هنوز...


هنوز، در کوچه باغ های تغزل
کسی از خواب تلخ برنگشته.

چه سرگذشت بخوانیش، چه سرنوشت
نگفته مانده، اما هنوز نگذشته
چه چشم گشودن پسران کار
بر رهگذران عبوس
چه غوطه شان در رؤیای خستگی
در سکسکهء پیاده روهای روزگار.

نگفته مانده، اما هنوز نگذشته
جه در التماس دخترکان گل فروش
پشت پنجره های گریزان
چه نشسته بر سفرهء برف بی مهار.

هنوز از بقیهء آسمان
اندکی باقی است
چه بخندد، چه گریه کند؛
از بقیهء جوبار
چه ترانه بخواند، چه تشنه بماند؛
از بقیهء خون
چه به قلب بریزد، چه از آن بگریزد؛
و از بقیهء نیمای در دو گور
چه بخسبد و چه بغلطد.

 

27 بهمن 1400 - 16 فوریه 2022

اسماعیل نوری علا