انتطاری به بلندای یلدا
به روشنائی آفتاب وسط آسمان
به خش خش شاخه های رقصنده
به تلألوی میوه های سرکش باد.
به بلندی یلدا زیسته ام
در رصد خانه ای که به سوزن چشم می رسد
تا زیبائی دنیا را گواهی دهد.
به بلندی یلدا زمان را شمرده ام
در ساعتی که با نبض می کوبد
و هر سال، در نوروز کهن، زنگ می زند
به بلندی یلدا به عشق گواهی داده ام
گنجی که در هر خرابه پنهان است
شرابی که در رگ زمین جاری است
و عصمتی که در میان کهکشان ولوله می کند
به بلندی یلدا نوشته ام
بر برگ ها و نامه ها و روزنامه ها
بر نامه ای که ابر شادمان در آسمان می برد
بر پاکتی که بی هیج آدرسی
به پستچی کوچه های عمر سپرده ام
به بلندی یلدا شبانه را شکیبا بوده ام
به عشق آنکه از دل سنگ بیرون می آید
تا پیروزی آفتاب را تضمین کند
امیدی به بلندی یلدا
در زمستانی که از شقیقه ها می گذرد
و برای تخمک های زمین
خبر از راز شکفتن ها دارد.