بسیاری از این همه را آزموده ام
از کنج خلوتی که هزار در دارد و
پنجره هایش
برجاده های ماهور باز می شوند
بر مرغزارهای های دشتی
بر شهرهای همایون
بر واژه های خون
در زخم-سرودهای آینده شنیده ام
صدای پر حجمی از سکوت را
در تنفسی
که سینهء شکسته را رفو می کند
در گلی بر کنار گیسوی دختری
که از پله های مترو بالا می آید
در گیتاری
که با لهجه ای جنوبی
خیابان های وطن را گل می کارد
در تحریر دلگشائی
که از حنجره ای زخمی رد می شود
و اعتماد را
به تماشاگران گیج بر می گرداند
ماهور را خوانده ام
در داستان دخترکی پرستار پدر
دشتی را دویده ام
با بال های فرشته ای
که در کوهستان می روید
و همایون را زخم-سرودی یافته ام
که بی محابا در خون شناور است
آی...
من دل به ترانه داده ام
تا گل کنار موی دخترک
از خاک واژه سر زند
و مترو را چراغان کند.
061723