چگونه شاعر غربت شدی؟

اسماعیل نوری علا

چگونه شاعر غربت شدی

نشسته بر فراز ستاره ای دور

که نورش پنجاه سال دیگر به زمین می رسد

 

چگونه نوشداری مرگ سهراب شدی

آنگاه که رستم از مرگی دادگریز

در خود خم شده بود

 

چگونه رودی شدی

که به دریا نرسیده

زمین ات بلعید

 

چگونه گوری شدی

که خاطرهء همه یاران ات

در تو رنگ باخت و گم شد

 

چگونه سیاره ای شدی

در قلب آسمان

که اجازه بازگشت نداشت

 

نه!

آن که باز می گردد

روح خود را به وسوسه فروخته

برای تکه خاکی در پارک عمومی

که از عزیزترین یاران اش دریغ شد

و برای عزادارانی

که تنها بر درد خویش می گریند.

 

«چگونه می توان از گذرگاه عافیت رد شد؟

و بوی غربت نگرفت؟»

این را پسری

در مرز دو جهان

از پدری خونریز پرسید و

در مردمک چشم او

از دم و بادم فرو ماند.

 

082722