومی ایرانیان غالب کرده، در حقیقت یک «جنگ تحمیلی» است. اصل «النصر بالرعب» خامنهای که عموما در جنگ و سرکوب فیزیکی نمود پیدا میکند، آبشخورش همین فرهنگسالاری سیاسی/اجتماعی است. بنابراین، وضعیت حاضر نیز در حقیقت یک «وضعیت جنگی» است. در این وضعیت جنگی و در جایی که سرزمین اذهان عمومی ایرانیان به اشغال قهرآمیز رژیم جمهوری اسلامی درآمده، برای آزادسازی آن باید با متجاوزان اشغالگر پدافندی نمود: توپخانه آزادیخواهان باید در همه جبههها مدام مواضع اشغالگران را بکوبد و آتشبارشان همیشه در حال آتشریزی بر سر ستمکاران باشد تا بدین وسیله جنایتکاران را از سرزمینهای تحت اشغال بیرون برانند.
این خطای بسیار بزرگی است که بعضی گمان میکنند که با نرمش در برابر اشغالگران فاشیست و چشم بستن بر جنایاتشان، آنها دست از جنایت خواهند کشید. سی و اندی سال است که جامعه عمدتا با اشغالگران مصالحه کرده، و نتیجهاش چیزی به جز قهقرای مطلق و جنایت و بیعدالتی بیشتر نبوده است؛ و تا زمانی هم که سرزمین اذهان عمومی ایرانیان در اشغال ایدئولوژی حاکمیت فاشیست است، آب از آب تکان نخواهد خورد، چون عملا مطالبهای جدی برای «تغییر» شکل نمیگیرد. بدین ترتیب، برای اینکه «صلح» در ایران برقرار شود، باید اول جانانه «جنگید» و اشغالگران را از سرزمین اذهان عمومی ایرانیان بیرون راند.
و این نکتهای است که میخواستم نظرِ شرکتکنندگان در سومین کنگره سکولار دموکراتها را به آن جلب کنم: تا وقتی که جمهوری اسلامی از طریقِ فرهنگسالاری اذهانِ عمومیِ ایرانیان را در تسخیرِ خود دارد، هر تلاشِ سیاسی برای تغییرِ رژیم محکوم به شکست خواهد بود. بنابراین، به هدفِ تغییر رژیم، واجب است که فعالیتِ فرهنگی را به اندازهی فعالیتِ سیاسی جدی گرفت و در برنامهی کار قرار داد. به امیدِ روزی که در میهنمان دموکراسی برقرار شود، و با آرزوی سلامت و شادی برای همه شما دوستان و عزیزان.
ارادتمند
رضا پرچیزاده