بازگشت يخ زده ها

--------------------------

دری نیست

قفسی نیست

پروازی نیست

شاید آسمان را

از حافظه ها پاک کرده باشند

که نمی توان دانست

تا کجا می توان پرید:

 

از مخمل خیال

تا توربافته های تماشا

از خمیازهء آسمان صبور

تا عمق دره ای که دو پا گشوده

تا رودخانه ها را بزاید

از قبله های مشوش

تا قبیله های گم شده در شن

از فرودگاه های بی اعتنا

تا سجاده های ریاکار

 

نه، دو بال کافی نیست

پروازشان را با پرهای باز تجربه ای نیست

پرندگان واژه هاشان

به دانه هائی می اندیشند

که بر ساق های ناتوان شان

بال هائی شکسته روئیده

و اندیشه های گریخته از تصویرشان

در قاب آسمانی یخ بسته

به دیواری از تلواسه میخ کوب اند

 

پرندگانی هنرپیشه

نشسته به افطاری بی خدا

بر سفره های خالی از ذوق

با بشقاب هائی پر شده

از پرهای ریختهء قاصدک های بی پیام

 

با این همه جلدند و به خانه بر می گردند

با بلیت ها و پاسپورت های منسوخ

و عمرهای رفتهء بی اطوشان

در چمدان های خواب زده

از تنهائی دق کرده اند .

 

033024