آتش در مقنعه
اسماعیل نوری علا
وقتی که مقنعه آزاد می شود
و در هوای پائیزی می چرخد،
وقتی در آتش سوزان
می خندد از رهائی و زندان
و عطر دلنواز گیسوها را
با خود به شعله فرخنده می سپارد،
می گوید:
«چه رنج ها کشیدم
«در حبس گیسوان دلگشای شما
«و دست تان را می بوسم
«که قید این همه اجبار دلشکن را
»از من زدودید
«و پاکسازی ام کردید
«در آتش.
«من نیز
«چون شما
«اسیر جهل و جنون بودم.
«پایان کار من خجسته و پیروز باد!»
102922