فرصت و غفلت
مضراب های زنگ گرفته ای
که ضربآهنگ بی قانون را
به مداوای کاشفان بردند و سرشکسته باز آمدند
به سراچهء آسیمه سر
که بر باغ گشوده بود و بهار را نمی فهمید
فرصت بسیار بود و
آسمان می توانست ابری نباشد
بهار می شد، به ناکامی، تسلیم خزان نشود
درختان می توانستند از کشتن آرزو سر باز زنند
و خیابان می توانست همچنان گذرگاه شادی باقی بماند
تنها اگر
شاگردان تنبل کتابحانه ها
تن به غفلت نمی سپردند و
عمر را به سودا نمی باختند
پس آنگاه دیدم که غفلت کارنامه می نویسد و
بلوغ تابستانی
در دفترچه های گرد گرفته خط می خورد
شاگردان دانائی نیاموخته
در کلاسی که توفان حادثه در آن حکومت می کند
در میان هلهله می گریند و
امکان تجدید مطلعی نیست
و عمر را دیدم
که دوان دوان می گریخت و
در پی خود
جمعی رفوزه را
به دست خاک ترک خورده می سپرد
093023