افتاده بر تخت عمل
مدهوش هوشی دیگر
که از خلسه تا اشراق
از طامات تا خیال های تُرد
همه را در تیزی چاقوئی می بیند
که از کنار قلب رد می شود
و از ساکنان اش خبر نمی گیرد
همین پوست و
همین گوشت و
همین استخوان؟
نه. نه .نه
اگر بگریزد به کجا بگریزد:
کبوتر در قفس
عنکبوت افتاده در تار خویش
حسرتی که همچون علامت پرسش
در انتهای هر تحربه می نشیند
رفت و برگشتی که در آن اراده نیست
خوابی که در روز روشن
از تو سراغ شادخواری های شبانه می گیرد
بوسه ای که طعم گوگرد دارد
چشمی که نگاه کردن را گم کرده
زنی که در لباس های من
در راهروهای خسته سرگردان است
با دست هائی که در دو اوقیانوش شناورند
پائی که زخم رگ هایش را هدیه کرده
قلبی که در تنگنای تنفس
باز و بسته می شود
بر تخت خلسه، زیر ماسک اکسیژن
نجوای هوش باخته را کسی نمی شنود:
«آی آدم ها...»
120623