کبوتر باز
------------------------
نوک می زنند به دانه های خیالاتم
به بافته هائی از واقعیت و رؤیا
که چون بر تن واژه ها می کنم
در شیارهای تاریک زیرزمینی نمور
به سکسکه می افتند
می نشینند بر شانهء رؤیاهایم
و شتابنده در سنگلاخ کهکشان
به چین و شکن حافظه می رسند
سفیدند، با نوک سرخابی
با پلک های بی پروا
و بال هائی که در حسرت و آرزو
پر در آورده اند
در من می چرخند
همچون نطفه ای در زهدان مادری صبور
خون می خورند و می بالند
بال در می آورند و از چاله های ابهام
دانه می نوشند
به شعرکی می مانند
که شاعری در باران گم کرده باشد
شکل طلوع آفتاب اند از مغرب نگرانی
شکل سرگردانی در مدارهای هزلولی
شکل خیال خال هائی
که حافظ در گور خود پنهان کرده
چه می شد اگر جراحان
خاطرات را از شیارهای وانهاده بیرون کشند
در قفس را بگشایند
تا کبوتران به صفحهء روشن ابرها برگردند
که من اینجا، میان بغبغوی کبوتر ها
به دیوار بی رنگ خشکیده ام
و کسی پله ها را به یاد نمی آورد.
030624