آمدن گذشته

پيرمردان فرسوده

پيرزنان تزِئينی

عصا زنان در ما به گشت آمده بودند

و دروغ را، در شبکلاه عقايد کاذ ب

به راستی مخدوش بدل می کردند

 

گذشته آمده بود

همچون اژدهائی که در آتش نفس اش

جوانی به بيهودگی می رسيد و

در جای پايش گياه از رستن می ماند

 

و مقاومت اش را چون به آزمون کشيدند

زبون و شکسته بر صفحه های روشن ظاهر شد

و زندگی اش را همچون تهوعی بالا آورد

 

اکنون خود، پير و فرسوده، به پايان خط رسيده ام

با اين واهمه که سرسبزی های جوان را

در آتش غفلت های خود خشکانده باشم

 

که می دانم بخشش، تسلی شايد

اما جبران هيچ اشتباهی نيست

 

 020623