مدارات

----------------------

می گردم

با زمین و راه شیری و کهکشان

بر گرد آن نامرئی بی تفاوت

که عشق می داند و نفرت نه

 

می گردم و می خوانم

قصیده ای بلند

در وصف نامرئی حاضر

که دوستم می دارد و

بخود می خواندم

تا از من گیاهی جنون زده بیافریند

 

می گردم و می خوانم و

می سوزم

در کوره ای از محاکات عاطفه

که در من شعله می کشد

و پختن ام را با دقیقه و ساعت نمی شمارد

 

می گردم و می خوانم

می سوزم و می خندم

در قهقاهی فلکی

که از ستون فقراتم نی لبکی می سازد

و با ضربآهنگ خونم از نیستان می گوید

 

نیستانی سفری

که از دل آسمان پاک می گذرد

از میان همهمهء ابرهای حسود

و مثنوی هایم را در آتش خود می سوزد

 

آی...

بخشی از خدا منم

او مرا ساخته و من او را آفریده ام

با هزار نام که دارد و

همه سوم شخص مفرد اند.

 

010224