هواپیما از زمین که بر می خیزد

مقصدی دارد

کبویری که از قفس آزاد می شود اما

نمی داند به کجا می رود

و چه خواهد کرد

 

هواپیماها بسوی مقصد می پرند

برخی از مسافران اما

فقط در لحظه های گریز غوطه ورند

و آسمان آینده شان را

هیچ هواشناسی ردیابی نکرده است

 

هواپیماها می نشینند و مسافران

به مأموران پلیس و گمرک لبخند می زنند

پاسپورت هاشان

ضربآهنگ مُهرهای خوش آمد را

در رنگ های آبی و قرمز بجان می پذیرند

راننده تاکسی می پرسد: کجا؟

و پرنده، فقط نگاهی شیشه ای دارد. 

 

نشسته بر شاخهء درختی گیسو بلند

بال می تکاند و

به دستی که آزادش کرده فکر می کند

و مردی را می بیند

که کمی دورتر

لوله ای را بسوی شاخه ها

میزان کرده است

 

شاخه های رقصنده در باد

مسافرخانه های ارزان قیمت

ساندویچ های لاغر

ساعتی که بی خبر از همه جا

به تیک تاک بیهوده مشغول است

 

درست مثل کبوتری در کارت پستال

میخکوب شده بر آسمان آفتابی

با لکه های خوشگل ابر...