خطر، خطر، آژیر، آژیر
به تماشای بمب افکن ها رفتم و
کودکان کوچه را دیدم
که اکنون به سالخورگی رسیده اند
اگر تیرباران نشده باشند
من از خطر می گریختم
یا خطر از من
پناهگاهی نبود
هواپیمائی از آسمان بی ابر می گذشت
سرنوشت را با خود به هدیه آورده بود
تا جائی، کوئی، کوچه ای، خانه ای
به نامرادی بنشیند
هنگام که او
در پروای راه بندان تلخ
ایستاد
با طراوت رعنای جوانی
با مسلسلی بر دوش
که هنوز لب به سخن نگشوده بود
و خواست بداند
مستم یا هشیار
شاملو نبودم
که دهانم را ببوید
سهراب گوشه گیر نبودم
که هراسان شوم
دل ام را همچون نفیر اژدها گشودم و
آتش گرفتم
گریز بر چل تکهء عمر بخیه بافت
رستم غافل بازوبند خون زده را بوئید
شغاد حیله گر شادمانه خنده زد
هواپیما دور شد
سهراب در آستانه خسبید
و شاملو
گیلاس عرق را
به مزهء بارانِ باغ ِ در شکسته سپرد
گریخته اما
دادگاهی نبود
تا شهادتی به کار آید
080323