مرثیه برای دو حلاج

رؤیا در بیداری

به سودای پیروزی طبیعت آدمی برخاستن

به حاکمیت ادبار و زور نه گفتن

در هیچ و همه گم شدن

و بر دهانهء آرزوها جان دادن

 

دست هاتان را می بوسم

چه بر سر دار باشید

چه نقش بسته بر کف خیابان

که زندگان جهان شمائید

در عهد ما مردگان

 

دفیله می روید در رؤیاهایم

با دست های سرد شده

پیشانی های ترک خورده

تن های ساچمه زده

در گسترهء کشوری تکیده از درد و آرزو

در خوابی گریزنده از واقعیت تلخ

و در انتظار خورشیدی

که دیرمی کند

اما بالاخره خواهد آمد

 

آی، فرزندان زیبای روزهای پیرانه سری

جز بوسه ای متواضع

چه دارم که نثار دست های توفنده تان کنم؟

 

010623