کاش تیری در کمان آرش بودم
کاش گلوله ای در تفنگ ستارخان
کاش شمشیری در دست شیر خورشید نشان
کاش جرقه ای در دهان دماوند
کاش در وطن سنگ گوری ویران شده بودم
کاش سایهء ابری بر سی و سه پل
کاش واژه ای مکرر در شاهنامه
کاش شعرکی در حصار نای
اینگونه نشسته بیهوده
نه تیر و نه گلوله
نه شمشیر و جرقه
با سری پر برف
کاش رنگی در رنگین کمان قایق ران بودم
کاش خاکستر روسری های آتش گرفته
به من بگوئید
آیا هنوز
با مرکب امید
تا دروازه های آرزو
راهی هست؟
031823