پشت اين گوژ واره

خورشيدی است

که با مروارید ستارگان

مخمل شب را مليله دوزی می کند

 

پشت اندوه

دوزخی است

که دلتنگی های گلو را گره می زند

 

پشت لبخند

اشتياقی است

که التهاب دوست داشتن را

به توفان شيرين فواره ها می خواند

 

پشت اميد

آينه ای است

که در آن گفتگوی نرگس گم می شود

 

پشت عشق

انتظاری است

که در درنگ دلواپسی ها

از شکفتن می گريزد

 

و پشت مستی آينه ها

منم

که در قهقهء سبز درختان

تکرار بهاری شرمنده خواهم شد.

 

050423