در آستانه...
اسماعیل نوری علا
همچون اسفنجی ساخته شدم
خاک و هوا را در خود گرفتم
زبان و فرهنگ را
حافظ و سعدی را
و نوشتم
از وطن و فرهنگ و اندیشه های متراکم اش
و این شدم که در آستان رفتن ایستاده ام.
در من چه گرد آمده؟:
همان که نام اش وطن است
همان که بر آسمان آبی اش چشم گشودم
و عطرش را
قرار است
به خاک های غربت بسپارم.
پس آنگاه که شادی را به وطن بازگرداندید
از ما که این سوی دنیا
اسفنجی خال مخال و
پر از وطن بودیم
یادی کنید.
111122