نیمهء روشن ماهم
تاریک تر از چشمان سایه داری
که به آسمان آبی خیره می شوند
و از هر ستاره
سراغ خورشید را می گیرند
نیمه ء تاریک ماهم
روشن تر از پیام نسیمی
که بر صورتم می وزد
و از هر نفسم
سراغ عطری گمشده می گیرد
خورشید صبحگاهم
در گرگ و میش انتظاری
که همسایهء من است و
شمار برگ درختان را از حفظ می داند
خورشید غروبم
سرخ تر از گیلاس های نچیده
که عطر زمین را به ماه می برند و
سراغ گوشواره های شکسته می گیرند
ستارهء قطبی ام
یخزده در گرمائی ناگهانه
که وعده را
به دور دست ناباوری می کشانند
نه
مورچه ای دانه کشم
که گندم اش را
برای شرمساری خزان می برد
و در قاب کوچک نگاهش
تصویری از توقع نیست
کهکشان نیستم که بگردم
راه شیری نیستم
که بطالت را گواه شوم
قلمزنی زادهء تهرانم
که با فلاخن ایام
به انتهای زمین
پرتاب شده.