برای که بنویسم
وقتی واژه ها
کبوترانه بال می گشایند و
راه رفته را بسویم بر می گردانند
شاید برای احمد رضا احمدی
اگرچه دیگر به دست او نمی رسد
مثل اینکه بر آینه بنویسم
بر جامی پر از زلال خیا ل
که جرعه ای افشانده باشد
بر خاکی که او را در آن کاشتند
زیر آسمان آبی کاشی رنگی
که زیر نگاهش
پیری و جوانی فقط دو نام می شوند
برای رودی که دیگر باز نخواهد گشت
نه
برای او نمی نویسم
او اکنون برگ و گل و آسمان و پرنده است
او نسیمی است که از اوقیانوس گذشته
تا خداحافظی پیرمان را جوان کند
صدایش حتی نمی کنم: احمد
(نامی که شاملو نمی پسندید و
در گوش من همه زیبائی بود)
پس برای که بنویسم
وقتی آینه حتی
عکس هامان را گم کرده است و
رنگ های هزارگونه اش
همه به باران خاکستر نشسته اند؟