حج سوم

---------------------

«اول خانه را دیدم

دوم صاحب خانه را دیدم و خانه را ندیدم

سوم نه خانه دیدم و نه صاحبخانه را...»

چنین گفت بایزید

به زائری که به خراسان می رفت و

تهی از عشق به بسطام می رسید

 

آنگونه که

جهان را نه معنائی بود و نه مقصودی

و زندگی

هیچاهیچ پر تلواسهء سنگی بود

که حوضآبهء چاهی بلند را

به بوی گیسوی گریزنده ای

پریشانی می داد

 

سر بر آسمان کردم

و به سوی ماه نالیدم

چنگ در ستارگان زدم

و پرواز نسترن ها را

بر سرآغوشم نگریستم

که از مخمل ابرها و

زمزمهء رودهای ناخودآگاه

پر از خالی بود.

 

از آسمان آتش خیس می بارید

خستگی در لباس مهاجران تلخ

آینه ها را به زنگار حسرت می نشاند

و چون دست در سینه می کردم

آتشی خاکستر گرفته

از مجاری انگشتانم پر می کشید.

 

پس به خویشتن در نگریستم

در ظهر آینه های سال های فریب

و خود را نیافتم.

 

072024