در من کودکی نفس می کشد

سیر خورده و مست

با سفرنامه ای که در قنداق اش نهاده اند

با نقشه ای از درهم ترین خیابان جهان

وبا آدرس هائی که مردمان اش

بی خداحافظی رفته اند

می غلطد

در گهوارهء ابرآلودهء اوهام

در رفت اش اوقانوسی

در آمدن اش کوهی

رقصان

به ضربآهنگ لالای باران

 

شصت اش را می مکد

از ترشح زیر ناخن ها مست می شود

چشمی به سقف پر ستاره دارد

با حلقه های رنگین کمان سرگردان

و لبخندی را بر لب ها می شکوفاند

همچون گلی که در فیلم های مستند

به سرعت دهان می گشاید

 

هنوز روزنامه نمی خواند

نه شاهی را شناخته

نه عمامه داری که

خدائی عبوس را نمایندگی کند

و هنوز

از چشم های گریخته از حدقه خبر ندارد

 

در کشوی سردخانه ای خاموش

جا خوش کرده

و مادرش در اطاق بازجوئی دلواپس است

 

می بینم که اندوهی با او نیست

دق مرگی را جواب کرده

و در خوابش

صدای قلبی بیدار

همچنان خبر از روزهای روشن می دهد

 

آنگاه لحاف رؤیا را پس می زنم

و قاب پنحره به طعن ام می گوید

تو هم هنوز پیر مردی رؤیاپردازی.

 

 

 051024