یادتان باشد که ما

همیشه جوانی را

شکفتگی را

نو شدگی را

دوست داشته ایم

و هنوز هم

وقتی شما شعری از ما را

می خوانید و لایک می زنید

در پوست چروکیده مان نمی گنجیم

 

آیا برای خاطره شدن آمده بودیم

برای پا نهادن در آسیاب به نوبت

برای شهادت دادن بر بلند شدن ها و

سرنگون شدن های مکرر فواره ها

برای تماشای تاجداران در غربت مرده

و دینکاران بی ارزشی

که گنبدها

شرمناک سایه ساری آنانند

 

احمد رضا را کاشته اید

بیژن سنگی سیاه و بی نام دارد

و کیا، در آن دشت دور

با همهء پزشکان تان قهر کرده است و

تلواسهء دغدغه های ما را می پاید

که سوار قطاری شده ایم

تازنده بسوی زمان های یخ زده

در یادهای پوک

 

آیا برایتان حافظه ایم، خاطره ایم، پیامیم

از روزگاری که احمد رضا جوان بود و

بیژن درویشی می گزید

از روزگاری که کیا رستمی

هنوز فیلمی نساخته بود و من

جایزهء سپاس را به بهروز وثوقی می دادم

 

آی...

این میل به جا ماندن چیست

در جوانه های حافظه های

بیرون جسته از زرورق سلول های نوظهور

عروس و داماد های عاشقانه

طلاق های بیهوده

اتومبیل های شاد

و بوق های مکرری که

پلیس نشانهء مستی می داند

 

پیریم و جوانی در ما ذُق ذق می کند

آنقدر مانده ایم، نوشته ایم، سروده ایم

تا به یادمان آورید

حتی از آن هنگام که

تن به هجرت می دادیم و شما

به تخمک منتظر مادر

و صلب مشتاق پدر

در نیامده بودید

 

خستگی در ساقهء پایمان تار می زند

موسیقی گمشدهء دریا با ما است

و این همه راه را

برای تماشای چشمخانهء شما آمده ایم

 

آمده ایم تا بالا رویم

و یا از پل صراط شما

به اعماق تاریکی فرو افتیم

 

ما هیج نمی دانیم و

تصمیم هرگز با ما نبوده است.