آتفه در زندان
شیفتهء خیال رهائی و آزادی
که در رؤیاهایش روئیده اند
آتفه هم به آسانی آزاد نخواهد شد
تنها از زندانی به زندانی بزرگ تر می برندش.
او را ندیده ام اما
می گویند تنگی نفس دارد و
سرفه که می کند
تکه های دل اش در هوا تاب می خورند
او را ندیده ام اما
در آینه شعرش خشم اش را خوانده ام
و دوست داشته ام.
نام اش را که جستجو می کنم
تمام دخترانم نام او را بر خود نهاده اند
با روسری سوخته در آتش و
پائی که به ضربآهنگ زندگی
بر زمین می کوبد.
در زندان زیستن
و اسارت را نپذیرفتن
این نشانهء آتفه هائی است
که زندگی را تا کشور آزادی
به پیشباز خواهند رفت.
122622