اشراق در آینه

-------------------

سپیدی کاغذ؟

یا سیاهی سرمه ای که در خود ادامه دارد؟

شبانهء رنگی یا طلوع غروب؟

 

چگونه طالع شدی از پشت ابر بارانی

آنسان که درختان غافگیر

هنوز در نوش رگبارها تلو می خوردند

و تو در رگ خیس پس از توفان

شراب تلخی بودی

وقتی پیاله های لب پریده

در گنجه های سوخته

همسرایان همهمه می شدند

 

دهانی نیم گشوده بودی

در سکوت سپید روزهای سیاه

آوازی حزین که زمزمه می شد

در جشن کاهندهء غروب های مدام

 

سیاهی کمندی آیخته بردیوار اشتیاق و

در حسرت شکار

و در مشام اش عطری از دیروز

بسوی فرداهای آبی پر می کشید

 

آهو  بودی، پلنگ تیز دندان

کنده کاری شیری بر سنگ های قدیمی

شمشیری نشسته در قاب تمبر پستی

و شعله بلندی بر دست نوشتهء پاکتی

که از سبز تا سرخ را مرزی از سپیدی می کشید 

شتاب می کردی، همچون ساحری

که اورادش را به دست فراموشی سپرده باشد

و بادمهرگان برچهرهء بی تفاوتی هات مانده بودو

صحیفه ای از برگ خزان رادر قدومت ورق می زد

 

فانوس تپندهء شب بودی

در دریای چشم های گمشده

شراع می کشیدی، بسوی افق های خال مخال

لَخت و لَخت، با موج های سپید و نسیم شور

بسوی سبز های آسمان های فرو ریخته

بسوی انتظاری که تن به آفتاب غروب داده بود

بسوی علامت های پرسشی که

میان شن های باستانی ولو شده بودند

بسوی گوش ماهی های سمجی که

ترانه هایت را، تکرار کنان، در خود می خواباندند

 

وآنگاه بود که ماه بر آمد و

شب نیامد.

 

061124