بیا قدم زنان برویم

بر کنار دریای مرده

که ماهیان کور اش

سر بر می کشند و

سراغ از دوزخ می گیرند

 

بیا و به یاد آرخدائی عبوس را

نشسته بر چاردهمین ماه

که شهرش رنگ خون گرفته و

گنبدهایش آینهء دق شده اند

 

به یاد آر خدائی درنده را

که در خفقانی رنگ پریده

بر خانه های خفته

خاکستر جهالت می پاشد

 

به یاد آر

تختگاه خدای اعدام و غارت را

پناهگاه لشگری رانده از دوزخ و

نشسته در سودای بهشتی

که دربان اش به قوادی ایستاده

و جوی هایش پر از چرک اند

 

به یاد آر لشگریانی را که هلهله کنان

از این کوچه ها گذشته اند

گاه به تماشای پاره مردی صلیب بر دوش و

گاه   به نام هم او   به غارت و بلوا

 

به یاد آر شهر خدا را

بر کنارهء دریای مسموم

با آدمیانی بی غرور

که دروازه را بر غریبگان می گشایند

 

به یاد آر اجتماع آدمی نمایان را

که به سودای فرشتگانی بی عشق

زنی را می کُشند و

لخت می کنند و می گردانند

 

بیا و به یاد آر آن قیامت را

که خورشیدش مرده باشد و

ستاره ای کاذب

بربوم تاریک آسمان اش

رنگ نفرت بپاشد

 

101123