وقتی خدا از آسمان بیفتد
در گلدسته ها صدای شادی می پیچد
تارعنکبوت غارها می پراکنند
و بر ناممکن بودن معجزات گواهی می دهند
وقتی خدا بیفتد
مردان و زنان دلشکسته
سر از ناگزیزی بر می دارند
و شهادت می دهند
که بخار اقتدار
در چشم های متوهم
شعلهء حقیری است
که شکل وحی بخود می گیرد
وقتی خدا بیفتد
پذیرندگان فریب خورده
رگ های پریشان را جمع می کنند
و هلهله کنان از گور ها بر می خیزند
تا دروازه های کنده شده به دروغ را
به جایگاه خود بر گردانند
وقتی خدا بیفتد
دارها گل می دهند و
مردم آونگی
از ریسمان مرگ پائین می آبند
وقتی خدا بیفتد
باران روز نو
خیابان را از نفرت و خون می شوید
و سینه های دود گرفته
نفس تازه می کنند.
وقتی خدا بیفتد
در دهانهء خاموش دماوند
آرش ار خواب گران بر می خیزد
کمان را زه می کشد
و مرزهای گمشدهء را
به ما بر می گرداند.
012924