گوری در چمدان
گریزنده از نگاه گمرک چیان و پاسدارانی
که به خاطره ها نیز رحم نمی کنند
پر شده از عشق هائی چرخنده در خاطره
اشگ هائی پیچیده در زرورق ابر
و لبخند سیر کودکی بازیگوش
لم داده بر گهوارهء رفتن و برنگشتن
چمدانی
پر از تصویرهای عشق و خشم و حرمان
پر از چشم و دهان
پر از آرامش و توفان
پنهان
در لابلای پیرهن ها و جوراب ها و کراوات ها
توفنده در نگاهی خواب زده
بر صفحه 76 کتابی که نخوانده خواهد ماند
با تصویر لبخندی سرخ لای دستمال سفید
کنار کبریتی کشیده نشده
که می توانست مادر آتش سوزی های بزرگ باشد
فرودگاهی بی خوش آمد
نشسته زیر سنگی تیره که مخاطبی نخواهد داشت
و از تکانهء زلزله های بی خبر غافل است
بالا می رویم یا سقوط می کنیم
پرواز است یا سراب
رؤیاست یا آرزو
و من
به که سلام کنم
وقتی چمدانم پر از خداحافظی است؟
041323