هرچه زمان می گذرد
نماد به استعاره و استعاره به تشبیه می رسد
مثل ملغمه ای که از صافی بگذرد
مثل سادگی ابری که گریه کنان از آسمان خانه مان می گذرد
و ربط چتر را با خودش نمی فهمد
هرچه زمان می گذرد
معما به تعارف و تعارف به پذیرش می رسد
مثل عشقی که به بوسه ختم شود
و کلاس درسی که در زنگ تفریح هم ادامه یابد
هرچه زمان می گذرد
آینه پیر تر می شود
مرا گم می کند
و دیگر سراغ شناسنامه ام را نمی گیرد
مثل شبی که صبح ندارد
و چراغی که کلیدش شکسته است.
گیسوی گریستن
در فراموشی های آینه ها
تاب بیشتری دارد.
011722