ستاره
ایستاده بر برج خاکستر
مثل یک شعرک ناتمام
نه خداحافظی
نه سلام...
در دردناک تعلیــق
چشم گشودن بر صدای خاک
و حسرت را
بر اندام زمانه
ملیله دوختن
وقتی
معنای نه و آری یکی ست
و طبال بی خیا ل
به ضرباهنگ خون نمی زند
در گرگ و میشی
که دشمن و دوست همچهره اند و
آشنا و ناآشنا از یک نواله می خورند
دمدمه های صبح
یا آغازگاهان شب
عصر را به آونگ کرده اند
یا مؤمنان را به نما ز صبح می خوانند
فرو می رویم
یا پرواز می کنیم
مرگ به کودکی می رسد
یا تولد
آغاز سفر به کشور مرگ است
ایستاده را نشسته ایم
عزا را شاد خواریم
بی دانش اینکه
ستاره خواهد درخشید
یا در آفتاب جان خواهد باخت