از اعماق بی حوصلگی
خدای غارهای خاموش را صدا کردن
و در ترانهء فرشتگان اش
جز زمزمهء بال کبوتران چیزی نیافتن
این سرگذشت جستجوئی ست
که از هفت خان سبز می گذشت
چشم در چشم خداواره نهادن
همچون تلاقی شگفتی و پوچی
یا رویاروئی در آینه ای زنگار ریخته
که در اضلاع مثلثی پریشان اسیر باشد
ملالی هم نیست
که بی من و ما هم ادامه می یابد
در صبوری نفسی گیر افتاده در گلو
که می تواند به بغض تبدیل شود
و یا در لبخندی ساختگی و ساتر
که دور از نینوای دل
ادامه نمی یابد
شکایتی هم نیست
چشم در چشم کشاندن
و خود را نیافتن
چون قطره ای که در پایان خویش
به دریا یرسد تا دریا شود
رویاروئی و تقابل
چشم در برابر چشم
با سکوتی گذران
از فراز نوازش هائی گمشده
که خواستن ها را از معنا تهی کرده اند
بر کف های دریا نشستن
در سوت ممتد گوش ماهی های تنبل
وقتی مردی غارنشین
چشم در چشمی خداواره
دل به دریا می زند
همچون بوسه ای تمام نشدنی
بر لب هائی که
در مجاز شیرین ترند.
032424