تو خواه شاه باش و

خواه قلمزنی دلشکسته

تسلیم ناگزیر این حقیقت

که مردن در غربت

سرنوشت عاشقان فردائی است

 

در هیاهوی پیانوهای وین

بگذار نام ات سیاوش باشد

که رهگذران آتش

همیشه به تقدیر خود رهایند

در قاهره    میامی    های گِـیت    پرلاشز

در همسایگی هدایت

یا مهرداد صمدی

 

گوئی به حکمی پرده نشین

رستاخیزی در کار نخواهد بود

نه برای شاعران در به در

نه شاهان دق مرگ

 

نادرپور همچنان

در آواز خاموش هایده خواهد خفت

و خاکستر اسماعیل بی قرار

نخواهد دانست

که رضاخان میر پنج

در لباس های فرسودهء شاهی

از بازگشت خود پشیمان است

 

اما شگفت آنکه

کبوتری قاصد  همچنان

میان تلواسهء ابرها

بر این امید آفتابی بال می زند

که شاید روزی کودکان آینده

بر کتابچه هاشان

با مدادرنگی احمدرضا

فرودگاهی از انتظار

بسازند.