- چشمی که منفجر شده باشد

در حسرت وقوع تماشا

دستی که مضطرب شده باشد

در ضربه های چوب دستی توفان

ماهی که مرده باشد

بر آسمان منجمد لحظهء اذان...

 

- آیا زمین همین حکایت تلخ است

آیا بهار بی نوروز

سوقات این فصول تکراری است

آیا ردیف منقلب گورهای بی آذین

در انتظار معجزه خاموشند

 

نه

تاریخ را بخوانید

آن لحظه را به یاد بیارید

وقتی که شاه و گداتان

مانند یکدگر

پای برهنه می گذارند

به کشور خواب بلند

و دست شان نه در گرفتن کاری است

نه با سخاوت پس می دهد

 

نه

این ماه مرده را

از آسمان کشورتان بردارید

این دست های خستهء پر اضطراب را

در باغچه بکارید

این چشم گمشده را

بر شاخهء فصول بیاویزید

 

شاید دوباره نوروزی

از آستین گل به در آید

و چارشنبه ها را

آتش فشان کند.