نامهء باران
نامهء باران را می خوانم
قطره هایش به نقطه ختم نمی شوند
مثل گفتگوئی سمج و بی انتها
مثل گوش دادن به موسیقی
در آسانسوری که قصد ایستادن ندارد
خبرهایش، تلخ وشیرین
مثل فشرده شدن همهء تضادها
در کپسولی که هر صبجگاه قورت می دهی
تا زنده بمانی
کدام دست در صندوق ابرها انداختش
کدام زبان تمبرش را خیس کرد
کدام غرییه نشانی مرا بر آن نوشت
آن هم درست وقتی که
جز من کسی از ما نمانده است
چرا نشانی ام را در همه شهرها تکرار می کند
چرا جمله هایش همه خیس و شورند
چرا پیام هایش آغاز و فرجام ندارند
چرا بوی سبزی تازه چاقو خورده را دارد
بوی سیگاری پیچیده در شانل پنج
بوی مادری که
گل یاس را
در سینه بندش پنهان کرده باشد
موسیقی مکرر باران
بغبغوی کبوتران خیس
صندلی تکیده ای که بی سرنشین
خود را از باران می تکاند
011923